بیوگرافی نیلوفر امرایی مترجم و روزنامه نگار ؛ از تولد تا درگذشت و علت فوت

مترجم و روزنامه نگار جوان که از خانواده فرهنگ دوست امرایی بود در اوج جوانی دار فانی را وداع گفت و خانواده و دوست دارانش در غم مرگ او فرو رفتند. در ادامه عکس ها و بیوگرافی نیلوفر امرایی را در پرشین وی مشاهده کنید.
بیوگرافی نیلوفر امرایی
نیلوفر امرایی متولد سال ۱۳۶۸ در تهران بود و و در فهرست مترجمان برگزیده کودک و نوجوان جشن لاک پشت پرنده قرار داشت.
«آشپزخانه خانم گیلاس»، «با یک فکر بکر چه کار میتوان کرد»، «ساعتها: کتاب فعالیت همراه با نقاشی، رنگ آمیزی و برچسب» و «آموزش در خانه (عددها)» از جمله کتابهایی هستند که از این مترجم منتشر و عرضه شده اند.
اسدالله امرایی پدر روزنامه نگار جوان
اسدالله امرایی (زاده اول اردیبهشت ۱۳۳۹ در شهر ری) نویسنده و مترجم ایرانی است. امرایی کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی است و از سال ۱۳۶۰ با مطبوعات همکاری دارد و دو دختر به نام های نیلوفر و املی دارد.
پدرش اولین شخصی بود که روی اسدالله بیشترین تاثیر را گذاشت. در واقع پدر اولین معلمش بوده و او را با خواندن آشنا کرده است.
در نوجوانی با مطالعه نشریات روز آن موقع به خواندن علاقمند شد و با تشویق های معلمی که در همسایگی آنها زندگی میکرد، به ادبیات علاقمند شد و نوشتن را از سال ۱۳۵۵ آغاز کرد.
اسدالله امرایی که از جمله روزنامهنگاران و مترجمان پرکار کشورمان به حساب میآید، اولین مطلب قلمی خود را با نام «سیگار خاموش» در پیک نوجوان به چاپ رساند و اولین جایزه ادبی خود را نیز به دست آورد.
در مقطع دبیرستان با تشخیص دبیر زبان انگلیسی، مبنی بر اینکه وی در این زمینه شاگرد ممتازی است، به ترجمه رو آورد و همان زمان چند داستان کوتاه ترجمه کرد.
وی فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات انگلیسی است و نخستین ترجمه خود را تحت عنوان؛ داستان امتحان رانندگی از آنجلیکا گیبز، نویسنده آفریقایجنوبی، در روزنامه اطلاعات به چاپ رساند.
علت فوت مترجم و روزنامه نگار
در ادامه بیوگرافی نیلوفر امرایی ، وی دختر مترجم شناخته شده اسدالله امرایی است که آثار بسیاری را به ادبیات ایران معرفی کرده است. نیلوفر امرایی متاسفانه سالها درگیر بیماریی زمینهای بود و شنبه ۵ خرداد چشم از جهان فروبست.
از او آثاری همچون «آشپزخانه خانم گیلاس»، «با یک فکر بکر چه کار میتوان کرد» و «ساعتها: کتاب فعالیت همراه با نقاشی، رنگ آمیزی و برچسب» و «آموزش در خانه (عددها)» در حوزه کودک و نوجوان به جا مانده است.
نیلوفر امرایی متولد سال ۱۳۶۸ بود که صبح امروز شنبه ۵ خرداد درگذشت.
خبرآنلاین این سوگ تلخ را به استاد اسدالله امرایی پدر و امیلی امرایی خواهرش که از روزنامه نگاران و مترجمان کشور هستند تسلیت می گوید.
بیوگرافی نیلوفر امرایی و دلنوشته ها بعد از فوت او
پایان یک نویسنده جوان از خانواده امرایی
شنبه بدی بود. شنبهای که با خبر رفتن «نیلوفر امرایی» در همان ساعتهای اولیه آغاز شد.
نیلوفر را تقریبا همه بچههای مطبوعات میشناسند. یکی از دختران «اسدالله امرایی» مترجم شناختهشده و خواهر «امیلی امرایی». هر دو خواهر سالهاست که در مطبوعات و فرهنگ ایران در کنار پدرشان حضور پررنگی داشتند و دارند.
نیلوفر امرایی، دختر جوانتر است. او را به عنوان فعال ادبیات کودکی هم میشناسیم. چند کتاب ترجمه کرده، در حوزه نشر کتابهای کودک و نوجوان فعال است و مدتها در سایتهای کتاب کودک مینوشته و گزارش تهیه میکرده است.
از روزنامه اعتماد و شرق تا همشهری کودک و ایبنا. «آشپزخانه خانم گیلاس»، «با یک فکر بکر چه کار میتوان کرد» و «ساعتها: کتاب فعالیت همراه با نقاشی، رنگآمیزی و برچسب» و «آموزش در خانه (عددها)» چندتا از کتابهایی است که از او به یادگار مانده است.
نام کتابهایش بارها در فهرست لاکپشت پرنده قرار گرفته بود. «نیلوفر امرایی» تنها ۳۶ سال داشت و فرصت زیادی برای زندگی نداشت. ابوالفضل بانی، مدیر مؤسسه بهاران گفت: «متأسفانه صبح (شنبه، پنجم خرداد) نیلوفر از دست رفت. نیلوفر بیماری زمینهای داشت و امروز دچار افت قند شد و متأسفانه از دست رفت».
بسیاری در شبکه های اجتماعی درباره از دست رفتن «نیلوفر امرایی» نوشته بودند، بسیاری بهتزده از این مرگ نابهنگام، ناباوری خود را توصیف کرده بودند.
واکنش ها به خبر درگذشت روزنامه نگار جوان
انگار پشتمان شکسته است
در ادامه بیوگرافی نیلوفر امرایی علیاصغر سیدآبادی نوشت: «امراییها هر چهارنفرشان، نیلوفر و امیلی و آقا اسد و اکرم خانم در گرفتاریها و درد دیگران کنارشان هستند. فلانی پول پیش خانهاش را ندارد، وامی جور کنیم. بهمانی عزیزش را از دست داده و با این مشکل روبهروست برطرفش کنیم.
از فلانی خبر دارید؟ مدتهاست که بیکار است و کاری ندارد، کاری برایش جور کنیم. آن یکی مدتهاست افسرده است و از خانه بیرون نمیآید، فکری برایش کنیم.
آن دیگری با ناشر مشکل پیدا کرده واسطه شویم که رفع و رجوع شود و این فهرست تمامی ندارد و آنقدر آدمهایش با هم فرق دارد که آدم در وسعت مشرب آنها شگفتزده میشود… حالا این خانواده عزیز در غم نیلوفرشان که نیلوفر ما هم بود، خواهر کوچک ما هم بود، عزادارند.
حالا ما آدمهای بیدست و پا و نابلد باید به کسانی تسلی بدهیم که وجودشان تسلی بود و همیشه در دردها و گرفتاریها پشتمان به آنها گرم بود و حالا انگار پشتمان شکسته است».
محمدعلی ابطحی نوشت: «مرگ ناباورانه خانم نیلوفر امرایی، نویسنده خوب و مهربان دلهای دوستان را آتش زد. به پدر دانشمندش اسدالله امرایی، مترجم نامدار و به مادرش و به خواهر رنجدیدهاش امیلی امرایی تسلیت میگویم».
مریم مجد، عکاس شناختهشده نوشت: «تو برای بودن تو این دنیا جنگیدی ما عادت نداریم به نبودنت عادت نداریم به نشنیدن حرفات کاش زمان وای میایستاد…».
فهرست کسانی که نوشتهاند طولانی است، احمد پوری، کاوه فولادینسب، سمیه نوروزی، نگار اسکندرفر، لیلی فرهادپور، سعید شریعتی و…
بیوگرافی نیلوفر امرایی مترجم ایرانی
داغ بزرگ
تنها چندساعتی بعد از این اتفاق، بسیاری به خانه «اسدالله امرایی» شتافتند. او با صورت تکیده و رنگپریده، در شوک این مصیبت جلوی خانهشان قدم میزد. «اکرم خانم» مادر نیلوفر امرایی، نام دختر جوانش را فریاد می زد. حاضران از ته دل میگریستند. کسی را یارای تسلی برای این داغ بزرگ نبود. «امیلی امرایی» پشت تلفن زار زار میگریست.
برای تسلیت غم بزرگ خانواده امرایی، کلمه کم آوردیم، مثل بسیاری از دوستانشان که نمیدانستند با چه کلماتی به این خانواده غمگین تسلی دهند. با لکنت زبان میتوانیم بگوییم که شریک غمشان هستیم و در کمال ناباوری مراسم خاکسپاری در بهشت زهرا برای «نیلوفر امرایی» عزیز برگزار شد.
آخرین عکس اینستاگرام مترجم جوان
در ادامه بیوگرافی نیلوفر امرایی وی در آخرین پست اینستاگرامش با انتشار تصویر زیر نوشت : در ستایش هر چیزی را همانطور که هست، دوست داشتن.
برای خودش. تا سالها صدای جدی بابا روی اون ضبط شده بود که بعد از بوق آدمها برامون پیغام میذاشتن. گذشت فکر کنم ۱۱ ساله بودم که یک روز که بابا خونه نبود دکمه ضبط صدا رو زدم و گفتم: سلام، شما به خونه ما زنگ زدین، از قضا ما خونه نیستیم، با هرکسی که کار دارید براش پیغام بذارید، قول میدم که بهتون زنگ بزنه، خداحافظی.
تا همین چند وقت پیش که جوجه یاد گرفت و دوبار دکمه رو فشار داد و گفت: بابا اسد، صدای خاله پاک شد، صدای من ۱۱ ساله روی انسرینگ خونه بود و من رو هربار وصل میکرد به اون سالها، به اون سالهایی که یکی با لهجه زیبای ترکی میگفت: سلام، به اسد آقا بگید مادرش زنگ زده بود، بگید به مادرش زنگ بزنه.
خاطرات اون سالها همینقدر نیمبند توی ذهنم باقی موندن و من همینقدر نیمبند دوستشون دارم بدون اینکه بخوام ذرهای چیزی رو تغییر بدم و الان که به اون جمله فکر میکنم میفهمم که من هیچ فرقی نکردم، من هنوز معتقدم انتظار عجیبترین رنج بشر محسوب میشه برای همین لابد در ۱۱ سالگی به آدمهای اون ور خط قول میدادم که آدمهای خونه حتما بهشون زنگ میزنن.
عصر ایران , خبرآنلاین , شرق , همشهری , مهر