سوسن پرور: ازمن می پرسند چرا اینقدر زشت هستی؟!،سبک زندگی و بیوگرافی افراد مشهور(۱۷۰)+فیلم
سوسن پرور
سوسن پرور , سوسن پرور در مصاحبه ای درباره ظاهرش و سوالات مردم از وی گفت.
سوسن پرور
سوسن پرور (زاده ۱۳۵۴، اراک) بازیگر و ایرانی است.وی از سال ۱۳۷۲ بازی در تئاتر را آغاز کرده
و در سال ۱۳۸۷ با سریال بزنگاه به شهرت رسید.
جوایز
دریافت جایزه رتبه بازیگری دوم زن برای در نمایش بوی دستهای پدربزرگ به کارگردانی مرتضی رستمی از جشنواره منطقهای
سمنان – دریافت جایزه رتبه اول بازیگری برای نمایش بازیخانه به کارگردانی علی ایزدی از جشنواره استان مرکزی و جشنواره
منطقهای سمنان – دریافت جایزه رتبه اول بازیگری از جشنواره دانشجویی منطقهای فجر همدان برای نمایش پسرک خیالباف به کارگردانی
آرش سهرابی – دریافت جایزه رتبه اول بازیگری برای نمایش شوک از جشنواره بینالمللی تئاتر طنز اصفهان
مصاحبه با سوسن پرور
خاطرات بد از مصاحبههای مطبوعاتی
خاطرات خوبی
از مصاحبه کردن ندارم، اهل حاشیه نیستم و ترجیح میدهم تمرکزم روی کارم و بازیگری باشد.بعضا شما حرف دیگری میزنید
ولی چیز دیگری چاپ میشود.شاید هم من نمیتوانم منظورم را به خوبی برسانم و باعث سوءبرداشت از طرف خبرنگاران میشود.البته
برخی از خبرنگاران کمی زیرک هستند.سر همین ماجرای مصاحبه، داستانی برای من پیش آمده بود که نزدیک بود کاری را
از دست بدهم.در کل خاطرات خوبی از مصاحبه ندارم و به همین دلیل کمتر تن به مصاحبه میدهم.
دوستان صمیمی غیرسینمایی!
تقریبا همه دوستان صمیمی من، غیرسینمایی هستند و دغدغهها و مشکلات اجتماعی باب آشنایی من با بیشترشان بوده است.آنها اکیپی
هستند که در یک بنیاد خیریه کار میکنند و به واسطه آن بنیاد، ما با هم آشنا شدیم.دغدغههای اجتماعی بالایی
دارند که من هر روز از آنها میآموزم.ارتباطم با دوستان همکارم خیلی خیلی کمتر است.اصولا خیلی دوست ندارم فضای کاری
و همکاریام با فضای رفاقتی و خصوصی به هم نزدیک شود؛ مگر اینکه یکسری استثناها به وجود بیاید که به
واسطه اعتماد دو طرف و مشترکات خلقی است.در این میان میتوانم به دوستیام با خانم فریده فرامرزی اشاره کنم که
به جرات میتوانم بگویم همانند خواهر من است، نه یک دوست.بازیگران دیگری هم هستند که مثل خانم لادن مستوفی و
خانم رابعه اسکویی که دوستی ما به قبل از زمان بازیگری بر می گردد.
رفیق من، سنگصبور غمهام
وقتی این سختیها را میبینم یا اتفاقات تلخی برایم رخ میدهد، سنگ صبور من دوست نازنینی
به نام مهدیه زهدی است.دوستی که واقعا به جرات میتوانم بگویم خانواده من است.از زمانیکه به تهران آمدم، کسی که
کمک کرد من در تهران خانه بگیرم، زندگی کردن در تهران را به من آموخت، تا جاییکه در توانش بود
لباس پوشیدن برای کار تصویر را به من یاد داد و…
او بود و واقعا مثل یک مادر از من حمایت کرد؛ برای همین من گاها به او مامان میگویم! دوستی
که گوش شنوای خوبی است.کسی است که بیشتر از هرکس جنس تنهاییهای مرا میشناسد.مهدیه زهدی دوست خیلی خوبی است و
خانواده من از بابت حضور مهدیه واقعا قوتقلب دارند.در واقع من سه خواهر دارم؛ مهدیه در کنار مریم و پونه.مهدیه
زهدی بیشتر از هرکس دیگر به من نزدیک است و از تمام جزییات زندگی من آگاهی دارد.
ازدواج و عدم تساوی زن و مرد
هیچوقت درباره ازدواج کردن گاردی نداشتم و نگفتم که هیچوقت ازدواج نمیکنم.زندگی من
اینطوری رقم خورد.ولی در کل یک مقدار به خاطر عدم وجود تساوی بین حقوق زن و مرد، در من ترس
وجود دارد و این برای من آزاردهنده است و اصلا نمیتوانم آن را درک کنم که مثلا من روزی ازدواج
کنم و همسرم به من بگوید تو دیگر نمیتوانی این کار را ادامه بدهی…
همانطور که او یک انسان آزاد است من هم یک انسان آزاد هستم، همانطور که من نمیتوانم به او بگویم
تو کار مورد علاقهات را کنار بگذار، او هم نمیتواند این خواسته را از من داشته باشد.این عدم تساوی بین
زن و مرد مخصوصا در زندگی زناشویی چیزی است که نمیتوانم آن را درک کنم؛ به همین دلیل نمیتوانم این
را قبول کنم که وارد فضایی شوم که تضمینی وجود ندارد.
همسر ایدهآل سوسن پرور
همسر ایدهآل من یک آدم چهارشانه، بلند قامت و خوشهیکل است که حتما هم اسب سفید
دارد و در خانه او را جرج کلونی صدا میکنند.(باخنده)
شایعه کردند برای جراحی به تایلند میروم!
خیلی میانه خوبی
با مطبوعات ندارم.راستش بعضی وقتها گفتوگوها طوری تنظیم میشود که معنای حرف عوض میشود یا مطلبی عنوان میشود که واقعیت
ندارد.سر همین ماجرا نزدیک بود پروژه کاریام را از دست بدهم.البته کار برایم مهم نبود اعتبارم مهم بود که داشت
نزد اعضای گروه از دست میرفت.همین اواخر هم چند خبرگزاری سر چهره من داستان درست کردند.یک خبرنگاری از یکی از
سایتهای خبری یا خبرگزاریها تماس گرفت که آیا این راست است که میخواهی بروی تایلند و بینیات را جراحی کنی؟
خندهام گرفت.پرسیدم ماجرا چیست؟ گفت شایعه شده که برای جراحی بینی قرار است به تایلند سفر کنی.گفتم واقعیت این است
که من برای این کار تا ساوجبلاغ هم نمیروم، اگرچه در کامنتهای اینستاگرامم بهخاطر همین موضوع خیلی فحش میشنوم و
میخوانم.با همه اینها خدا را شکر میکنم که بدنم سالم است.این را گفتم و تلفن را قطع کردم.اما فردا صبح
دیدم که «هتاکی به بازیگر تلویزیون و تئاتر در اینستاگرام» تیتر شده و طوری با ماجرا برخورد شده که انگار
من از این موضوع گلایه کردم که بهخاطر چهرهام مدام از مردم فحش میشنوم، چون حاضر به جراحی نیستم.
من زشت نیستم!
من هیچوقت فکر نکردم زشت هستم و کامنتهایی که میگرفتم برایم خیلی جالب بود.اوایل میگفتم مردم من
را با گریم سریال عطاران به یاد دارند که ابروهای پرپشتی داشتم و حتی پشت لبم هم کمی سیاه بود.وقتی
مردم مرا در خیابان میدیدند، میگفتند: «آخی، به اون زشتی هم که در سریال بودی، نیستی» و این برایم جالب
بود که چرا همه مردم فکر میکنند من زشتم.نمیخواهم بگویم که حوریام، اما هیچ وقت فکر نکردم زشتم یا دماغم
به صورتم نمیآید.یا هرگز فکر نکردم باید لبهایم را پروتز کنم.من فکر میکنم در مجموع قیافهام طوری نیست که وقتی
کسی در خیابان رد شود برگردد و نگاه کند.نه آنقدر زشت که برگردد دوباره نگاه کند و نه آنقدر زیبا
که طرف میخکوب شود.چشمهایم میبیند.حس بویاییام خوب است و همه چیز عالی است.فکر میکنم وقتی همه چیز درست کار میکند
پس اوضاع خوب است و همین کافی است.
تهران با من مهربان نبوده است
تهران هیچوقت جای دوستداشتنی برایم نیست.شاید چون در شهرستان بزرگ شدم.چیزی در تهران وجود
دارد که مرا اذیت میکند.آدمها در تهران متوجه هم نیستند.از حال هم باخبر نیستند.مثلا اگر در شهرستان باری دستت باشد
چند نفر میپرسند که میخواهی کمکت کنیم.این خیلی فرق میکند با تهران که کسی نگاهت هم نمیکند و حتی تنه
هم میزند و از کنارت رد میشود و برنمیگردد نگاهت کند، شاید درنهایت در حال گذر ببخشید بگوید و برود.فضا
خیلی بیمهر است.
در آپارتمان آدمها نمیدانند همسایهشان کیست.همسایهها سلام و علیک نمیکنند چون میترسند بروند از هم پیاز بگیرند.خارج از تهران اینطور
نیست، البته یک تجربه شکستخورده از لواسان دارم.اما این روزها که در بومهن زندگی میکنم دنیای خوبی را تجربه میکنم.بومهن
شهرستان کوچک، بین راهی و پر از تردد و پر از امنیت عاطفی است.همه میدانند یک هنرمند در اینجا زندگی
میکند و با او مهربانند.آدمها متوجه حضور هم هستند.مثلا یکی از دوستانم آمده بود بومهن.آدرس مرا نداشت اما یکدفعه جلوی
خانه من ظاهر شد.گفتم چطور مرا پیدا کردی.گفت آمدم بومهن و گفتم خانه سوسن پرور کجاست تا رسیدم به اینجا.این
برای من خیلی شیرین است.نه بهخاطر اینکه من هنرمندم.دوست دارم شرایط برای آدمهای اطرافم هم همین باشد.
[aparat id=”SZvwG”]