پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

پاییز از اشعار منوچهری دامغانی

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
پاییز خیزید و خز آرید که هنگام خزان استباد خنک از جانب خوارزم وزان است آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان استگویی به مثل پیرهن رنگ رزان است دهقان به تعجب سر انگشت گزان استکاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار دهقان به سحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد […]

پاییز

خیزید و خز آرید که هنگام خزان استباد خنک از جانب خوارزم وزان است آن برگ رزان بین که بر
آن شاخ رزان استگویی به مثل پیرهن رنگ رزان است دهقان به تعجب سر انگشت گزان استکاندر چمن و باغ
نه گل ماند و نه گلنار دهقان به سحرگاهان کز خانه بیایدنه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید نزدیک رز
آید در رز را بگشایدتا دختر رز را چه به کارست و چه شاید یک دختر دوشیزه بدو رخ ننمایدالا
همه آبستن و الا همه بیمار دهقان چو درآید و فراوان نگردشانتیغی بکشد تیز و گلو باز بردشان

 پاییز از اشعار منوچهری دامغانی

وانگه به
تبنگوی کش اندر سپردشانورزانکه نگنجند بدو درفشردشان بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشانوز پشت فرو گیرد و برهم نهد
انبار آنگه به یکی چرخشت اندر فکندشانبر پشت لگد بیست هزاران بزندشان رگها ببردشان ستخوانها شکندشانپشت و سر و پهلوی
به هم درشکندشان از بند شبانروزی بیرون نهلدشانتا خون برود از تنشان پاک به یکبار آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشانجایی
فکند دور و نگردد نگرانشان خونشان همه بردارد و بردارد جانشانوندر فکند باز به زندان گرانشان سه ماه شمرده نبرد
نام و نشانشانداند که بدان خون نبود مرد گرفتار یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندانپیش آید و
بردارد مهر از در زندان چون در نگرد باز به زندانی و زندانصد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و
دندان گل بیند چندان و سمن بیند چندانچندانکه به گلزار ندیده است و سمن زار

شعر و ترانه

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس