رباعیات حکیم عمر خیام (۴)
رباعیات زیبای خیام نیشابوری
آورد به اضطرارم اول به وجودجز حیرتم از حیات چیزی نفزودرفتیم به اکراه و ندانیم چه بودزین
آمدن و بودن و رفتن مقصود ******************دیدم بــســر عــمارتی مـــردی فـــردکو گِل بلگد می زد و خوارش می کردوان
گِل بــه زبان حال با او می گفتساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد ******************این قـافـله عـمر عجب می
گذرددریاب دمی که با طرب می گذردساقی غم فردای حریفان چه خوریپیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
******************روزیست
خوش و هوا نه گرم است و نه سردابــر از رخ گـلـزار هـمـی شـوید گـردبـلـبـل بــه زبـان پـهلوی بـا گـل
زردفــریـاد هـمی زنـد کــه مـی بـایـد خـورد ******************گویند بهشت و و حور عین خواهد بودوآنجا می ناب و انگبین خواهد
بودگر ما می و معشوقه گزیدیم چه باکآخر نه به عاقبت همین خواهد بود ******************گویند بهشت و حور و کوثر
باشدجوی می و شیر و شهد و شکر باشدپر کــن قـدح بـاده و بـر دستم نِهنـقدی ز هزار نـسیه بـهتـر
باشد ******************یـاران بموافقت چو دیــدار کـنیدبـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنیدچون باده خوشگوار نوشید به همنوبت چو به ما
رسد نگون سار کنید ******************روزی که نهال عمر من کنده شودو اجــزام یـکـدگر پــراکنده شـودگر زانکه صراحئی کنند از گل
منحالی که ز بــاده پراکنی زنده شود ******************آنان که اسیر عقل و تمییز شدنددر حسرت هست و نیست ناچیز شدندرو
باخبرا تو آب انــگور گـُـزینکان بـی خـبران بغوره میویز شدند ******************عالم اگر از بهر تو می آرایندمگر ای بدان که
عاقلان نگرایندبسیار چو تو روند و بسیار آیندبربای نصیب خویش کت بربایند
خیام