فروغ فرخزاد و شعر زیبای رهگذر
فروغ فرخزاد
یکی مهمان ناخواندهز هر درگاه رانده، سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه، تن خسته، غبارآلودنهاده سر بروی سینهء رنگین
کوسن هائی که من در سالهای پیشهمه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویائی بر
آنها در خیال خویشو چون خاموش می افتاد بر هم پلک های داغ و سنگینم گیاهی سبز می روئید در
مرداب رویاهای شیرینمز دشت آسمان گوئی غبار نور برمی خاست گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینمنسیم گرم دستی ،
حلقه ای را نرم می لغزاند در انگشت سیمینملبی سوزنده لبهای مرا با شوق می بوسید
و مردی مینهاد آرام،
با من سر بروی سینهء خاموشکوسن های رنگینم کنون مهمان ناخواندهز هر درگاه رانده، سخت وامانده بر آنها می فشارد
دیدگان گرم خوابش راآه، من باید بخود هموار سازم تلخی زهر عتابش را و مست از جامهای باده می خواند:
که آیا هیچباز در میخانه لبهای شیرینت شرابی هست یا برای رهروی خستهدر دل این کلبهء خاموش عطرآگین زیباجای خوابی
هست؟
شعر و ترانه