چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان پند آموز | پادشاه بیمار و پیراهن مرد خوشبخت

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت:«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند»...

داستان پادشاه و پیراهن مرد خوشبخت

داستان پادشاه و پیراهن مرد خوشبخت ,پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به
کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک
ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و بر تن شاه بپوشانید، شاه معالجه می شود.
داستان پند آموز شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند، ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی
بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

داستان پادشاه و پیراهن مرد خوشبخت

داستان پادشاه و پیراهن مرد خوشبخت

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می
شد.
شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید: «شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟» داستان پند آموز پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و
به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت! پند آموز

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس