هر آنچه که در باره بابیه و بهاییت نمیدانستید
بابیه و بهاییت
فتنه باب و بها ازتوطئه های مهمی است که از اواسط دوره قاجاریه با هدف آسیب رساندن به اسلام
و خصوصاّ تشیع از سوی کانونهای استعماری طراحی شد و درمسیرتداوم حیات سیاه و تباهش همواره درکنار
دشمنان اسلام
، درصدد
ضربه زدن به این دین مبین و از بین بردن خصلتهای ضداستکباری و ظلم ستیزان بود.
انگلیسیها که ازهمان ابتدای ورود به ایران در زمان صفویه ، شیعه را سد راه وصول به اهداف استعمارگرایانه خود
یافته بودند ، در اندیشه تضعیف باورهای اسلامی و اعتقادات ضد سلطه بیگانه مردم شیعه مذهب ایران بودند و با
هدف تضعیف قدرت نظامی واقتصادی شیعیان ، همواره سلاطین عثمانی را به جنگ با ایران و درگیری و نبردخونین با
صفویان تشویق می کردند.
براین اساس یکی از محورهای عمده تلاشهای کارگزاران استعماری و ماموران و دبیرهای شعبه ادیان وزارت مستعمرات و نیمه مستعمرات
و مستملکات دولت انگلستان پیداکردن ، تشویق و پشتیبانی و حمایت از مدعیان مهدویت (به عنوان یکی از اصول اعتقادی
شیعه) با هدف ایجاد تشتت و پریشانی و چند دستگی درمیان مسلمین بود.این حرکت در ایران که در همسایگی هندوستان
، یعنی بزرگترین و زرخیزترین مستعمره بریتانیا قرار داشت ، واجد ویژگی و اهمیت خاص بود.
این نکته قابل تعمق و اندیشه است که تنها در فاصله زمانی پنجاه سال ، چندین مدعی مهدویت در سرزمینهای
اسلامی پیدا شدند که به شهادت اسناد و مدارک تاریخی که همگی و بدون استثناء ازحمایت دولت انگلستان برخورداربودند و
به شهادت همان اسناد تاریخی سه تن از این مدعیان مهدویت ایرانی وعبارت بودند از : میرزا سیدعلی محمد شیرازی
(باب) ومیرزاحسینعلی نوری (بهاءا…
) و میرزا یحیی صبح ازل که”سیدعلی محمد شیرازی” فتنه بابیگری را در ایران پدید آورد و موجب خونریزی و
کشتار در ایران شد و”میرزاحسینعلی نوری” فرقه ضاله بهاییت را ایجاد کرد که آن هم باعث صدمات جبران ناپذیری به
مردم این آب و خاک گردید و”میرزایحیی صبح ازل “هم فرقه ازلیگری را ایجادکرد.فتنه ” بابیگری ” و ” بهاییگری
” و ” ازلیگری”همگی از آبشخور”شیخیگری”و اندیشه های شیخ احمد احسایی ( ۱ ) سیراب می شوند.
( ۱ ) شیخ احمد احسایی
شناخت شیخیه ، با شناسایی شیخ احمد احسایی گره خورده است.چه این که شیخیه به او منسوب است و اساس
تعالیم خود را ، از او گرفتهاند.
مشرب و سیره شیخ احمد احسایی دامنه تأثیر او را به پس از حیاتش رسانده ، و تحولاتی را در
تاریخ امامیه از قرن سیزده به بعد به بار آورده است.
از این رو ، دانستن شرح حال او ضرورت دارد.
شیخ احمد احسایی فرزند زین الدین بن ابراهیم است که در رجب ۱۱۶۶ به دنیا آمد و در ذیقعده سال
۱۲۴۱ از دنیا رفت.زادگاه او روستای (مُطَیرِفی) واقع در منطقه ( احساء ) در شرق عربستان است.
شیخ احمد احسایی تا بیست سالگی در احساء علوم دینی متداول را فرا گرفت ، اما جز درس آغازین او
، از زندگی تحصیلی وی چیزی در دسترس نیست.
لذا برخی بر این عقیدهاند : وی در مراحل بعد استاد خاصی نداشت و استفادههای او ، از مجالس درس
عالمان ، تحصیل به معنای متعارف نبود.
به ویژه آن که او در جایی از آثارش ، به کسی به عنوان استاد ، استناد نکرده است.
البته مهاجرت او به کربلا و نجف و حضور در درس استادان بزرگ و کسب اجازه روایت ، نشانگر حضور
تحصیلی او است گرچه مدت آن کم بوده است.
انتقاد و تکفیر احسایی
شیخ احمد احسایی ، هر چند به وارستگی و تلاش در عبادات و ریاضتهای شرعی ستوده شده و به برخورداری
از علوم مختلف و تربیت شاگردانی چند شهرت یافته بود لیکن آراء و نظریاتش ، مصون از خطا و اشتباه
نبود و گاهی برخی از عالمان و اندیشمندان معروف آن عصر، با انتقاد جدی از اندیشهها و لغزشهای وی ،
او را ( منحرف ) و حتی ( کافر ) میخواندند.حکم تکفیر او در میان عوام و خواص ، در
شهرهای مختلف ایران ، عراق و عربستان نشر یافت.
عدهای به دفاع برخاستند.
گروهی سکوت کردند و برخی دیگر با مطالعه آثار وی ، حکم تکفیر را تأیید و اعلام نمودند.
عدهای از عالمان و فقیهان که شیخ احمد احسایی و پیروان عقاید او را تکفیر کردند ، عبارتاند از:
حلاج
ملا محمد تقی قزوینی ، معروف به شهید سوم.
آقا سیدمهدی ، فرزند صاحب ریاض.
حاج ملا محمد جعفراستر آبادی.
آخوند ملاآقا دربندی ، مؤلف کتاب اسرار الشهاده.
شریف العلماء مازندرانی ، استاد شیخ انصاری.
آقا سیدابراهیم قزوینی ، مؤلف کتاب ضوابط الاصول.
شیخ محمد حسن ، صاحب جواهر الکلام.
شیخ محمد حسین ، صاحب فصول.
« باب » کیست ؟
سیدعلی محمد شیرازی بنیانگذار فرقه ضاله « بابیه» در محرم ۱۲۳۵ هجری قمری در شهر شیراز به دنیا آمد.پدرش رضا
و مادرش فاطمه بیگم و بنابه قولی خدیجه بیگم نام داشت.
خواندن و نوشتن را به شیوه معمول زمانه خویش در شیراز آغاز کرد.
هنوز کودک بود که پدرش را از دست داد ، به همین سبب روانه بندر بوشهر شد و تحت کفالت
دایی اش قرار گرفت و مدتی را نزد یک مکتب دار ، که از پیروان فرقه « شیخیه» بود ،
به کار آموختن پرداخت و چون به سن رشد و بلوغ رسید در کنار دایی خود به کسب و کار
در « کمپانی ساسون» که سهام و مالکیت آن متعلق به یکی از کلان سرمایه داران یهودی بغداد بود و
در بندر بوشهر و بمبئی هندوستان به کار تجارت تریاک اشتغال داشت پرداخت.
خاندان ساسون ، بنیانگذار تجارت تریاک در ایران بودند و با تأسیس بانک شاهی انگلیس و ایران نقش بسیار مهمی
در تحولات تاریخ معاصر ایران ایفا کردند و به امپراتوران تجاری شرق بدل شدند و در زمره دوستان خاندان سلطنتی
بریتانیا جای گرفتند.برای آگاهی در این زمینه به کتاب « زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران» مراجعه فرمایید.
وظیفه سیدعلی محمد شیرازی در آغاز این همکاری ، انجام کار بسیار دشوار « تریاک مالی» بود.او وظیفه داشت تا
هرروز بیش از ده ساعت در زیر آفتاب سوزان بندر بوشهر و اکثراً بر روی بام کاروانسرایی که به عنوان
انبار نگهداری و محل ذخیره تریاک ، در اختیار و تملک کمپانی یهودی «ساسون» بود تریاک های خام را که
به صورت مایع در خمره و کوزه های بزرگ قرار داشت ، بر روی تخته ای مخصوص ریخته و با
کاردک فلزی ویژه این کار ، ساعت ها آن را به بالا و پایین می کشید و مالش می داد
تا کم کم این مایع در مجاورت هوا و مالش دادن ، تبدیل به گلوله ها و حجم های سفت
و فشرده تریاک شود.
سپس آنها را به صورت« لول » های ۲۰ گرمی در می آورد تا به دفتر تجارتخانه « ساسون» در
بمبئی هندوستان ارسال شود و در راستای سیاست استعماری انگلیس ، در منطقه آسیای جنوب شرقی ، بویژه چین ،
با قیمتی در حد رایگان بین مردم بومی آن مناطق توزیع گردد.
آشنایی سیدعلی محمد شیرازی با خانواده یهودی و سرمایه دار « ساسون» تأثیرات مهمی در زندگی او گذاشت و وی
را با کانونهای مهم یهودی آشنا ساخت که بنا به اعتقاد پاره ای از مورخین پایه های اصلی ادعاهای او
درباره « باب امام زمان بودن» و یا بنا به اعتقاد فرقه« شیخیه» ادعای « رکن رابع» بودن او از
همین ایام و در ارتباط با همین کانون ها شکل می گیرد.
سیدعلی محمد شیرازی دوران مکتب و تحصیلات مقدماتی خود در بوشهر را تحت نظر معلمی به نام شیخ عابد ،
که دارای اعتقادات متعصبانه شیخیگری و از پیروان شیخ احمد احسایی بنیانگذار این فرقه بود ، گذرانده و در شمار
معتقدان این فرقه درآمده بود.او با هدف تکمیل معلومات خود ، سفری هم به کربلا می رود و در آنجا
مدت زمانی را در کلاس درس سید کاظم رشتی پیشوای وقت « شیخیه» و جانشین شیخ احمد احسایی مؤسس این
فرقه شرکت می نماید.
ماجرای پیدایش فرقه ( بابیّه)
ادّعای ( بابیّت ) زمانی آغاز شد که سیّد کاظم رشتی از دنیا رفت و سیّد علی محمّد شیرازی جانشین
وی شد.شیخیه در معارف دینی ، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند : ۱- توحید ۲- نبوّت ، ۳- امامت
، ۴- اعتقاد به شیعه کامل ( رکن رابع ) که نیابت خاصّه امام زمان علیه السلام مخصوص او است.
آنان معتقدند که طریق نیابت خاصه ، پس از نوّاب چهارگانه : عثمان بن سعید عمری ابوجعفر محمد بن عثمان
، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی و ابوالحسن علی بن محمد سمری برخلاف اعتقاد فقیهان و محدّثان شیعه ، مسدود
نشده و همچنان راه نیابت خاصّه ، مفتوح است.
شیخیّه ، شیخ احمد و سپس سیّد کاظم رشتی را نایب خاصّ امام زمانعلیه السلام میدانستند و نیز معتقد بودند
که امام زمان علیه السلام در عالم موهومی به نام ( هورقلیا ) زیست میکند و آن گاه که پروردگار
اراده فرماید ، از آن جا نزول میکند و به وظیفه اصلاح عالم از مفاسد قیام میکند.این اعتقادات ، نزد
علمای امامیّه باطل است.
طبق نصوص قطعی ، مهدی موعود علیه السلام در همین عالم خاکی و در بدن عنصری است و به زندگی
طبیعی خود به حفظ الهی ادامه حیات میدهد تا مشیّت خداوند بر قیام و ظهور او تعلّق گیرد.
بعد از وفات سیّد کاظم رشتی در سال ۱۲۵۹ یا ۱۲۶۰ هجری قمری ، ابتدا معلوم نبود چه کسی جانشین
وی در رکن رابع خواهد بود.از این رو، اغلب شاگردان وی ، از قبیل ملّا حسین بشرویه ، ملّا علی
بسطامی ، حاج محمّد علی بارفروشی ، آخوند ملاّ عبدالجلیل ترک ، میرزا عبدالهادی ، میرزا محمّد هادی ، آقا
سیّد حسین یزدی ، ملّا حسن بجستانی ملّا بشیر، ملّا باقر ترک ، ملّا احمد ابدال…
چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که یک وجود فوق العاده را بیابند به
گونهای که اگر از استادشان بالاتر نباشد لااقل با او برابری کند و جانشین وی گردد.
بسیاری از این افراد ، پیش از آن که از هم جدا شوند ، هم پیمان و هم قَسَم گشتند
که اگر به یافتن کسی که استادشان سیّد کاظم رشتی خبر داده ، موفّق شدند ، نتیجهی تحقیقات شان را
به هم اطّلاع دهند.
از سوی دیگر، چند نفر نامزد چنین منصبی شدند که از جمله آنان ، حاجی محمّد کریم خان کرمانی ،
میرزا حسن گوهر، میرزا باقر، میرزا علی محمّد شیرازی و…
بودند.
این امر سبب اختلاف و پراکندگی در فرقه شیخیّه گردید.
در این میان ، ملّا حسین بشرویه که مجذوب لباس زهد و پرهیزکاری ( ظاهری ) سیّد علی محمّد شیرازی
شده بود قرار گذاشت که نامِ او را بلند کند.بدین منظور، با عدّهای از شاگردان سیّد کاظم صحبت کرد تا
در تعیین شخص شایستهای برای جانشینی سیّد کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت : این کار، جز از راه
مکاشفه به دست نخواهد آمد.
لذا به مسجد کوفه رفت و چلّه نشست و پس از یک اربعین بیرون آمد و گفت : مکاشفهای صورت
نگرفت.بار دیگر چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بیرون آمد و اظهار داشت :
مکاشفه ، رخ داد و دریافتم که جانشین بحقّ سیّد کاظم رشتی ، سیّد علی محمّد شیرازی است.
با انتشار این مطلب ، عدّهای از فرقه شیخیّه که با این نوع ادّعا مأنوس بودند ، به سیّد علی
محمّد شیرازی گرایش بیشتری نشان دادند و وی هم در سال ۱۲۶۰ هجری قمری در سنّ ۲۵ سالگی ، جانشینی
استادش سیّد کاظم رشتی را اعلام کرد.
ادّعای ( بابیّت )
پس از انتشار جانشین شدن سیّد علی محمّد شیرازی ، او فرصت را غنیمت شمرد از استقبال عدّهای از شیخیّه
استفاده کرد ، پای را از جانشینی استادش فراتر نهاد و در خانهی خود ، در شیراز، نخستین بار دعوت
را به ملّا حسین بشرویه آشکار ساخت و خود را ( باب ) امام دوازدهم شیعیان (۱) یعنی واسطهی میان
مردم و امام زمانعلیه السلام معرّفی کرد.بر این اعتقاد اصرار داشت که برای پی بردن به اسرار و حقایق بزرگ
و مقدّس ازلی و ابدی ، باید مردم به ناچار از ( در ) بگذرند و به حقیقت رسند.
لذا میگفت : مردم ، باید به من ایمان آورند تا به کمک من که واقف به اسرار هستم بر
آن اسرار دست یابند.
ادّعای سیّد علی محمّد شیرازی ، چون شگفت آورتر از دعاوی سایر رقیبان بود ، واکنش بزرگتری یافت و نظر
گروهی از شیخیّان به سوی او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج ماه هجده تن که اغلب آنان از
شاگردان سیّد کاظم رشتی و همگی شیخی مذهب بودند پیراموناش را گرفتند.بعدها، سیّد علی محمد شیرازی ، آنان را حروف
( حی ) نامید.
او غالباً این حدیث مشهور را میخواند : ( أنا مدینه العلم و علیّ بابها ) و مقصودش این بود
که همان گونه که رسیدن به خداوند ، جز از طریق رسالت و ولایت ممکن نیست و رسیدن به این
مراتب هم جز از طریق واسطه مشکل و غیر ممکن است و او، همان واسطه کبرا است.
(۱) منظور از ادعای بابیّت ، این است که افرادی به ظاهر مدعی بودند و هستند که اگر کسی چیزی
را از حضرت مهدی علیه السلام بخواهد یا حاجتی دارد ، باید به آنها مراجعه کند وآنها می توانند هر
زمان که بخواهند امام را ببینند و نامهها و پیامهای مردم را به ایشان برسانند و پیامهای امام را نیز
به مردم برسانند.در طول غیبت کبری ، اشخاص زیادی به صورت پیدرپی و به اشکال و گونههای متفاوت و به
نامهای مختلف ، ادعای نمایندگی و نیابت خاص از جانب امام را داشتند و بدینگونه طبقات مختلف مردم را فریب
میدادند.
برخی از آنها ادعا میکردند که مشرّف به دیدار حضرت مهدی علیه السلام شدهاند و تظاهر به تقوا و پرهیزکاری
و رسیدن به مقام « ابدال» و « اوتاد» میکردند و برخی نیز ادعا میکردند که ایشان را در خواب
و عالم رؤیا مشاهده کردهاند و برخی نیز با نیرنگ و شعبدهبازی و جلوه دادن آن به عنوان معجزه و
کشف و کرامات چنین ادعاهایی داشتند و برخی دیگر نیز مدعی ارتباط با ایشان از طریق نامه و نوشتهها بودند
تا اینکه کار به جایی رسید که برخی ادعا کردند که خود امام مهدی علیه السلام هستند.
ادعای سفارت و نیابت امام یکی از بدترین و خطرناکترین فتنهها در دوران غیبت کبری است و این مشکل به
گونهای است که ثابت کردن دروغگویی آنان برای اشخاص ساده دل بسیار دشوار است ، زیرا این مدعیان ، از
برخی اصطلاحات فریبدهنده استفاده میکنند و همین باعث فریبخوردن آنها میشود و اکثر اوقات این مدعیان در لباس اشخاص پارسا
و عابد و اهل سیر و سلوک ظاهر میشوند و اعمال و رفتار صوفیانه دارند و میگویند این اعمال از
جمله سنّتها و مستحبات است و اظهار میدارند که خداوند به آنها کشف و کرامات و معجزاتی عطا کرده است
، زیرا به ظاهر شباهت زیادی با اولیای خداوند و بندگان صالح او دارند.اکثر این ادعاهای دروغین ، با ادعای
(بابیّت) امام مهدی علیه السلام آغاز میشود و پس از آن به ادعای پیامبری میرسد و در پایان به ادعای
خداوندی ختم می گردد.
حسین بن منصور حلاج را یکی از این افراد می توان نام برد.
او در ابتدا ادعای بابیّت سپس ادعای مهدویت و بعد ادعای پیامبری و در پایان ادعای خداوندی کرد و در
پایان سال ۳۰۹ هجری قمری در زمان غیبت صغری ، در آتش سوزانده شد.
شیخ طوسی (ره) در کتاب الغیبه ، در یک باب جداگانه به نامهای برخی از منحرفان اشاره میکند که به
دروغ ، ادعای بابیّت کردهاند.
ادّعاهای دروغین دیگر باب
الف) ادّعای ذکریت
سیّد علی محمّد شیرازی ، پس از آن که لقب ( باب ) را به طور رسمی یدک کشید ،
در آغاز امر بخش هایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیّه آموخته بود ، تأویل و
تصریح کرد که امام دوازدهم شیعیان ، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را (
ذکر ) نامید.مقام ( ذکر ) بالاترین مرحله سلوک است.
ب) ادّعای مهدویت
همین که از دعاوی بابیت و ذکریت مدّتی گذشت و گروهی نزد سیّد علی محمّد شیرازی جمع شدند ، وی
ادّعای خود را تغییر داد و از ( مهدویّت ) سخن به میان آورد و گفت : من آن کسی
هستم که هزار سال میباشد که منتظر آن می باشید.برخی آوردهاند ، خودِ ( باب ) از عراق به مکّه
رفت و چنان که بابیّان گفتهاند ، در آن جا دعوی مهدویّت خود را علنی ساخت.
در اخبار ظهور مهدیعلیه السلام آمده است که او ، ابتدا در مسجد الحرام خود را معرفی میکند او نیز
به مکّه رفت ، سپس به بوشهر بازگشت و رحل اقامت افکند.
ج) ادّعای رسالت
سیدعلی محمّد شیرازی ، به ادّعاهای واهی بابیّت ، ذکریّت و مهدویّت بسنده نکرد و انحراف و
گمراهی را به حدّی رسانید که مقام ادّعای مهدویّت را به مرتبه رسالت تبدیل کرد و مدّعیِ نزول کتاب جدید
و دین نو گردید و به گمان خود ، احکام جاودانه اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد.وی در
این باره نوشت : در هر زمان خداوند جلّ و عزّ کتاب و حجّتی از برای خلق مقدّر فرموده که
در سنهی هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول ا…
صلی ا…
علیه وآله کتاب بیان را حجت قرار داد.
آری ، بدین سان بود که انحراف ادّعای بابیّت به انحراف چون ادّعای رسالت منجرّ شد و عدّهای به گمراهی
و ضلالت روی آوردند.وی ، خود را برتر از همه انبیای الهی میانگاشت و مظهر نفس پروردگار میپنداشت و عقیده
داشت که با ظهورش ، آیین اسلام منسوخ ، و قیامت موعود در قرآن ، به پا شده است.
بدین ترتیب علی محمّد شیرازی ، هر از چند گاهی ، دعاوی خود را به مقامات بالاتری تغییر میداد و
سخنان پیشین را برای یاراناش تأویل میکرد و آنان را در پی خود میکشید.
اعتراض علما به سید علی محمّد شیرازی
پس از مراجعت سیدعلی محمّد شیرازی از سفر مکّه به بوشهر، زمانی که
هنوز از ادّعای بابیّت پا را فراتر نگذاشته بود ، به خاطر اعتراض علما و مردم متدین ، به دستور
والی فارس ، در ماه رمضان سال ۱۲۶۱ هجری قمری دستگیر و به شیراز فرستاده شد.در شیراز، پس از تنبیه
، نزد امام جمعه آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول یکی از مریداناش ، بر فراز
منبر در حضور مردم گفت : لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند.
لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند…
فتوای علما برای اعدام باب
پس از مرگ محمّد شاه قاجار و بالا گرفتن فتنه بابیّه ، میرزا تقی خان
امیرکبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) مسامحه در کارِ علی محمّد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در
ملأ عام به سزای اعمالش برساند و از این راه ، آتش شورشها را فرو نشاند و برای این کار،
از برخی علما فتوا خواست ، ولی به گفته ادوارد براون : دعاوی مختلف و تلوّن افکار و نوشتههای بی
مغز و بی اساس و رفتار جنونآمیز او ، عده ای از علما را بر آن داشت که به علّت
شبهه خبط دماغ ، بر اعدام وی رأی ندهند ، با وجود این ، برخی از علما که احتمال خبط
دماغ درباره علی محمد باب را نمیدادند و او را مردی دروغگو و ریاست طلب میشمردند ، به قتل وی
فتوا دادند و او به همراه یکی از مریدانش ، در بیست و هفتم شعبان ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران شد.با
اعدام باب ، همه قضایای این طایفه به پایان نرسید ، بلکه عدّهای از طرفدارانش ، باز به تبلیغ این
مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعای واهی شخص دیگری به نام حسینعلی نوری ، گره خورد
و مسلک بهائیت پی ریزی شد.
طوبی گلستان