شعر با این غرور بلندت ازخسرو گلسرخی
با این غرور بلندت…
در بقعه های ساکتِ بودن ،همراه خوب من آن شال ِ سبز کِبر را به دور بیفکن و
با تمامی وسعت انسانیت بگو که ما باغی ایم باغی چنان بزرگ و سبز که دنیا
در زیر
سایه اش خواب هزار ساله ی خود را خمیازه می کشد .
در بقعه های خامُش ِ بودن از جوار ضریح چندی است طنین ضربه ی برخاستن بزرگ تو را نمی شنوم
همراه خوب من از پله های بلند غرورت بگیر دست مرا تا قلب شب بشکافیمو با ردای ِ سپیده به
رقص برخیزیم …
همراه خوب من با این غرور بلندت در سرزمین یائسه ها تو تمامی خود نرفته ای بر باد …
اینک به ریزش رگبار سرخگونه ی خنجر ، دست مرا بگیر تا از پل نگاه صادقانه ی مردم به آفتاب
سفر کنیم…
یدالهی