میثم با دوست صمیمیم ازدواج کرده بود اما میخواست …
دوستی های مجازی
دوستی های مجازی , رابطۀ من و میثم زودتر از چیزی که فکرش را بکنید به یک عشق آتشین تبدیل
شد.با ابراز علاقۀ او و شعرهای عاشقانهاش احساس عجیبی پیدا کرده بودم.فکر میکردم بدون او نمیتوانم زنده بمانم.دو سال غرق
در رؤیاهای قشنگی که برای خودم ساخته بودم سیر کردم و انتظاری سخت را برای رسیدن به مراد دلم پشت
سر گذاشتم.به خاطر میثم، به دو خواستگار خیلیخوبم نیز جواب رد دادم.خانوادهام، که نمیدانستند موضوع از چه قرار
است، تعجب کرده بودند و حسرت میخوردند که چرا به این خواستگارانم «نه» گفتهام.یک روز میثم در فضای مجازی سر موضوعی پوچ و الکی بهانهای جور کرد و هرچه به دهانش میرسید به من گفت.من هم جوابش را دادم
و با او قهر کردم.دیگر هیچ خبری نداشتم تا اینکه، بعد از گذشت دو ماه، برایم پیام فرستاد و گفت
خانوادهاش او را مجبور کردهاند با دخترخالهاش ازدواج کند.میگفت دخترخالهاش را دوست ندارد و بهزودی طلاقش خواهد داد.میثم
اصرار میکرد به رابطۀ مجازیمان ادامه دهیم تا بتواند از نامزدش جدا شود و به سراغ من بیاید.
به حرفهایش توجه نکردم و گفتم بهتر است برای همیشه همدیگر را فراموش کنیم اما پافشاری و سماجتش دوباره خامم
کرد و با خیالی واهی، دوباره به او دل بستم.از او خواستم عکس همسرش را برایم بفرستد.باورم نمیشد.همسر
میثم یکی از همکلاسیهای قدیمی و دوست جانیام بود.خودم را به نامزد او نزدیک کردم.او از رابطۀ عاشقانهاش با همسرش
گفت و حتی پیامهای عاشقانۀ شوهرش را نشانم داد.تازه فهمیدم در این دو سال که احترام خانوادهام را زیر پا
گذاشتهام با سرنوشت خودم بازی کردهام.من دیگر به میثم جواب ندادم و او مدام برایم ایجاد مزاحمت میکند.به کلانتری آمدهام
راهنمایی بگیرم.رکنا