شعر عاشقانه به شبهای جدایی از صابر همدانی
شعر عاشقانه به شبهای جدایی
به شبهای جدایی بسکه با یاد تو خو کردمدل از غم سوخت لیک ازدیده کسب آبرو کردم ز مهر ومه
از آن گفتم بود روی تو روشن ترکه با مهر و مهت یک روز و یک شب روبرو کردم مگر
سر زد نسیم صبحدم از سنبل مویتکه از بویش مشام جان و دل را مشکبو کردم
بیان حال خود میکردم
و توصیف جانان رابهر مجلس که از مجنون و لیلی گفتگو کردم دم پیر مغان کرد آگهم از رمز هشیاریپس
از عمری که خون اندر دل و جام و سبو کردم اگر اهل دلی دیدی سلام من رسان بر ویکه
کمتر یافتم هرجا فزون تر جستجو کردم مرا در نوجوانی آرزوها بود چون “صابر”به پیری چون رسیدم ترک آز
و آرزو کردم
شعر و ادب