پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | اوج بخشندگی

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟»....

داستان زیبای اوج بخشندگی

داستان زیبای اوج بخشندگی ,حاتم را پرسیدند که :« هرگز از خود کریمتر دیدی؟» گفت : بلی، روزی در خانه
غلامی یتیم فرودآمدم و وی ده گوسفند داشت.
فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت وپیش من آورد.
مرا قطعه ای از آن خوش آمد ، بخوردم .
گفتم : « والله این بسی خوش بود.» غلام بیرون رفت ویک یک گوسفند را می کشت وآن موضع را
(آن قسمت ) را می پخت وپیش …
من می آورد.
و من ازاین موضوع آگاهی نداشتم.چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟ گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید) .
وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟ گفت : سبحان الله ترا چیزی خوش آید که من مالک
آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ پس حاتم را پرسیدندکه :« تو در مقابله آن چه دادی؟» گفت :
« سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.» گفتند : « پس تو کریمتر از او باشی! » گفت
: « هیهات ! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی
بیش ندادم.»

داستان زیبای اوج بخشندگی

داستان زیبای اوج بخشندگی

داستانک

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس