داستان خنده دار | دروغ نشنیده
داستان خنده دار دروغ نشنیده
داستان خنده دار دروغ نشنیده ,دو زن با هم حرف میزدند.
ناگهان یکی از آن دو که بیوقفه حرف میزد و تقریباً اجازه حرف زدن به دیگری نمیداد، گفت: «و حالا
باید برات بگم که دیروز چه چیزایی از دهان همسایهات درباره تو شنیدم…
» دوستش گفت: «این دروغ است!» داستان خنده دار زن پرحرف تعجب کرد و با ناراحتی گفت: «وا، من که
هنوز چیزی نگفتم، چطور ادعا میکنی که من دروغ میگم؟!» دوستش جواب داد: «من اصلاً نمیتونم فکر کنم تو چیزی
شنیده باشی، برای اینکه به هیچ کس اجازه حرف زدن نمیدهی.»
داستان خنده دار
یکی بود