شوهرم دوستان بی سرو پایش را به خانه می آورد تا اینکه…
ماجرای قتل و رابطه نامشروع
ماجرای قتل و رابطه نامشروع , این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد.نمیدانم با کدام عقل تن به چنین
کار احمقانهای دادم اما در لبۀ پرتگاه به خودم آمدم و از راه خطا برگشتم.در روزنامه خبری از زن معتادی
خواندم که شوهرش زندانی شده بود و او، با همدستی مردی جوان که با هم رابطۀ نامشروع داشتند، نوزادش
را به قتل رسانده بود.آن روز، وقتی به صورت دخترکوچولویم نگاه کردم، اشک در چشمانم جاری شد.دلم خیلی
گرفته بود.به خالهام زنگ زدم.با اینکه در شهری دور زندگی میکند، برایم مادری کرد.صحبتهایش مثل همیشه آرامم کرد.همان روز حالم
بد شد.
فهمیدم دومین بچهام را باردار هستم.دیگر خیلی جدی تصمیم گرفتم اشتباه گذشتهام را تکرار نکنم.من خودم را اصلاح کردم اما
شوهرم….بعد از تولد فرزندم، از او جدا شدم.با کمک یکی از اقوام، که فردی خیر و نیکوکار است، کار آبرومندانهای
پیدا کردم.خالهام نیز همان سال فیش سفر زیارتیاش را فروخت و کمکم کرد خانهای رهن کنم.توانستم روی پای خودم بایستم.خوشبختانه
دو دختر خوب و باوقار دارم.برای دختر بزرگم خواستگار آمده است.آنها را به مرکز مشاورۀ آرامش پلیس آوردهام.خانوادۀ
خواستگار دخترم میدانند شوهرم در چه وضعیت اسفباری ویلان و سرگردان است.نمیخواهم این مسئله بعد از ازدواج سرکوفتی
برای بچهام بشود.از طرفی، اگر موقع ازدواج خودم نیز از این مشاورهها بود، بنابر نصیحت پدربزرگ خدابیامرزم تن به ازدواجی
اجباری نمیدادم، اگرچه من هنوز هم دوستش دارم و عکسش توی کیف پولم است، ولی او خودش را بدبخت کرد
و من ناچار به طلاق شدم.رکنا