جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

زندگی محمدعلی کلی بوکسورجهانی در ۲۰ نما!

اشتراک:
زندگی محمدعلی کلی بوکسورجهانی در ۲۰ نما! مهارت های زندگی
محمدعلی کلی، پادشاه ابدی رینگ ها ۱- وقتی دوچرخه اش دزدیده شد جذب بوکس شد، ۱۹۵۴ اگر به شوق غذای رایگان نبود، شاید محمدعلی هیچ وقت بوکسور نمی شد.کاسیوس کلی دوازده ساله سوار دوچرخه سفید و قرمزش شد که به نمایشگاهی که در شهر بود برود تا پاپ کرن، هات داگ و شکلات مجانی بخورد […]

محمدعلی کلی، پادشاه ابدی رینگ ها

۱- وقتی دوچرخه اش دزدیده شد جذب بوکس شد، ۱۹۵۴

اگر به شوق غذای رایگان نبود، شاید محمدعلی هیچ وقت بوکسور نمی شد.
کاسیوس کلی دوازده ساله سوار دوچرخه سفید و قرمزش شد که به نمایشگاهی که در شهر بود برود تا پاپ
کرن، هات داگ و شکلات مجانی بخورد اما وقتی از نمایشگاه برگشت، دید که دوچرخه اش را دزدیده اند.
یکی به او پیشنهاد کرد که با پلیس صحبت کند.
جو مارتین، پلیسی که نزدیک باشگاه کلمبیا بود.

کلی در کتاب زندگی نامه اش در این مورد نوشته: «در حالی که اشک می ریختم، از پله ها
پایین دویدم اما نمای باشگاه، صداها و بوی بوکس چنان من را هیجان زده کرد که اصلا دوچرخه ام را
فراموش کردم.» وقتی کلی می خواست برود، مارتین روی شانه اش زد و گفت: «به هرحال ما هر شب از
دوشنبه تا جمعه اینجا هستیم.
اگر خواستی به باشگاه بوکس ما بیایی این فرم را پر کن.»

۲- پیروزی در اولین مسابقه بوکس؛ ۱۹۵۴

کلی از همان اول شکست ناپذیر نبود.
اولین باری که پا به رینگ گذاشت مقابل بوکسوری بزرگ تر از خودش بود که نتوانست کاری از پیش ببرد
و در عرض یک دقیقه با دماغی خونی بیرون کشیده شد.
مارتین در مورد اولین تجربه کلی در رینگ می گوید: «او حتی تفاوت مشت و لگد را هم نمی دانست.»

اما شش هفته بعد، کلی ۴۲ کیلویی در اولین مسابقه رسمی اش در برنامه «قهرمان آینده مارتین» که در سراسر
کنتاکی پخش می شد، توانست برابر رانی اوکیف تازه کار پیروز شود .
پس از این پیروزی بود که کاسیوس کلی سنیور، پدر محمدعلی مدعی شد: «پسر من، جو لوییس (قهرمان آن دوره
بوکس آمریکا) جدید خواهدشد.
کاسیوس کلی، قهرمان سنگین وزن جهان!»

۳- مدال طلای المپیک؛ ۱۹۶۰

جالب است بدانید کلی ۱۸ ساله نزدیک بود اصلا به مسابقات المپیک نرود، چرا
که از پرواز و هواپیما وحشت داشت.
او حتی یک چتر نجات از ارتش خریده بود و در هواپیما آن را پوشیده بود.
محمدعلی پس از بردهای راحت در سه بازی ابتدایی، در بازی فینال به بینجیو پیترز کوفسکی، دارنده مدال برنز خورد؛
بوکسوری که کار را برای کلی حسابی سخت کرد اما در نهایت موفق شد حریف چپ دستش را شکست دهد
و مدال طلای المپیک را به دست آورد.

بعدها، محمدعلی در زندگی نامه اش نوشت که آن مدال طلا را در رودخانه اوهایو انداخته است: «چند دقیقه قبل
تا سر حد جان با مردی رقابت کردم که می خواست این مدال را از من بگیرد…
و حالا من آن را به رودخانه می اندازم.
اصلا هم پشیمان و ناراحت نیستم و فقط احساس سبکی و قدرت تازه ای می کنم.» البته این زاده تخیل
این اسطوره بوده، چرا که در حقیقت او مدال را گم کرده بود.

۴- رقابت کلی با جورجیوس جورو کشتی گیر؛ ۱۹۶۱

کلی پس زا آن که بوکسور حرفه ای شد، در شش ماه، شش مسابقه را برد.
پس از آن برای کسب هفتمین پیروزی اش به لاس وگاس رفت تا در یک برنامه رادیویی شرکت کند؛ آن
جا بود که جورجیوس جورج وگنر را دیدی، کشتی گیر مشهوری که توانایی های بالایش تماشاگران زیادی را به ورزشگاه
کشاند.

علی بعدها به توماس هوزر، نویسنده کتاب زندگی ناه اش گفته بود: «جورج شروع به فریاد زدن کرد و
می گفت اگر این ولگرد من را شکست دهد من چهار دست و پا دور رینگ راه می روم و
موهایم را کوتاه می کنم، اما این اتفاق نمی افتد چرا که من بهترین بوکسور جهانم! و تمام مدت من
به خودم می گفتم پسر، می خوام این مسابقه رو ببینم اما وقتی جورجیوس جورو بازی داشت بلیت ها تمام
می شد و ظرفیت ورزشگاه تکمیل می شد.
همان جا بود که فهمیدم که اگر من هم بیشتر حرف بزنم، مردم بیشتری برای تماشای بازی های من خواهندآمد.»

۵- کلی، نوستراداموس بوکس شد؛ ۱۹۶۲

علی خیلی زود شروع کرد به پیش بینی صحیح تعداد راندهایی که پیروز می شد (تا آن زمان هفت بازی
از هشت بازی را صحیح پیش بینی کرده بود) و وقتی در فوریه ۱۹۷۲، دان وارنر را به جای پنج
راند در راند چهارم متوقف کرد، مدعی شد به این دلیل بازی را زودتر به پایان رساند که وارنر با
او دست نداده است .
با این حال همین پیش بینی های دقیق او بود که بسیاری را برای تماشای بازی های زیبایش به ورزشگاه
می کشاند.

۶- جدال خشن با هنری کوپر؛ ۱۹۶۳

کلی همچون پادشاهان وارد ومبلی شد؛ لباسی به تن داشت که روی آن
جمله «کاسیوس کبیر» می درخشید و تاجی با الماس های بدل به سر کرده بود.
محمدعلی پیش بینی کرده بود که کوپر را در راند پنجم شکست می دهد و ترجیح داده بود او را
به آرامی از پا دربیاورد اما وقتی تنها پنج ثانیه به پایان راند چهارم باقی مانده بود، کوپر با یک
ضربه قوس دار چپ، کلی را غافلگیر کرد.

کلی روی زمین بود و زنگ پایان راند به صدا درآمد.
او هنوز تلوتلو می خورد که داندی، سرمربی اش به داور نشان داد که یک پارگی در دستکش اش است
و در همین حال یخ را روی دست و پاهایش خالی کرد.
دستکش اضافه در دسترس نبود اما همین تاخیر در آغاز راند بعدی به او این فرصت را داد تا ریکاوری
کند.
راند بعدی آغاز شد و در همان ابتدا یک حمله خشن به صورت کوپر باعث شد تا مسابقه در همان
ثانیه های ابتدایی راند پنجم تمام شود، همان طور که پیش بینی کرده بود.

۷- یک مبارزه با سونی لیستون برای خودش جور کرد؛ ۱۹۶۴

کلی بسیار سرعتی، خوش تیپ و خوش سر و
زبان بود و در عین حال شجاع.
درست پیش از دومین جدال سونی لیستون و فلوید پترسون در سال ۱۹۶۳، کلی، لیستون را تا وگاس دنبال کرد
و وقتی دید که او در قمار می بازد به او گفت: «به این خرس گنده زشت نگاه کن، از
پس هیچ کاری بر نمی آید.»

هرلود کونارد، ناظر این داستان بعدها برای توماس هوزر تعریف کرد که چه
اتفاقی افتاده: «لیستون تاس را زمین انداخت و به طرف کلی رفت و گفت من به گوش کن کاکاسیا، اگر
تا ده ثانیه دیگر از اینجا بیرون روی، اون زبان گنده ات را از حلقومت بیرون می کشم.» کلی ترسیده
بود و از آن جا رفت.
اما بعدا به خانه لیستون در دنور رفت و جلوی خانه اش قیل و قال راه انداخت.
کمی بعد از آن قرار مسابقه امضا شد و علی رفت تا شانس خودش برای کسب عنوان قهرمانی را بیازماید.

۸- کلی قهرمان سنگین وزن جهان شد «من دنیا را تکان دادم»؛ ۱۹۶۴

لیستون غول دنیای بوکس بود، چشمان بی
روحش بیش از آن که هشیاری را از رقیبانش بدزدد، امیدشان را از بین می برد.
در ۳۶ مسابقه، تنها یک بار شکست خورده بود و آن یک بار هم فقط به این دلیل بود که
فکش شکسته بود.
وزن او هم دو برابر ریت (میانگین وزن) معمولی کلی بود.

مردم فکر می کردند کلی ترسیده اما همان طور که برای فردی پاچکو، دکترش، توضیح داده بود، برنامه ای
در سر داشت: «لیستون از هیچ کسی نمی ترسد اما از یک دیوانه می ترسد، چرا که نمی داند من
چه کار می خواهم بکنم.» او خیلی زود فهمید کلی خیلی زیرک تر و تند و تیزتر بود و مفق
شد او را شکست دهد.
پس از این مبارزه سخت کلی به خبرنگاران گفت: «من دنیا را تکان دادم…
من بهترینم!» کلی در این زمان تنها ۲۲ سال سن داشت.

۹- کاسیوس کلی شد محمدعلی؛ ۱۹۶۴

علاقه کلی به مسلمانان سیاه پوست به سال ۱۹۵۹ برمی گشت، زمانی که مردی
را در لوییزویل دید که روزنامه می فروشد و فریاد می زند: «محمد صحبت می کند! بخوانید!» اما در مارس
۱۹۶۱ بود که از یک مسجد دیدن کرد و به شدت به اسلام علاقه مند شد.
پاچکو در این مورد می گوید: «تا وقتی که علی به کمپ مسلمانان سیاه پوست آمد و از قدرت مسلمانان
خوشش آمد.» کلی آن زمان تغییر مذهبش را علنی نکرد، چرا که می ترسید مبارزه اش با لیستون به خطر
بیفتد.
اما چند روز پس از آن مبارزه، پدر محمدعلی تایید کرد که پسرش مسلمان شده است.

۱۰- علی روی خشن اش را نشان داد؛ ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷

محمدعلی پس از آن که در اولین راند دومین
مسابقه اش با لیستون، او را ناک اوت کرد، با پترسون مبارزه کرد.
پترسون در مصاحبه با ساپورتس ایلاستریتد گفته بود: «تصویر یک سیاه پوست مسلمان به عنوان قهرمان سنگین وزن جهان، بی
احترامی به ورزش و ملت است.» علی اول زبانی پاسخ او را داد و گفت: «هیچی جز عمو تام سیاه»
و پس از آن در مبارزه اش دوازده راند او را شکنجه داد.
در سال ۱۹۶۷ هم با ارنی ترل مبارزه کرد (بوکسوری که او را کاسیوس کلی صدا کرده بود) وقتی او
را داشت از پا در می آورد، از او می پرسید: «اسم من چیه؟»

۱۱- «من با ویت کنگ اختلافی
نداشتم»؛ ۱۹۶۶

علی دو بار در آزمون نظامی در سال ۱۹۶۴ شرکت کرد و هر دو بار رد شد.
نمره IQ او در ارتش ۷۸ بود و پایین تر از عددی بود که برای محلق شدن لازم بود.
علی در آن زمان گفته بود: «من گفتم من بهترینم، نگفتم که باهوش ترینم» اما در اوایل سال ۱۹۶۶، ارتش
استانداردهایش را تغییر داد و در نتیجه او برای پیوستن به ارتش واجد شراط بود.
کلی آن زمان در پاسخ به سوال خبرنگاران که در جنگ ویتنام در کجا قرار خواهدگرفت، گفت: «من با ویت
کنگ جنگی ندارم.» آمریکای سفید که از او به خاطر سیاه بودن و مسلمان بودنش، چندان دل خوشی نداشت، حالا
او را به فرار از خدمت هم متهم می کرد.

۱۲- علی کمربند قهرمانی اش را به خارج از آمریکا برد؛ ۱۹۶۶

در طول پنج دهه، از وقتی جک جانسون
عنوان قهرمانی اش را به جس ویلارد در هاوانا در سال ۱۹۵۱ واگذار کرده بود، تا سال ۱۹۶۶، مسابقات قهرمانی
سنگین وزن جهان تنها دو بار خارج از آمریکا برگزار شده بود.
با این حال، وقتی علی به این نتیجه رسید که مبارزه در آمریکا مشکل است، کمربندش را با خود به
خارج از کشور برد.
او به کانادا رفت تا با جورج چووالو مبارزه کند، پس از آن به انگلستان رفت و هنری کوپر و
برایان لاندن را شکست داد و پس از آن همه کارل میلدنبرگر را در آلمان شکست داد.
بنا به گزارش های ایلاستریتد: «کلی وزیر خوش نیست و خوبی در کشورهای خارجی بود، علاقه مندان بوکس او را
دوست داشتند و هیچ کس به عقاید مذهبی اش اهمیتی نمی داد.»

۱۳- رقص پای مشهور کلی؛ ۱۹۶۶

وقتی علی
به آمریکا بازگشت، او یکی از بهترین بازی هایش را به نمایش گذاشت و کلولند ویلیامز را در سه راند
شکست داد.
علی بیش از چهار بار او را پخش زمین کرد و در رینگ حرکات پای فوق العاده ای داشت.
خشمی که در قلبش بود و آن را از جنگ مقابل دولت آمریکا در دل داشت را در مشتش جمع
کرده بود و راه را بر گربه بزرگ می بست، به گونه ای که ویلیامز حتی نمی توانست فرار کند.

۱۴- محرومیت از بوکس و زندانی شدن؛ ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۸

علی چند ماه پس از ماندن در زندان در سال
۱۹۶۷ پرسید: «من که روزی پنج بار برای صلح نماز می خوانم، چطور می توانم کسی را بکشم؟» در آن
سال عنوان قهرمانی جهانش از او گرفته شد و به خاطر سر باز زدن از خدمت به اترش آمریکا از
بوکس نیز محروم شد.
یک سال بعد او به خاطر نداشتن گواهینامه معتبر، ده روز در زندان میامی بود.
محمدعلی در کتابش نوشته: « بوی ادرار و مدفوع چنان تند و قوی بود که می خواستم دماغم را بگیرم.
اولین نفر من را شناخت و گفت آن ها قهرمان سنگین وزن جهان را گرفته اند! دنیا باید به آخر
رسیده باشد!» برتراند راسل در آن زمان برای کلی نوشت: «همه چیز در حال تغییر است.
من حسش می کنم.» تغییر هم کرد اما تا ماه جون ۱۹۷۰ طول کشید تا قاضی رای بدهد که علی
دوباره می تواند مبارزه کند.

۱۵- مبارزه قرن؛ ۱۹۷۱

در این زمان که علی از محرومیت بازگشته بود، عقاید عمومی هم تغییر کرده بود.
همان طور که جیم جیکوب، روزنامه نگار و مورخ بوکس نوشته است: «تبعید به مردم نشان داد که علی انسانی
پاکدل است.
او تبدیل به نمادی برای مردمانی شد که هیچ وقت به بوکس علاقه ای نداشتند.» اما این محرومیت باعث شده
بود که استعدادهای کلی تحلیل برود.
در ورزشگاه مدیسون پارک، علی و جو فریزر، قهرمان جدید جهان هرچه در توان داشتند، رو کردند اما علی به
خوبی و تند و تیزی سابق نبود و پس از پانزده راند مبارزه نفسگیر و فراموش نشدن، شکست خورد.

۱۶- عنوان قهرمانی را پس گرفت؛ ۱۹۷۴

حتی نزدیک ترین کسان علی هم تصورش را نمی کردند او بتواند جورج
فورمن را شکست دهد.
او که این موضوع را حس کرده بود در رختکن، پیش از آغاز مسابقه گفته بود: «اینجا چه خبره؟ چرا
همه ترسیدن؟ برای چیزی به این کوچکی؟ این هم مثل یک روز دیگه در باشگاهه.» فورمن توانسته بود فریزر را
در دو راند نابود کند و انتظار می رفت علی ۳۲ ساله را هم بههمین راحتی از سد راه بردارد
اما علی در ابتدا کمی عقب کشید تا فورمن تمام انرژی اش را مصرف کند.
در راند ششم، فورمن حسابی خسته شد.
در حالی که تنها بیست ثانیه به پایان راند هشتم باقی مانده بود، مشت های بی امان و پشت سر
هم علی شروع شد و در نهایت، فورمن چرخ خورد و نقش زمین شد.

۱۷- نمایش ترسناک در مانیلا؛ ۱۹۷۵

پیش از آغاز اولین مسابقه، علی، فریزر را خطاب کرده بود «یک سیاه پوست
اشتباه.
او شبیه من نیست، چرا که او عمو تام است و برای ارتش کار می کند.» پیش از سومین مبارزه
شان، علی با کینه توزی، فریزر را «گوریل زشت احمق» خوانده بود.
مبارزه ساعت ده صبح در اوج گرما آغاز شد؛ مبارزه ای دردناک.
علی در ابتدای مبارزه جلو بود اما کمی بعد فریزر جلو افتاد.
آن دو تا راند سیزدهم تا سرحد مرگ همدیگر را زدند و در نهایت ادی فاچ، مربی فریزر مبارزه را
متوقف کرد و به او گفت: «هیچ کس فراموش نمی کنه امروز چی کار کردی.» علی بعدها گفت که در
هیچ مبارزه ای به اندازه این مبارزه تا پای مرگ نرفته بوده.

۱۸- علی برای سومین بار قهرمان جهان می شود؛ ۱۹۷۸

در این زمان علی ۳۶ ساله شده بود.
در یکی از بی انگیزه ترین مبارزه هایش، در هفت راند، مسابقه را به لئون اسپینکس واگذار کرد اما چند
ماه بعد او انگیزه اش را بازیافت و با پیروزی در مبارزه اش، اولین مردی نام گرفت که برای سومین
بار قهرمان سنگین وزن جهان شده است.
پس از این عنوان، علی قول داد که از دنیای بوکس خداحافظی کند و گفت: «من سختی کشیدم و بیشتر
از آنچه که لازم بود ایثار کردم.
دیگر چیزی برایم باقی نمانده که با مبارزه به دست بیاورم.»

۱۹- شب وحشتناک برابر لری هولمز؛ ۱۹۸۰

اما مثل
بسیاری دیگر از بوکسورها، علی هم نتوانست کناره گیری کند.
او برای مبارزه با هولمز ثبت نام کرد، یار سابقش در تمرینات که حالا شده بود قهرمان جدید.
مبارزه ای ترسناک و خشن.
علی بعدها اعلام کرد که دو روز مانده به مسابقات چنان خسته بوده و درد داشته که حتی نمی توانسته
لبخند بزند.
با این حال به مسابقه رفت و در انتهای راند دهم، آنخلو داندی، مربی اش می خواست مبارزه را متوقف
کند اما مدیر برنامه های علی او را تشویق می کرد که ادامه دهد.
در نهایت داندی پیروز شد و بازی تمام شد.
در نهایت هم مشخص شد که او هیچ کدام از راندها را پیروز نشده بود.

۲۰- آتلانتا و ارزیابی مجدد؛ ۱۹۹۶ تا کنون

کتاب زندگی نامه محمدعلی کلی به نام «ارواح مانیلا» که مارک کرام
آن را نوشته، در سال ۲۰۰۱ راهی بازار شد.
کرام در مورد این کتاب می گوید: «نفوذ اجتماعی محمدعلی دست کمی از فرانک سیناترا نداشت.
عقاید سیاسی اش چنان با عقاید مذهبی اش گره خورده بود که گویی یک پیشروی داناست.
در دوره ای عقاید او مورد قبول قرار نگرفت و توهین های زیادی به او شد.» با این حال وقتی
که علی به عنوان حامل مشعل المپیک در آتلانتا انتخاب شد، دست چپش بدون اراده خودش می لرزید و مشخص
شد که به بیماری پارکینسون مبتلا شده است.
واکنش مردم به این خبر همراه با اشک و افسوس بود و تمام این ها نشان می داد که تا
چه اندازه علی نزدم مردم محبوب شده است.

هفته نامه تماشاگران امروز

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
مهارت های زندگی
بیشتر >
آرون گروپس