جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای شب عروسی حضرت فاطمه (س)

اشتراک:
شب عروسی حضرت فاطمه احکام و مسائل شرعی
حضرت فاطمه سلام الله علیها بانوی بزرگ اسلام و الگوی زنان در سراسر جهان بود که در طی مدت عمر کوتاه خود بسیاری از نکات اخلاقی را برای شیعیان و بانوان در همه ادوار تاریخ به جا گذاشته است .

مهم ترین شب زندگی هر دختری شبی است که لباس سپید عروسی به تن می کند و خانه پدری را به سوی خانه همسرش ترک می کند تا زندگی جدید آغاز کند. شب عروسی حضرت فاطمه گدایی آمد و حضرت زهرا باید تصمیم مهمی می گرفت. با پرشین وی همراه باشید تا این داستان را بخوانید.

مهمان ناخوانده شب عروسی حضرت فاطمه

روزترین شبِ زندگی اش نزدیک می شد.خودش را به سرعت، برای آن «بهترین شب» آماده می کرد.یک «دختر» است و
یک «شب عروسی».مگر چند بار اتفاق می افتد؟!

حضرت فاطمه،بهار علی
پیراهنِ درستی برای عروسی اش نداشت.همه اش وصله زده! گفتند: «پدرت دارد
برایت لباس عروسیِ نو می آورد».چشمانِ زیبایش برقی زد و نفس عمیقی کشید.

بهترین عروسیِ دنیا! عروسیِ بهترینِ دنیا! چیزی به آن شب نمانده بود.لباس نو را پوشید و امتحانی کرد! چقدر برازنده
و زیبا!

لَختی از اوّلِ شب، کلونِ درِ خانه به صدا درآمد.خودش پشت در رفت.گدایی از پشت در با
صدای لرزانی گفت: «سلام بر اهل این خانه! زحمتی ندارم و چیز زیادی نمی خواهم! مگر اگر باشد؛ لباسِ کهنه
ای!»با شنیدنِ صدای گدا، یادِ لباس کهنه اش افتاد.

داستان زیبای شب عروسی حضرت فاطمه

فوری به اتاق رفت تا بیاورد.

که یادِ این آیه افتاد:

«لن تَنالوا البِرّ حتّی تُنفقوا ممّا تحبّون: هرگز به خوش بختی نخواهید رسید تا
آن چه که دوست دارید را انفاق کنید!»آن لحظه، چه چیزی برایش عزیزتر بود؟! نگاهی به لباس عروسِ زیبایش کرد
که مثل ابر لطیف بود و نگاهی هم به آن پیراهن وصله زده! و نگاهی به آسمان که چقدر ستاره
داشت.

آن لباس سبز را در میان عبای مبارکش پنهان کرد و چراغکی روشن فرمود و به سمت زنان رفت.زنان، ایمانِ
آن چنانی به حضرتش نداشتند! جبرائیل که از خود بی خود شده بود؛ بال محکمی زد.عبای پیامبر کنار رفت و
نور آن لباس بهشتی تمام عالم را گرفت.صدای زنانِ «یوسف دیده» بلند شد که: «أشهد أن لا اله الّا الله
و أنّک رسول الله»

تصمیم گرفت لباس نو را به فقیر بدهد! لباس سپید تنها عروسی اش را! انگار نه
انگار که دختر «عظیم ترین پیامبر الهی» است! انگار نه انگار که آبِ وضوی پدرش را به تبرّک می برند!
نه انگار که «فاطمه» است! «قائمه عرش الهی»!آن شب به گمانم تمام آسمان، به شوقِ عظمت او گریه کردند؛ وقتی
در دستانِ آن «گدا»، برقِ لباسِ عروسی را دیدند که با شوقِ تمام می بُرد!

شب عروسی شد و «
حضرت فاطمه » محکم و استوار به اتاق رفت تا همان پیراهنِ همیشگی را بپوشد و به میان زنانِ شمع
به دست بیاید.شمع هایشان کم از ستاره های آسمان نداشت.پر از نورهای ریز ریز.و همه شان منتظر.

داستان شب عروسی حضرت فاطمه

پیامبر در خلوت، از فاطمه پرسید: «فاطمه جان چرا لباس نو بر تن نکرده ای؟» گفت: «گدائی پشت در آمده
بود و من یاد آن آیه افتادم یا رسول الله!» فرمود: «حتی به قیمت وصله داشتنِ لباس، در اولین روزِ
اُنس با شوهرت؟!» فاطمه چیزی نگفت! پیامبر هم چیزی نفرمود.

در آن میان، از همه بی طاقت تر؛ جبرائیل بود که به همراه لباسی از «سُندُس سبز» فرود آمد و
آواز داد: «سلام خدا بر تو ای پیامبر رحمت و سلام بر فاطمه که خدایم دستور داده به او سلام
کنم! و این لباس عروسی را به او بدهم.»

شب عروسی حضرت فاطمهشب عروسی حضرت فاطمه

پیامبر خندید.همان خنده ای که همراهش، حسرت دیدنِ دندان ها را
یک عمر به دل همه می گذاشت.آن لباس سبز را در میان عبای مبارکش پنهان کرد و چراغکی روشن فرمود
و به سمت زنان رفت.زنان، ایمانِ آن چنانی به حضرتش نداشتند! جبرائیل که از خود بی خود شده بود؛ بال
محکمی زد.عبای پیامبر کنار رفت و نور آن لباس بهشتی تمام عالم را گرفت.صدای زنانِ «یوسف دیده» بلند شد که:
«أشهد أن لا اله الّا ال ٍله و أنّک رسول الله».

بعد هم، شمع ها از دست ها افتاد.وقتی ماهِ پیامبر، در آن لباس، وارد مجلس شد و برای ستاره های
دور و بر، نه نوری گذاشت نه چشمکی!

شب عروسی حضرت فاطمه و حضرت علی

باز هم گذشت.همین فاطمه در همان شب زفاف.میهمان ها رفته بودند
و با «علی» تنها شده بود.چشم هایش به خستگی می رفت.اما همراه با نگرانی! امیرمؤمنان، متوجه چشم های غصه دار
فاطمه اش شد._ فاطمه جان! چرا ناراحتید؟

تازه عروس در جواب فرمود: «علی جان! به خود مشغول بودم.داشتم به حالِ
خودم فکر می کردم؛ که ناگاه، یادِ قبر و پایانِ کار خود افتادم.امروز، از خانه پدرم به خانه شما منتقل
شدم و روزی هم ازین خانه به خانه ی قبر و قیامت پر خواهم کشید.علی جان! شما را به خدا
سوگند که بیا امشب به نماز بایستیم و با هم در این شب خدا را عبادت کنیم!و اشک های زیبای
فاطمه، روی گونه های جوانش فرو غلطید.

موقع نماز که می رسید، خودش را به سختی به سجاده می رساند و نماز را «نشسته» شروع می فرمود.با
همان نفس نفس زدن های همیشگی اش از خوف خدا

حرفِ آخر را همان اوّل زد.چه قدر زیباست وقتی حرف
آخر را اول می گوئی! آنقدر به عبادت ایستاد و می ایستاد تا پاهای مبارکش ورم می کرد! شما را
به خدا، فاطمه ی جوان چه قدر باید روی پا ایستاده باشد تا پایش ورم کند؟!

داستان زیبای شب عروسی حضرت فاطمه

بارها رسول خدا وارد
این خانه شد و دید فاطمه با سختی تمام دارد جو آسیاب می کند و وسط کار، بچه هم نگه
می دارد.اشک های رسول خدا جاری شد و فرمود: «یا بِنتاه تَحَمّلی مراره الدّنیا بحَلاوه الآخره: دختر عزیزم! سختی دنیا
را به خاطر شیرینی آخرت تحمل کن.» امّا فاطمه نگفت: «باشد! تحمل می کنم.گذشتنی ها می گذرد! سختی اش همین
صد ساله است!» بلکه فرمود: «الحمدُ لِلّه عَلَی نَعمائه و الشُّکر علی آلائه: فقط ممنون خدایم هستم و شاکر این
همه کرامتش!»

شب عروسی حضرت فاطمهشب عروسی حضرت فاطمه

باز جایش بود که جبرائیل تحمل نکند و پائین بیاید! و آمد.و بال هایش را پشت این خانه
جمع کرد و این آیه را خواند: «و لَسَوف یُعطیک ربُّک فَترضَی: آن قدر خدایت به تو در قیامت خواهد
داد که راضی شوی [فاطمه جان]»

و گذشت و گذشت.اما باز هم همین « فاطمه » در همین «خانه».موقع نماز
که می رسید، خودش را به سختی به سجاده می رساند و نماز را «نشسته» شروع می فرمود.با همان نفس
نفس زدن های همیشگی اش از خوف خدا.

ماجرای شب عروسی حضرت فاطمه

بچه پروانه ها جمع می شدند دورش.شاید هم مثلِ چهار تکه ی بال یک پروانه.که بالا و پایین می رود
تا پروانه را برای عروج آماده کند! خودشان هم باور نمی کردند مادر ضعیف و رنگ پریده شان، فقط «هجده»
سال داشته باشد.وقتی به نشانه ی رکوع، سر خم می کرد، آرام می فرمود: «آه!»

تازه آن هم گوشه
ای از خانه که بچه ها کمتر ببینند! اما برای نماز شب، کار سخت تر بود.چون علی هم در خانه
بود.پس این نماز نشسته، گوشه ای از خانه بود که علی نبیند و بدون آن «آه!».آهی که اگر به عالم
می دادند، همه عالم، درد می شد!

گذشت تا دقایقی به غروب آفتاب.اَسماء طبق عادت همیشه، لباس و عطر
نماز خانم را آورد.خانم می خواست در سجاده بنشیند اما چشم هایش به سیاهی رفت.سرش را روی زمین گذاشت و
فرمود: اسماء کنارم بنشین و برای نماز صدایم بزن.اگر جواب ندادم برو و علی را خبر کن.که آماده شود برای
آن غسل و دفن شبانه.اسماء هر چه صدا زد، خانم جواب نداد.

مراسم خواستگاری امام علی (ع) از حضرت زهرا (س)

هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، حضرت حدود ۹ سال داشتند و پیامبر (ص) در خانه ام سلمه بود. امام  علی (ع) وقتی درب خانه را زد پیش از آنکه خودشان را از پشت پرده معرفی کنند، پیامبر اکرم (ص) اذن ورود را به خانه دادند و گفتند: «درب را باز کنید. کسی پشت درب است که محبوب خدا و رسول محسوب می شود.»

علی (ع) وارد منزل شدند و سلام کردند و از روی شرم چشمانشان را بر زمین دوختند و شرم از پیامبر (ص) مانع گفتن خواسته‌اشان شد. پیامبر (ص) که خود حالات رفتاری و روحی امام علی (ع) باخبر بود، سکوت را شکستند و فرمودند: «می‌بینم برای حاجتی اینجا آمده‌ای. خواسته‌ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته‌ات پیش من پذیرفته است».

منابع: فاطمه زهراء شادمانی دل پیامبر، ص۶۳۸ ؛ نزهه المجالس، ج ۲، ص۲۲۶ به نقل از احقاق الحق، ج۱۰، ص۴۰۲٫

تبیان ـ باشگاه خبرنگاران جوان

گردآوری:
برچسب ها: ,
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس