داستان آموزنده | ببخشیم و بگذریم
داستان آموزنده ببخشیم و بگذریم
داستان آموزنده ببخشیم و بگذریم ,کشاورزی یک مزرعه ی بزرگ گندم داشت.
زمین حاصلخیزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
هنگام برداشت محصول بود.
شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پیرمرد کمی
ضرر زد.
پیرمرد کینه ی روباه را به دل گرفت.
بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصمیم گرفت از حیوان انتقام بگیرد.
مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد.
روباه شعله ور در مزرعه به اینطرف و آن طرف می دوید و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش.
در این تعقیب و گریز، گندمزار به خاکستر تبدیل شد…
وقتی کینه به دل گرفته و در پی انتقام هستیم، باید بدانیم آتش این انتقام، دامن خودمان را هم خواهد
گرفت! بهتر است ببخشیم و بگذریم.
داستان آموزنده ببخشیم و بگذریم
عصر ایران