جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

شعرهای زیبای جامی

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
اشعار زیبای جامی نورالدین عبدالرحمن ابن نظام الدین احمد ابن محمد متخلص به جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری در خرجرد جام از توابع خراسان متولد شد .وی بعدها همراه پدرش به سمرقند وهرات رفت و در آن دیار به کسب علم و ادب پرداخت .سپس به سیر و سلوک مشغول و از بزرگان طریقت […]

اشعار زیبای جامی

نورالدین عبدالرحمن ابن نظام الدین احمد ابن محمد متخلص به جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری در خرجرد جام
از توابع خراسان متولد شد .
وی بعدها همراه پدرش به سمرقند وهرات رفت و در آن دیار به کسب علم و ادب پرداخت .
سپس به سیر و سلوک مشغول و از بزرگان طریقت شد .
او نزد سلطان حسین میرزا بایقرا و وربر فاضل او امیر علیشیر نوایی تقربی خاص داشت .
او در محرم ۸۹۸ هجری قمری وفات یافت و در هرات با احترام فراوان به خاک سپرده شد .
از جامی بیش از چهل اثر و تألیف سودمند و گرانبها به جای مانده است .
معروفترین آثار او عبارت از هفت مثنوی به نام هفت اورنگ است .

الهی غنچهٔ امید بگشای!گلی از روضهٔ جاوید بنمایبخندان از لب آن غنچه باغم!وزین گل عطرپرور کن دماغم!درین محنت‌سرای بی مواسابه
نعمت‌های خویش‌ام کن شناسا!ضمیرم را سپاس اندیشه گردان!زبانم را ستایش‌پیشه گردان!ز تقویم خرد بهروزی‌ام بخش!بر اقلیم سخن فیروزی‌ام بخش!دلی دادی
ز گوهر گنج بر گنجز گنج دل زبان را کن گهر سنج!گشادی نافهٔ طبع مرا نافمعطر کن ز مشکم قاف
تا قاف!ز شعرم خامه را شکرزبان کن!ز عطرم نامه را عنبرفشان کن!سخن را خود سرانجامی نمانده‌ستوز آن نامه بجز نامی
نمانده‌ستدرین خم‌خانهٔ شیرین‌فسانهنمی‌یابم نوایی ز آن ترانهحریفان باده‌ها خوردند و رفتندتهی‌خم‌ها رها کردند و رفتندنبینم پختهٔ این بزم، خامیکه باشد
بر کف‌اش ز آن باده، جامیبیا ساقی رها کن شرمساری!ز صاف و درد پیش آر آنچه داری

شعرهای زیبای جامی

به نام آنکه
نامش حرز جان‌هاستثنایش جوهر تیغ زبان‌هاستزبان در کام، کام از نام او یافتنم از سرچشمهٔ انعام او یافتخرد را زو
نموده دم به دم رویهزاران نکتهٔ باریک چون مویفلک را انجمن‌افروز از انجمزمین را زیب انجم ده به مردممرتب‌ساز سقف
چرخ دایرفراز چار دیوار عناصرقصب‌باف عروسان بهاریقیام‌آموز سرو جویباریبلندی‌بخش هر همت‌بلندیبه پستی‌افکن هر خودپسندیگناه آمرز رندان قدح‌خواربه طاعت‌گیر پیران ریاکارانیس
خلوت شب‌زنده‌دارانرفیق روز در محنت‌گذارانز بحر لطف او ابر بهاریکند خار و سمن را آبیاریوجودش آن فروزان آفتاب استکه ذره
ذره از وی نوریاب استز بام آسمان تا مرکز خاکاگر صد پی به پای وهم و ادراک،فرود آییم یا بالا
شتابیمز حکمش ذره‌ای بیرون نیاییماشعار زیبای جامی

دلا تا کی درین کاخ مجازیکنی مانند طفلان خاک‌بازی؟تویی آن دست‌پرور مرغ گستاخکه
بودت آشیان بیرون ازین کاخچرا ز آن آشیان بیگانه گشتی؟چو دونان جغد این ویرانه گشتی؟بیفشان بال و پر ز آمیزش
خاکبپر تا کنگر ایوان افلاک!ببین در رقص ارزق‌طیلسانانردای نور بر عالم‌فشانانهمه دور شباروزی گرفتهبه مقصد راه فیروزی گرفتهیکی از غرب
رو در شرق کردهیکی در غرب کشتی غرق کردهشده گرم از یکی، هنگامهٔ روزیکی را، شب شده هنگامه‌افروزیکی حرف سعادت
نقش بستهیکی سررشتهٔ دولت گسستهچنان گرم‌اند در منزل‌بریدنکزین جنبش ندانند آرمیدنچه داند کس که چندین درچه کارندهمه تن رو شده،
رو در که دارندبه هر دم تازه‌نقشی می‌نمایندولیکن نقشبندی را نشایندعنان تا کی به دست شک سپاری؟به هر یک روی
«هذا ربی» آری؟خلیل آسا در ملک یقین زن!نوای «لا احب الافلین» زن!کم هر وهم، ترک هر شکی کن!رخ «وجهت وجهی»
بر یکی کن!یکی دان و یکی بین و یکی گوی!یکی خواه و یکی خوان و یکی جوی!ز هر ذره بدو
رویی و راهی‌ستبر اثبات وجود او گواهی‌ستبود نقش دل هر هوشمندیکه باید نقش‌ها را نقشبندیبه لوحی گر هزاران حرف پیداستنیاید
بی‌قلمزن یک الف راستدرین ویرانه نتوان یافت خشتیبرون از قالب نیکو سرشتیبه خشت از کلک انگشتان نوشته‌ستکه آن را دست
دانائی سرشته‌ستز لوح خشت چون این حرف خوانیز حال خشت‌زن غافل نمانیبه عالم اینهمه مصنوع، ظاهربه صانع چه نه‌ای مشغول‌خاطر؟چو
دیدی کار، رو در کارگر دار!قیاس کارگر از کار بردار!دم آخر کز آن کس را گذر نیستسر و کار تو
جز با کارگر نیستبدو آر از همه روی ارادت!وز او جو ختم کارت بر سعادت!

مرفح

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس