جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

گزیده ای از اشعار فرخی سیستانی

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
اشعار زیبا از فرخی سیستانی چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدابرآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو گردان گردباد تندگردی تیره اندرواچو گردان گشته سیلابی میان آب آسودهچو پیلان پراکنده میان آبگون صحراببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردونتو گفتی موی سنجابست بر پیروزه‌گون دیباتو گفتی گرد زنگارست بر […]

اشعار زیبا از فرخی سیستانی

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدابرآمد پیلگون ابری ز روی

نیلگون دریا

چو گردان گردباد تندگردی تیره اندرواچو گردان
گشته سیلابی میان آب آسودهچو پیلان پراکنده میان آبگون صحراببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردونتو
گفتی موی سنجابست بر پیروزه‌گون دیباتو گفتی گرد زنگارست بر آیینه‌ی چینیبه یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرابسان مرغزار
سبز رنگ اندر شده گردشبه پرواز اندر آورده‌ست ناگه بچگان عنقاتو گفتی آسمان دریاست از سبزی و بر رویشوزو گه
آسمان پیدا و گه خورشید ناپیداهمی‌رفت از بر گردون، گهی تاری گهی روشنبکردار عبیر بیخته بر صفحه‌ی مینابسان چندن سوهان‌زده
بر لوح پیروزهچو چشم بیدلی کز دیدن دلبر شود بیناچو دودین آتشی، کبش به روی اندر زنی ناگهچو جان کافر
کشته ز تیغ خسرو والاهوای روشن از رنگش مغبر گشت و شد تیرهامین ملت و ملت بدو پیراسته دنیایمین دولت
و دولت بدو آراسته گیتیملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما

گزیده ای از اشعار فرخی سیستانی

قوام دین پیغمبر، ملک محمود دین
پرورز بیم نه منی گرزش به جابلقا و جابلساشهنشاهی که شاهان را ز دیده خواب بربایدلباس سوکواران زان قبل پوشد
همی ترسادل ترسا همی‌داند کزو کیشش تبه گرددکه هنگام سموم اندر بیابان تشنه را گرماخلافش بدسگالان را بدانگونه همی‌بکشدکه آتش
رنگ خون دارد چو بیرون آید از خارادل خارا ز بیم تیغ او خون گشت پنداریبه کام خویش برگیرد گهر
غواص از دریاامید خلق غواصست و دست راد او دریاتمامی ظل چترش را ندارد کشوری پهناگذرگاه سپاهش را ندارد عالمی
ساحتنگشتی عاصی اندر امر او دارای بن داراگر اسکندر چنو بودی به ملک و لشکر و بازوچنانچون برترین برجست مر
خورشید را جوزاجهان را برترین جایست زیر پایه‌ی تختشخیال قصر او بیند به خلد اندر همی حوراصفات قصر او بشنید
حورا یکره و زان پسدو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردازبان از بهر آن باید که
خوانی مدح او امروزچو رویش دید نتوانی، چه بینا و چه نابیناچو مدحش خواند نتوانی، چه گویا و چه ناگویاخلایق
را همه قسمت شد اندر گنج او مانابیابد، هر که اندیشد ز گنجش، برترین قسمتز جود و همتش جایی که
اندیشد دل داناز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخردنه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوتز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلواز خشمش تلختر
چیزی نباشد در جهان هرگزاز آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدادل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهنکشایا میری
که از میران نباشد کس ترا همتاایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسرکه از بس رنگ زر تو
سلب زرین شود بر مابه هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو در پاشیکه گنجی را بر افشانی
چو بر کف برنهی صهباامیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستیکه هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذراتو از
دیدار مادح همچنان شادان شوی شاهاهمانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحاطواف زایران بینم به گرد قصر تو
دایمکه پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولاز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهیبر آن کو آفرین
تو به یک لفظی کند املاهر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواندکه لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود
غراز شاهان همه گیتی ثناگفتن ترا شایدچو بر دیبای فیروزه فشانده لل لالاهمی تا در شب تاری ستاره تابد از
گردونگهی چون مهره‌ی سیمین نماید زهره‌ی زهراگهی چون آینه‌ی چینی نماید ماه دو هفتهقرین کامگاری باش و یار دولت برناعدیل
شادکامی باش و جفت ملکت باقیگه از دست بت خلخ، گه از دست بت یغمامیان مجلس شادی، می روشن ستان
دایم

پارست

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس