مریم حیدرزاده و شعر زیبای نه زنگی نه حرفی نه یادگاری
شعر مریم حیدرزاده
شعر مریم حیدرزاده , حیدرزاده که بینایی خود را بر اثر چند عمل جراحی در کودکی از دست داد در
اواخر دههٔ ۷۰با نوشتن شعرهایی به سبک محاورهای و با بهکارگیری کلمات ساده و روان شهرت یافت.
بسیاری از خوانندگان داخل کشور و همچنین خوانندگان فارسی زبان در بیرون از ایران از ترانههای او در آهنگهایشان
استفادهکردهاند.
مریم حیدرزاده دانشآموخته حقوق قضایی از دانشگاه تهران است.
پدر او بازنشسته ارتش و مادر او هم کارمند بود ولی به خاطر نگهداری از وی مدت هاست که فعالیت
بیرون از منزل ندارد.
مریم حیدرزاده ساکن سعادتآباد تهران است.
نه زنگی،نه حرفی،نه یادگاری تونکنه رفتی به خواستگاری خب ببینم کیه؟موهاش بلنده؟ توی خیابون بی صدامیخنده؟ چشاش چه جوره؟روشنه؟کشیدس؟ یقین
دارم که شبیه سپیدس دساش چی؟جنس دستاش ازبلوره؟ توصورتش یه چیزی مثل نوره؟ ابروش چی؟حتماابروهاش کمونه اخلاق ورفتارش چی؟مهربونه؟ چه
رنگیه؟گندمی یاسفیده؟ چقددوسش داری تبت شدیده؟ کجادیدیش،توی محل کارت؟ اون چی،مث توشده بیقرارت راستی مژش چی؟خیلی برمیگرده؟ همونه که تورودیوونه
کرده؟ راستی موهاش چه رنگیه؟طلایی؟ یارنگی مثل رنگ بی وفایی ؟ قدش به قدت میخوره عزیزم؟ بردارم اسفندبراتون بریزم؟
خب عزیزم منو خبر میکرد باگریه هام گلویی ترمیکردی ترسیدی من آه بکشم یانفرین؟ ردشه همون لحظه مرغ آمین من
تورونفرینت کنم؟؟نمیشه هنوزدوست دارم مث همیشه تازه اگه دعاهامستجاب بود قصه ی ماحالاتوی کتاب بود خلاصه که یه جمله می
نویسم بابارون پلکای سرخ وخیسم اگه دعاهای منو می خوندن به جای اون منو پیشت می شوندن تاوقتی که کلاغ
نره به خونه این آرزوتوی دلم می مونه
شعر خوانی