آقای مهدی سلطانی آیا شما دختر هم دارید ؟ ( گپی متفاوت با بازیگر نقش اردلان تمجید در سریال مادرانه )
لیسانس بازیگری خود را از دانشکده هنرهای زیبا گرفته است و فوقلیسانس کارگردانی از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه دارد.
تئاتر را تا مقطع دکترا در دانشگاه آوینیون فرانسه تحصیل کرده و عضو هیات علمی گروه تئاتر دانشکده هنرهای زیبای
دانشگاه تهران است.
سلطانی زمانی شناخته شد که پس از سالها فعالیت در تئاتر، تقدیر نقش حاج بهزاد در سریال در مسیرزایندهرود را
برایش کنار گذاشت! او سال گذشته در سریال دیوار با نقش جمیل جایگاهش را در تلویزیون و برای مخاطبان این
رسانه تثبیت کرد و این روزها با نقش اردلان طرفدارانش را به وجد آورده است تا آنجا که خیلیها از
تماشاگران عادی گرفته تا متخصصان و منتقدان از بازی او حرف میزنند و تکیه کلامش در سریال مادرانه نقل محافل
شده است.اردلان تمجید با دیالوگهایی که سعید نعمتالله برایش نوشته و بازی درخشان سروستانی به یکی از نقشهای ماندگار تلویزیون
در این سالها بدل شده و به فهرست آثار مهدی سلطانی یک عنوان ارزشمند افزوده است.
سالها در تئاتر بازی کردهاید، در سینما و تلهفیلم و تلهتئاتر هم تجربه دارید، کارگردانی تئاتر کردهاید، جایزه بردهاید، اما
حضور در یک سریال تلویزیونی باعث شد مردم مهدی سلطانی را بشناسند!
اول این که من بیشتر از هر جایی
در تئاتر فعالیت کردهام که همیشه در مقایسه با سینما و تلویزیون مخاطبان کمتری داشته است.
شهرت به واسطه مخاطب زیاد صورت میگیرد و به همین دلیل در سریال بیشتر شناخته شدهام.
دوم این که آدم پرکاری نیستم و بیشتر تلهفیلمهایی که بازی کردهام مربوط به بعد از در مسیر زایندهرود است.
فیلم ملکه را هم بعد از در مسیر زایندهرود بازی کردید، و همین طور فیلم سینمایی «چ».
بله، همینطور است.
میتوانم اینطور نتیجهگیری کنم که بین اهالی سینما و تلویزیون هم بعد از بازی در سریال تلویزیونی شناخته شدهاید؟
بله.
همینطور است.
در کشور ما هم مثل هر جای دیگر دنیا اگر قرار باشد کار جدیدی به یک بازیگر پیشنهاد بشود او
باید خودش را بهتر و بیشتر معرفی کند.
بازی در سریالهای تلویزیونی یا هر اثری که مخاطب بیشتری دارد، اگر هنرمندانه انجام شود، یک معرفی خوب برای دریافت
پیشنهادهای بیشتر محسوب میشود.
البته بخشی از موفقیت یک بازیگر به قبولنکردن برخی پیشنهادها بستگی دارد.
من این شانس را داشتم که خیلی از پیشنهادها را قبول نکنم.
این شانس به مسائل مالی برمیگردد یا نتیجه هوش و درایت شما بوده است؟
توقعم را در مورد مسائل مالی
پایین آوردم و ضمن این که به دلیل تدریس در دانشگاه به قول معروف آب باریکهای دارم که باعث میشود
به هر قیمتی تن به هر نقشی ندهم.
تدریس در دانشگاه و داشتن دانشجویانی که بازی شما برای آنها حکم درس را دارد دلیل دیگری برای سختگیری در
انتخاب نقشها نیست یا حتی انگیزهای برای بهتر بازیکردن؟
نمیتوانم بگویم به دلیل دانشجویانم در انتخاب کارهایم سختگیری میکنم.
دانشجویانم مرا میشناسند و میدانند بسیار مشکلپسند هستم و وسواس زیادی در انتخاب و انجام کارم به خرج میدهم.
کتابی دارید به نام رئالیسم در تئاتر…
کتاب نیست، ترجمهای از زبان فرانسه است و پژوهشی درباره رئالیسم در بازیگری و کارگردانی.
با توجه به این پژوهش و نوع انتخابهایتان، به نظر میرسد به رئالیسم در بازیگری علاقهمند باشید، اما با این
حال دربازیهای تلویزیونیتان به جای واقعگرایی شاهد اغراق هستیم!
من واژه اغراق را برای کاری که انجام میدهم، قبول ندارم.
چون اغراق از دروغ میآید.
اگر در بازیهایم اغراق یعنی دروغ وجود داشت، مخاطب با نقشهایی که بازی میکنم ارتباط برقرار نمیکرد.
مخاطب به واسطه صداقتی که در بازیهایم وجود دارد و به دلیل واقعیبودن شخصیتها با نقشهای من ارتباط برقرار کرده
است، چون میتواند با شخصیتها همذاتپنداری کند، آنها را باور کند، بپذیرد و قبول کند که وجود دارند.
این حسها هرگز با اغراق ایجاد نمیشود.
در سه سریالی که توفیق داشتم بازی کنم، کاملا بر اساس متن فیلمنامه بازی کردهام.
متنها شاعرانگی یا ادبیات خاص خودشان را داشتهاند و احتمالا این ادبیات این حس را به شما داده که شخصیت
ارائهشده خارج از دنیای واقعی و توام با اغراق خلقشده، اما در فرهنگ ما کسانی هستند که واقعا شبیه به
اردلان یا جمیل حرف میزنند.
بعضی از آدمها در فرهنگ خاصی به شکلی حرف میزنند که در نوشتههای آقای سعید نعمتالله یا علیرضا نادری میبینیم.
شیوه حرفزدن و نوع واژگانی که این افراد دارند بخشی از شخصیت آنهاست.
در ضمن هنرمند وقتی یک واقعیت را به شیوه نمایشی ارائه میکند، در حقیقت آن واقعیت را از فیلتر هنر
میگذراند.
فیلتر هنر باعث میشود واقعیت استریلیزه یا شیوهپردازی بشود.
یعنی زوایدش حذف و به شکلی دراماتیک ارائه میشود.
بنابراین عصاره واقعیت است که به تماشاگر نشان داده میشود، نه همه واقعیت.
وقتی ریزهکاریها را حذف میکنیم و به شیوه استریلیزاسیون نزدیک میشویم، ممکن است به قول شما اغراق و از نظر
من شیوهگرایی اتفاق بیفتد.
یعنی ادبیات و منش اردلان برآمده از خاستگاه اجتماعی اوست و بعد از عبور از فیلتر بازیگر تبدیل به چیزی
شده که در سریال میبینیم؟
بله، در شمال تهران مردم با ادبیات خاص خودشان حرف میزنند، مردم مرکز شهر شیوه
بیانی خود را دارند و جنوب شهریها هم ادبیات خودشان را دارند.
حتی ادبیات جوانها با ادبیات مسنترها متفاوت است و این تفاوت گاه به حدی رسیده که بزرگترها زبان جوانترها را
بخصوص وقتی نمادین حرف میزنند، نمیفهمند.
این فقط مختص ایران هم نیست.
در فرانسه هم مسنترها گلایه میکردند که حرف جوانها را نمیفهمند.
این مساله فقط به زندهبودن زبان مربوط است؟
بخشی از آن بله و بخشی دیگر هم به تغییر شیوه زندگی
ارتباط دارد.
ورود تکنولوژی و استفاده از اصطلاحاتی که مربوط به آن میشود، بشدت روی زبان تاثیر گذاشته است.
به جز این موارد در کشورهایی که اخلاقیات اهمیت بیشتری دارد، افراد جامعه برای طرح برخی مسائل به نمادها روی
میآورند و با استفاده از نمادها با هم حرف میزنند؛ به این ترتیب نمادها وارد زبان میشود.
به عبارتی در کشورهای شرقی مانند کشور خودمان، نمادها جلوه بیشتری نسبت به کشورهای غربی دارند.
در تحلیل شخصیت اردلان به جز نوع بیانش به چه چیزهایی رسیدید؟
اردلان شخصی است که در محله نظامآباد رشد
کرده و متعلق به فرهنگ آن محله بوده است.
او آینده فرزاد است که به بهانه دستیافتن به یک شهر آرمانی، طبقه اجتماعی خودش را ترک میکند.
اردلان به قیمت از دستدادن ارزشهایی که طبقه اجتماعیاش داشته وارد دنیای تازهای میشود که گمان میکند اتوپیا یا آرمانشهری
است برای رسیدن به سعادت؛ اما از آنجا که ارزشهای بسیاری را قربانی میکند تا به چیزهایی دست پیدا کند
که به هیچ عنوان با داشتههای قبلیاش برابری نمیکند، بعد از گذشت چند سال متوجه میشود به آرمانشهر نرسیده است
و در عین حال دنیای کوچک خودش را هم از دست داده است.
اردلان عشق مادرش را که در فرهنگ ما جایگاه بسیار والایی دارد، از دست داده است.
او خیلی چیزها را قربانی کرده برای این که به ثروت برسد؛ چرا که گمان میکرد ثروت میتواند مرکبی
باشد برای رساندن او به آرمانشهر مد نظرش.
اما کمکم درمییابد این مرکب هرگز او را به مقصد نمیرساند، چون مرکبش نیاز به نیروی محرکه دارد.
این نیرو از نظر من عشق است اما اردلان بسیار سرد شده چرا که گرمی عشق را مدتها پیش در
وجود خود قربانی کرده است.
اردلان خاستگاه اجتماعی خود را ترک کرده، ارزشهای جامعهاش را قربانی کرده، روحش را به پول فروخته و خلاصه این
که خصوصیت مثبت چندانی ندارد، اما مخاطب دوستش دارد! چرا؟
به اعتقاد من بخشی از این مسأله به فیلمنامه برمیگردد.
در آثار آقای نعمتالله ما شخصیت منفی به معنای شرور نمیبینیم.
شخصیتهایی که او خلق میکند، خاکستری هستند چون رئالیستی مینویسد و در مکتب رئالیسم نه قهرمان داریم، نه شخصیت شرور،
نه خوب مطلق و نه بد مطلق.
قهرمانها در رئالیسم از میان اسطورهها، پادشاهان، شاهزادهها و فرماندهان سر برنمیآورند، آنها متعلق به طبقه متوسط و پایینتر هستند.
اگر در رمانتیسم شخصیتهای اصلی شاهزادهها و نجیبزادگان هستند در رئالیسم شخصیت اصلی کارگران و کارمندان و آدمهای متوسط به
پایین هستند.
بنابراین آنها نمیتوانند فراتر از انسان عمل کنند و دست به عملی قهرمانانه بزنند.
اردلان هم یک انسان معمولی است و شبیه به خود ما.
من فکر میکنم کمتر پدری را میشود پیدا کرد که حداقل بخشی از شخصیت اردلان را نداشته باشد پس پدرها
با او همذاتپنداری میکنند.
کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که عشق از دسترفته نداشته باشد بنابراین خیلیها با اردلان همذاتپنداری میکند.
در بسیاری از خانوادهها والدینی را میبینیم که فرزندانشان با مسائل حاشیهای دست به گریبانند، گرفتار عشقهای خیابانی میشوند، به
دام اعتیاد میافتند و…
پس همه آنها با اردلان همذاتپنداری میکنند.
به همه این دلایل اردلان واقعی است و چون واقعیت دارد دوست داشتنی است.
من به عنوان بازیگر باید احساسات اردلان را هر چه واقعیتر نشان بدهم.
صرفا به لحاظ حسی به اردلان نزدیک شدید؟
اصلا بازیگری بدون تکنیک محال است، چون صرفا استفاده از احساس به
آشفتگی منجر میشود.
بازیگر در کار تصویری باید در زمان مشخص، در کادر مشخص شده، دست به یک کنش مشخص بزند.
اگر بازیگر صرفا احساسی عمل کند زمان و کادر را از دست میدهد.
بازیگر باید عواطف خود را کنترل، کلاسه و چیدمان بکند و بعد آن را در یک سکانس یا پلان ارائه
کند.
بنابراین اگر کسی بگوید بازیگری صرفا با حس و درککردن نقش، شدنی است به نظر من اشتباه میگوید.
همه بازیگران از تکنیک استفاده میکنند تا مخاطب احساس کند چیزی که میبیند حس کامل است در حالی که حس
کامل نیست! در واقع بازیگر با غریزه حس کامل خود را نشان میدهد، با سبکها و شیوههایی که آموخته و
با اندیشه و آگاهی خود غریزه را کنترل میکند.
بنابراین بازیگری عملی نیمههوشیار است؛ نه کاملا مبتنی بر عقل و نه عملا مبتنی بر احساس.
تکنیک یا فن در بازیگری یعنی بازیگر یاد بگیرد چگونه احساس، عواطف یا کنشهای درونی خود را به عینیت بدل
کرده و آن را بیرونی کند به گونهای که جذاب باشد، مخاطب بتواند ارتباط برقرار کند و در مرحله متعالیتر
تاثیرگذار باشد.
برخی بازیگران صرفا تلاش میکنند جذاب باشند؛ رفتارها و بیان دیالوگهایشان صرفا با هدف ایجاد جذابیت انجام میشود.
این بازیگران بر مخاطب خود تاثیر نمیگذارند، ممکن است هنگام ایفای نقش برای مخاطب جذاب باشند، اما خیلی زود فراموش
میشوند.
مثل ستارهای میدرخشند و خاموش میشوند.
بازیگرانی هم هستند که در تئاتر، فیلم و سریال چنان هنرنمایی کردهاند که بعد از سالهای سال آنها را به
خاطر میآوریم.
این بازیگران تاثیرگذارند؛ چرا که با جان و دل، تکتک نقشهایشان را مطالعه و با جان و دل تکتک آنها
را به گونهای ایفا کردهاند که برای خودشان متقاعدکننده باشد و در نهایت به همان اندازه برای مخاطبشان متقاعدکننده بوده
است.
در سریال مادرانه و بخصوص در بازی شما در نقش اردلان نکات ریزی وجود دارد که یاد فیلمفارسی یا حتی
فیلمهای هندی را زنده میکند.
انگار اردلان از جنس همان قهرمانهای آشناست که دچار استحاله شده.
چطور میشود در شیوه راهرفتن، حرفزدن، نگاهکردن و بسیاری از مولفههای ظاهری و حتی درونی به قهرمانها شبیه شدهاید، اما
در مجموع شخصیتی رئالیستی ارائه کردهاید که به دنیای امروز تعلق دارد؟
بسیاری از فیلمهایی که سالهای سال از تولید
و نمایش آنها گذشته هنوز دوست داریم آنها را تماشا کنیم و در تاریخ سینمای کشورمان سهم دارند.
حتما این آثار پارامترهای خوبی داشته که ماندگار شدهاند.
ممکن است خودآگاه یا ناخودآگاه از برخی فاکتورهای مثبت این آثار در سریال مادرانه استفاده شده باشد؛ چه در نویسندگی،
چه در کارگردانی و چه در بازیگری و حتی در موسیقی! اما هدف این نبوده که سبک آن فیلمها انتخاب
و بر اساس آن سریال مادرانه تولید شود.
نکاتی که مد نظر شماست براساس فیلمنامهای که در اختیار داشتهایم رخ داده است.
من به عنوان بازیگر نمیتوانم خارج از فیلمنامه کاری بکنم، میتوانم چیزی را که نویسنده خلق کرده تکمیل کنم و
چیزی را که ننوشته اجرا کنم چون اگر قرار بود فیلمنامهنویس تمام این جزئیات را بنویسد فیلمنامه ۲۰۰ صفحهای به
متن ۲۰۰ هزار صفحهای بدل میشد! نکات نوشته نشده را من بازیگر باید ارائه کنم.
اگر به دور و برمان دقت کنیم، میبینیم در همین دنیای واقعی مردم رفتارهایی دارند که شاید به نظر عجیب
بیاید، ولی این رفتارها وجود دارد.
در دنیای ما اتفاقاتی رخ میدهد که شاید اگر در دنیای فیلمها رخ بدهد کسی آن را باور نکند.
از این رو اگر اردلان پذیرفتنی است و مخاطب با او همذاتپنداری میکند، حتما واقعی است.
اگر واقعی عمل نکند، امکان ندارد مخاطب با او همذاتپنداری کند.
این خاصیت رئالیسم است.
رئالیسم یعنی به گونهای عمل کنیم که توهمی از واقعیت ایجاد شود و به همذاتپنداری بینجامد.
قبول دارید نوع نگاه، راهرفتن، دیالوگها و بسیاری از خصوصیات دیگر اردلان برآمده از یک تیپ در دنیای سینما است
در حالی که او به دنیای امروز تعلق دارد و قرار است کنشها و واکنشهایش واقعی و امروزی باشد که
البته هست.
چطور بین این دو مقوله تقریبا متضاد تناسب ایجاد کردهاید؟
بخش زیادی از آن به بازیگر برمیگردد.
در آنچه که در هنر نمایش به نام رئالیسم شناخته شده، همه چیز را میتوان فاکتور گرفت جز بازیگری! مثلا
یک دیوار میتواند واقعا دیوار نباشد، از یک آشپزخانه فقط یک میز و صندلی وجود داشته باشد، نورپردازیها شباهتی به
زندگی واقعی نداشته باشد، اما به دلیل بازی رئالیستی بازیگر، آن نمایش یک اثر رئالیستی محسوب میشود.
بخشی از پاسخ سوال شما به این مربوط است که بازیگر چطور عمل بکند و دیالوگهایی را که ادبیات خاص
خود را دارد، چگونه بیان کند که مخاطب حس کند این دیالوگها مال نویسنده نیست و به خود شخصیت تعلق
دارد.
اگر بازیگر با مهارت این کار را انجام بدهد، مخاطب شخصیت را حتی اگر تداعیکننده یک جریان خاص ادبی یا
هنری باشد به عنوان واقعیت میپذیرد.
اردلان در مادرانه و جمیل در سریال دیوار هر دو خلافکارند، هر دو دختری دارند که به آن عشق میورزند،
هر دو جاهطلب هستند، هر دو خلاهای بسیار دارند و…
نگران نیستید که به تکرار برسید یا برای مخاطب تلویزیون در یک تیپ خاص جا بیفتید؟
نه، نگران تکرار نیستم.
بعد از جمیل نقشهای زیادی به من پیشنهاد شد که بیشباهت به جمیل نبودند و من آنها را نپذیرفتم.
نه به این دلیل که شبیه به جمیل بودند، به این دلیل که درست پرداخت نشده بودند.
هر انسانی با انسان دیگر متفاوت است؛ حتی دوقلوهای به هم چسبیده.
بر همین اساس پدرهای زیادی هستند که دختر دارند، پدرهای زیادی هستند که عاشق دخترشان هستند و پدرهای زیادی هم
هستند که با دخترشان مشکل دارند آیا همه آنها شبیه به هم هستند؟ نه! چون ژنتیک، شخصیت و جهانبینیشان با
هم تفاوت دارد.
به اعتقاد من شاکله مهم و اصلی هر شخصیتی، جهانبینی اوست و جهانبینی محصول چند فاکتور است: ژنتیک، اجتماع، فرهنگ،
جغرافیا، مذهب، تجربیاتی که در زندگی کسب میکند و اتفاقاتی که بر سر راه زندگی هر فرد رخ میدهد.
این مولفهها در کنار هم سبب میشوند دیدگاه یک شخص درباره جهان و محیط پیرامونش با شخصی دیگر متفاوت باشد.
همین تفاوت دیدگاه است که باعث میشود رفتار و عملکرد آدمها با هم فرق داشته باشد.
اگر یک فرد مذهبی و کسی که مذهبی نیست در یک موقعیت مشابه قرار بگیرند واکنشهای مختلفی بروز خواهند داد.
یک نروژی با یک عربستانی در شرایط برابر عملکردهای متفاوت دارند چون جهانبینی متفاوت دارند.
اردلان و جمیل هم همینطور.
اردلان تمجید عاشق دخترش است، جمیل هم هست، اما جنس این عشقها متفاوت است.
بخشی از عشق جمیل به دخترش به خاطر شباهت دختر به مادرش بود.
جمیل به طبقه خاصی تعلق دارد.
او در خانوادهای بزرگ شده که دزدی در آن نهادینه شده و نشانه جنم و عرضه است.
اما اردلان در یک خانواده سنتی رشد کرده که اخلاقیات اهمیت داشته است.
اردلان وارد طبقه دیگری از جامعه میشود که مناسبات متفاوتی دارد و این مناسبات روی رفتارهای او تاثیر میگذارد، شغل
و هویت اجتماعیاش تغییر میکند، نگاهش به خانواده عوض میشود و به دلیل پیشینهای که دارد، متناقض عمل میکند.
وسواسهای ناشی از خاستگاه اجتماعی او را در زندگی امروزش میبینیم.
به واسطه همین ریزهکاریها اردلان با جمیل فرق میکند و با حاج بهزاد هم متفاوت است، حتی اگر یک بازیگر
با یک فیزیک همه آنها را بازی کرده باشد.
جالب است تا قبل از بازی در نقش اردلان مردم به من میگفتند آقا جمیل، الان مرا اردلان صدا میکنند
و قبل از اینها مرا حاج بهزاد خطاب میکردند.
این نکته برای من یک خبر خوب است.
خبر از اینکه مردم مرا بهعنوان مهدی سلطانی نمیشناسند و نشان میدهد من به عنوان بازیگر توانستهام تفاوت جهانبینی شخصیتهایی
را که بازی کردهام، کشف و درک کنم و با تکنیکهایی که آموختهام آنها را از ذهنیت به عینیت بدل
کنم.
معتقدید این نقشها هم متفاوت نوشته شدهاند و هم شما آنها را متفاوت بازی کردهاید؟
فیلمنامه حکم مواد اولیه را
دارد.
اگر مواد و مصالح اولیه درست و کافی نباشد نمیتوان نتیجه درستی گرفت.
نمیشود به شما مواد اولیه قرمهسبزی را بدهند، ولی شما قیمه بپزید.
اما میشود با مواد اولیه قرمهسبزی و چاشنیهای مختلف، دو قرمهسبزی با طعمهای مختلف پخت.
اگر آشپز خوبی باشید و تجربه داشته باشید، میدانید باید چه سبزیهایی خرد شود، چقدر خرد شود، چه میزان تفت
داده شود، بعد از پیاز داغ تفت بدهید یا قبل از پیاز داغ، چه نوع گوشتی استفاده کنید، لوبیایی که
استفاده میکنید چقدر در آب بماند، چقدر بپزد، لیمو عمانی بهتر است یا آبغوره و…
آشپز خوبی هستید!
نه خیلی.
گاهی آشپزی میکنم.
فکر میکنم متوجه منظورم شدید.
همه چیزهایی که گفتم باعث میشود مزه فلان قرمهسبزی که من در بهمان مهمانی خوردهایم همچنان زیر زبانمان مانده باشد.
تاثیر بازیگر بر نقش بیشباهت به پختن قرمهسبزی نیست!
شما دختر دارید؟
نه، من اصلا فرزند ندارم.
یکی دو بار تجربه همکاری با اصغر فرهادی را هم داشتهاید.
چطور شد این همکاری ادامه پیدا نکرد؟
باید شرایط برای همکاری آدمها فراهم شود.
اگر نشد به این معنی نیست که همدیگر را قبول ندارند یا سلایقشان باهم فرق میکند.
من مدتی فرانسه بودم، ایشان در ایران بود، بعد ایشان رفتند من برگشتم.
ممکن است در سناریوی ایشان نقشی برای من نباشد یا باید دید تهیهکننده هم بازیگر را میپذیرد یا نه…
خیلی چیزها هست که میتواند در یک همکاری نقش داشته باشد.
در حرفه بازیگری خیلی چیزها به تقدیر برمیگردد؛ این که شما در یک بزنگاه در کدام جغرافیا باشید و مشغول
چه کاری تا بتوانید در تولید یک اثر سهم داشته باشید یا برای همیشه از حضور در آن محروم شوید.
درباره این وجه از حرفهتان چه احساسی دارید؟
من به قسمت خیلی اعتقاد دارم؛ یعنی اگر قرار باشد در زمره
اختیاریون یا جبریون قرار بگیرم، جای من حتما در جمع جبریون افراطی است.
معتقدم اگر قسمت نباشد، هرقدر تلاش کنیم به چیزی برسیم این اتفاق نخواهد افتاد و اگر قسمت باشد همه دنیا
دست به دست هم بدهند که اتفاقی نیفتد، آن اتفاق حتما خواهد افتاد.
یعنی معتقدید حتی انتخاب رشته، سفر به فرانسه و تحصیل در مقطع دکتری، انتخاب آثاری که در آنها بازی کردهاید
و هزاران چیز دیگر در زندگی شما فقط به تقدیر برمیگردد؟
بله، همه اینها تقدیر من بوده و اگر داستانش
را برایتان تعریف بکنم که از حوصله این مصاحبه خارج است، حتما شگفتزده خواهید شد.
حداقل یک نمونه در پاسخ به این همه کنجکاوی که ایجاد کردهاید، تعریف کنید!
زمانی که قرار بود سریال در
مسیر زایندهرود ساخته شود، من برای بازی در یک تئاتر تعهد داده بودم.
روزهای اول تمرین بود که از دفتر سریال در مسیر زایندهرود با من تماس گرفتند و از من خواستند برای
بازی در نقش حاج بهزاد صحبت کنیم.
من از این دعوت خوشحال شدم و رفتم، اما گفتم به بازی در یک تئاتر دعوت شدهام.
پرسیدند کار تئاترتان شروع شده، گفتم: دارد شروع میشود.
گفتند قرارداد امضا کردهای؟ گفتم: نه، ولی تعهد اخلاقی دارم.
به این ترتیب همکاری ما ملغی شد، اما بار دوم تماس گرفتند و گفتند اگر بتوانیم طوری زمانبندی کنیم که
شما به تئاترتان هم برسید، در سریال بازی میکنید؟ از آنجا که آقای علیرضا نادری، نویسنده سریال در مسیر زایندهرود
مرا میشناخت و اصرار داشت من در این نقش بازی کنم، گروه تولید تصمیم گرفته بود زمینه را برای این
همکاری فراهم کند.
من هم قبول کردم.
بعد از مدتی گفتند زمانی که شما درگیر تئاتر هستید ما در اصفهان تصویربرداری داریم و امکان ایجاد هماهنگی نیست.
بعد از مدتی دوباره تماس گرفتند و پرسیدند اگر کار را به گونهای رج بزنیم که زمان بازی شما در
سریال بعد از تئاتر باشد حتما خواهید آمد؟ من باز هم اظهار تمایل کردم.
باز مدتی گذشت و دوباره خبر دادند در آن بازه زمانی آب زایندهرود را میبندند و ما به آب رودخانه
برای تصاویرمان نیاز داریم.
بنابراین این همکاری میسر نمیشود.
خلاصه در نهایت، آقای نادری از من خواست تئاترم را رها کنم و به گروه تولید سریال ملحق شوم، اما
از نظر من این کار اخلاقی نبود و گفتم نمیتوانم این کار را بکنم، بنابراین آنها خودشان با آقای علیرضا
کوشکجلالی تماس گرفتند و مساله را مطرح کردند.
نمیدانم در این تماس چه اتفاقی افتاد که آقای جلالی کوتاه آمد یا به این نتیجه رسید که بازی در
سریال برای من آینده بهتری خواهد داشت، در هر صورت ایشان رضایت دادند و نقش حاج بهزاد به من رسید.
من به خاطر تعهدم به تئاتر مدهآ، جواب رد به گروه آقای فتحی دادم، اما قسمت این بود که در
سریال در مسیر زایندهرود بازی کنم.
این یک نمونه است و از این نمونهها زیاد در زندگیام رخ داده است.
توجه من به تقدیر و قسمت باعث شده به نوعی آرامش برسم.
از بستهنشدن یک قرارداد اصلا ناراحت نمیشوم و از بستهشدن یک قرارداد هم خیلی خوشحال نمیشوم.
احساس میکنم اگر قرار باشد به چیزی یا جایگاهی برسم نیاز به پافشاری بیش از حد نیست.
با این دیدگاه چه میکنید که منفعل نشوید؟
سعی میکنم تواناییهایم را افزایش بدهم تا مطلوب شوم، نه طالب.
ترجیح میدهم خواستنی باشم، نه خواهان.
آدم وقتی مطلوب باشد حق انتخاب بیشتری خواهد داشت.
با این روند تا ۵۰ سال دیگر ممکن است ۵۰ تا اسم دیگر مثل جمیل و اردلان داشته باشید!
متشکرم،
ولی به هیچ عنوان هدف من از زندگی، تبدیل شدن به آدمی که خیلی هم سر زبانها باشد نیست.
من به دنبال آرامش هستم.
اما هدفتان با حرفهای که انتخاب کردهاید خیلی تناقض دارد؟
بله، خیلی.
سعی میکنم با این مساله کنار بیایم و نگذارم آرامشم به هم بریزد.
چون من از زندگی خوشبختی میخواهم و خوشبختی یعنی آرامش.
شهرت هیچ وقت برای من دغدغه نبوده است.
شاید اگر دغدغه بود خیلی زودتر از اینها شاید در همان دوران دانشجویی وارد دنیای سینما و تلویزیون میشدم.
من در تئاتر ماندم و از تئاتر خیلی چیزها یاد گرفتم.
جدا از بازیگری به واسطه مواجهه مستقیم با انسانها به خودشناسی رسیدهام و میرسم.
این مساله برایم ارزش زیادی دارد چون باعث آرامشم میشود.
با این حساب ممکن است در سریالهای کمتری بازی کنید.
نمیدانم.
سریالها و فیلمها را بر این مبنا انتخاب میکنم که آرامشم به هم نریزد و البته چیزی که تولید میکنیم،
ارزش وقت تماشاگر را داشته باشد.
ورودتان به دنیای بازیگری بر اثر قسمت بود یا آن وقتها شهرت را دوست داشتید؟
من خیلی چیزها را دوست
داشتم، مثل هر نوجوان دیگری خلبانی را دوست داشتم، میخواستم یک مزرعه بزرگ داشته باشم با کلبه، اسب و گاو
و مرغ و خروس و کشاورزی کنم، مثل هر کودکی عاشق این بودم که پلیس بشوم یا مثل هر نوجوانی
که دوست دارد مورد احترام واقع شود، میخواستم پزشک بشوم، اما از دوران مدرسه و حتی از همان دوران ابتدایی
استعداد و علاقه بازیگری در من توسط معلمانم کشف شد.
بازیگری را دوست داشتم .
از این جهات بازیگری برای من جذاب بود که وقتی آدم نوجوان است به شهرت اهمیت زیادی میدهد و شاید
من هم با این انگیزه وارد دنیای بازیگری شدم.
من هیچ آموزهای در زمینه بازیگری نداشتم.
وقتی وارد دانشگاه شدم با جنبههای دیگری از بازیگری آشنا شدم که برای من لذتبخشتر از به شهرت رسیدن
بود.
بازیگری باعث میشد من قبل از هر چیز با خودم مواجه بشوم.
وقتی آدم در مواجهه با خودش موفق میشود روح خودش را ببیند، تازه میفهمد کیست و به خودشناسی میرسد.
این خودشناسی برای من خیلی لذتبخش بود و آن را دوست میداشتم.
بعد که وارد دنیای حرفهای تئاتر شدم و نامهربانیها و مناسبات را دیدم به عرصههای دیگر هم روی آوردم، البته
هرگز نگاه منفی به دیگر رسانهها نداشتهام.
تئاتر، سینما و تلویزیون برای من ارزشمندند، چون باعث میشوند آنچه آموختهام به مخاطبم عرضه کنم.
الان از آقای دکتر مهدی سلطانی سروستانی راضی هستید؟
رضایت امری نسبی است، در مقایسه با گذشته بله راضی هستم
البته نه در معنای از خود راضی بودن.
اما تمام تلاشم این است که به گونهای عمل کنم به آرمانشهر خودم نزدیک بشوم.
از تمام دوستانی که گاهی به من لطف میکنند، گاهی پیامهای محبتآمیز میدهند و از تمام مردمی که کار ما
را میبینند، درخواست میکنم توقع خود را از ما بازیگران بالا ببرند.
وقتی توقعشان را بالا ببرند، ما مجبور میشویم بهتر بازی کنیم، اما اگر هر چیزی را که از ما
میبینند بپذیرند، ما هم برای بهتر شدن هیچ تلاشی نخواهیم کرد.
جام جم