درگذشت داریوش اسدزاده ؛ از ازدواج با نوه احمدشاه تا آخرین آرزو |سبک زندگی افراد مشهور (۲۵۸)
داریوش اسدزاده بازیگری که آرزوها و حسرت های زیادی در زندگی داشت از دیدن نوه هایش گرفته تا جشن گرفتن تولد ۱۰۰ سالگی اش که قسمت وی نشد و در سن ۹۶ سالگی دیده بر جهان فرو بست. این هنرمند پیشکسوت دو پسر به نام های کورش و آرش دارد که از همان کودکی در آمریکا زندگی کرده اند و استاد همیشه در حسرت آن ها و نوه های عزیزش بوده است. در ادامه پرشین وی درگذشت داریوش اسدزاده را به خانواده وی و جامعه هنری ایران تسلیت گفته و مروری بر زندگی شخصی و کارهای هنری این پیشکسوت محبوب داشته که در ادامه مشاهده می کنید.
درگذشت داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت ایرانی
داریوش اسدزاده، بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر و تلویزیون ایران پس از حدود هشت دهه فعالیت هنری در سن ۹۶ چشم بر جهان فروبست و از دنیا رفت.
اسدزاده که از دیرپاترین و قدیمیترین بازیگران ایران بود، در سالهای اخیر در دو فیلم سینمایی «حکایت دریا» به کارگردانی بهمن فرمانآرا و کمدی «نیوکاسل» مقابل دوربین رفت. او اوایل تابستان امسال به دلیل ضعیف شدن قوای جسمانی چند روز در بیمارستان بستری بود و گفته میشود حتی تا روزهای آخر زندگی هم پیشنهاد بازی در سینما داشت اما سرانجام در ۹۶ سالگی در منزل شخصی خود دار فانی را وداع گفت.
اسدزاده سال ۱۳۰۲ در کرمانشاه دیده به جهان گشود و نخستینبار در ۲۰ سالگی بازیگری را تجربه کرد. از اوایل دهه ۱۳۳۰ پایش به سینما باز شد و تا آخرین روزهای زندگی در بیش از ۸۰ فیلم مقابل دوربین رفت. «دو نیمه سیب» کیانوش عیاری، «روز شیطان» بهروز افخمی، «بوی کافور عطر یاس» فرمانآرا، «یتیمخانه ایران» ابوالقاسم طالبی و «۵۰ کیلو آلبالو» مانی حقیقی از مهمترین فیلمهای کارنامه او در سینما بود.
مرحوم اسدزاده دو سال پیش از پیروزی انقلاب تهران را به مقصد آمریکا ترک کرد و پس از ۱۰ سال در ۱۳۶۵ به سرزمین مادری بازگشت. بازی در دو سریال محبوب و پربیننده «سمندون» و «خانه سبز» در میانههای دهه ۷۰ بار دیگر نام او را سر زبانها انداخت و پس از آن در دهها مجموعه تلویزیونی دیگر ایفای نقش کرد.
ازدواج های مرحوم داریوش اسدزاده
داریوش اسدزاده در سال ۱۳۳۰ وقتی ۲۸ ساله بود با یکی از طرفدارانش بنام هما شاهرخی که از نوادگاه قاجار بود ازدواج کرد اما به علت عدم بچه دار شدن بعد از ۱۷ سال طلاق گرفتند. استاد در سال ۱۳۴۶ برای دومین بار با سهیلا غزلی ازدواج کرد که ثمره این زندگی دو پسر شد اما این زندگی هم در نهایت به جدایی و طلاق ختم شد. آقای اسدزاده در نهایت برای سومین بار در سال ۱۳۷۸ با طاهره خاتون میرزایی در یک مهمانی آشنا شد و حالا سالهاست کنار هم زندگی می کنند
مصاحبه با داریوش اسدزاده و همسرش طاهره خاتون میرزایی ( سال ۱۳۸۶ )
چند سال است ازدواج کردهاید؟
میرزایی: ۸سال.
دعوا هم میکنید؟
خیلی زیاد (میخندد)، نه گاهی! همیشه که نمیشود دعوا کرد.
قهر هم میمانید؟
میرزایی: نه، اهل قهر نیستیم.
اسدزاده: همان موقع همه چیز تمام میشود.
سر چه چیزهایی دعوا میکنید؟
سر همه چیز.
اسدزاده: همسر من خیلی نسبت به نظافت خانه حساس است.
میرزایی: سر آشپزی و نظافت، من خیلی حساسم. روی نظافت خانه خیلی حساسم! دلم نمیخواهد هیچوقت خانه کثیف باشد.
اسدزاده: خیلی وسواسی است، من را کشته.
میرزایی: آره، من خیلی حساسم. خب، نمیتوانم از این حساسیتها هم دست بکشم.
با این حساب، آشپزی خانه با کیست؟
میرزایی: با من که نیست.
مگر دستپختتان بد است؟
میرزایی: نه!
اسدزاده: اصلا آشپزی بلد نیست. تخممرغ هم بلد نیست درست کند. آشپزیهای خانه با من است. نقشها را تقسیم کردیم، آشپزی افتاد به من!
شما در خانه چه میکنید؟
میرزایی: من کارپرداز خانه ام.
همسر یک هنرمند بودن سخت است؟
خیلی.
چرا؟
چون برنامهریزی ندارد. با یک هنرمند نمیشود برنامهریزی کرد. به آدم سخت میگذرد، از این نظر.
فکر نمیکردید این قدر سخت باشد؟
چرا، خودم را آماده کرده بودم. میدانستم.
کجا آشنا شدید؟
در یک مهمانی، یکی از همکارهایم…
شغلتان چیست؟
ماما بودم و الان بازنشستهام. هر دوی ما را به آن مهمانی دعوت کردند و آنجا همدیگر را دیدیم.
اسدزاده: بعضیها جواب این سؤالها را نمیدهند؛ ولی او همه چیز را گفت.
روزهایی که آقای اسدزاده سر کار نمیرود را چطوری میگذرانید؟
صبح که بیدار میشویم با هم حرف میزنیم. معمولا صحبتهامان به جر و بحث میکشد (میخندد). جدول هم خیلی دوست دارم، خیلی وقتها جدول حل میکنم. گاهی هم کتاب میخوانم.
دلیل جر و بحثها چیست؟
به هر حال، اختلاف سلیقه و عقیده هست دیگر. گاهی میگویم برویم بیرون یا برویم قدم بزنیم، میگوید حوصله ندارم.
سر صحنه کار آقای اسدزاده هم میروید؟
گاهی سر صحنه میروم.
تعریف خانم میرزایی از خودش چیست؟
در مجموع آدم آرامی هستم و سعی میکنم کاری به کار کسی نداشته باشم. هر چیزی هم که برای خودم میخواهم برای دیگران میخواهم. سعی میکنم حسادت هم نکنم.
مصاحبه با همسر سوم داریوش اسدزاده ، طاهره خاتون میرزایی ( سال ۱۳۸۶ )
آقای اسدزاده، شما چه تعریفی از خودتان دارید؟
جوانهای قدیمی که الان پیرمرد شدهاند، همان حال و هوای قدیم را دارند. یک مدل روحیه مردسالاری
در ما مردهای قدیمی هست. من هم این روحیه مردسالاری را دارم. من یک پیرمرد قدیمیام با روحیه
مردسالاری. از کار خانمم خیلی ایراد میگیرم چون خیلی از نظرهای ایشان مورد قبول من نیست.
(مثل اینکه سر رنگ کابینت با هم تفاهم ندارند. همان لحظه خانمام میرزایی آرام میگوید رنگ کابینت
را قهوهای بزنیم و آقای اسدزاده میگوید سفید.)
دیدید، این هم شاهدش. نظرهای همدیگر را قبول نداریم. اختلاف نظر داریم.
تا اندازه ای هم سعی میکنیم هر دو کوتاه بیاییم.
کارهای آقای اسدزاده را با هم میبینید؟
بله.
بازخوانی مصاحبه قدیمی با طاهره خاتون میرزایی به مناسبت درگذشت داریوش اسدزاده
از کارشان ایراد هم میگیرید؟
(می خندد) فراوان.
جاهایی که خیلی خشن است میگویم آرامتر باش ولی اصلا نمیپذیرد. میگوید تو اطلاعات نداری، میگویم به عنوان بیننده که میتوانم نظر دهم.
به آقای اسدزاده چه نمره ای در بازیگری میدهید؟
(میخندد) تجدید میشوند.
به خودتان در بازیگری چه نمره ای میدهید؟
اسدزاده: کسی نمیگوید ماست من ترش است. مردم باید نظر بدهند، هر چی مردم بگویند، درست است.
آقای اسدزاده، روزهایی که خانه هستید، چه میکنید؟
روزهایی که سر صحنه نمیروم، یا کتاب میخوانم یا کتاب مینویسم. گاهی برای خرید بیرون میروم؛ البته بیشتر خریدهای خانه را خانم انجام میدهد.
الان مشغول چه کاری هستید؟
الان مشغول نوشتن کتاب «تاریخ تئاتر ایران» از قبل از اسلام هستم.
اگر به شما بگویند یک در جلوتان است، دوست دارید بعد از باز کردن در چه چیزی ببینید؟
میرزایی: همه آرزوهایم را.
چه آرزویی؟
سلامتی برای همه و موفقیت و خوشی.
آقای اسدزاده! شما چطور؟
آرزوهای بزرگ از من گذشته. دوست دارم همه سلامت باشند؛ همه مردم.
در خانه سبز با کدام نسل رابطه بهتری داشتید؟
یک بازیگر باید خودش را تطبیق بدهد با همه کس و همه چیز؛ با بزرگتر از خودم یا حتی با یک عروسک.
با کی صمیمیتر بودید؟
با خود خسرو (شکیبایی).
در کل دوران فعالیت چطور؟ با کدامشان رابطه هنری نزدیکتری داشتهاید و به قول معروف همدیگر را در نقش پیدا کردهاید؟
از آقایان، خسرو شکیبایی بوده و از خانمها هم خانم حمیده خیرآبادی. ۲ بازیگر در برابر همدیگر در یک کار، مثل ۲ کشتیگیر روی تشک هستند؛ باید همزور باشند…
ولی پشت همدیگر را به خاک نرسانند…
درگذشت داریوش اسدزاده و کاش های وی در اخرین مصاحبه
کاش بچه هایم را می دیدم
گپ و گفت صمیمانه با داریوش اسدزاده را از نظر میگذرانید که این روزها در بیمارستان بستری است. اتاق ۸۰۱ یکی از بیمارستانهای تهران چند روزی است که میزبان داریوش اسدزاده است که به دلیل کهولت سن و ناتوانی بستری شده است. همراه عکاس اتاقها را میبینیم تا به اتاق ۸۰۱ برسیم. در اتاق نیمهباز است و استاد داریوش اسدزاده روی تخت خوابیده است.
کنار او همسرش با آرامش خاصی روی صندلی نشسته و نگاهش به استاد است. این هنرمند به محض دیدن ما لبخندی روی لبهایش نقش میبندد. بعد از معرفی خودم و عکاس با همان لحن صمیمانه همیشگیاش به ما خوشامد میگوید. وقتی دستهگل را به او هدیه میدهم، اسدزاده و همسرش به خاطر انتخاب گلهای رز سفید تشکر میکند و هر دو همزمان میگویند چه گلهای زیبایی!
هیچ چیز بهتر از این نیست که یاد هم باشیم و هرازگاهی به هم سر بزنیم. همان طور که استاد مشغول صحبت کردن با ماست، فلور نظری از بازیگران تئاتر، سینما و تلویزیون در اتاق را باز میکند و با روی خوش وارد اتاق میشود و بعد از احوالپرسی با استاد و همسرش، نقبی به خاطراتی که با استاد در تلهفیلم مسافر داشت، میزند و استاد هم در ادامه میگوید که یادش بخیر که در این فیلم خدابیامرز خسرو شکیبایی هم بازی میکرد. ماحصل گپ و گفت صمیمانه من و فلور نظری را با داریوش اسدزاده میخوانید.
استاد، شما از ۷۶ سال پیش روی صحنه تئاتر و مقابل دوربین سینما و تلویزیون بودید. وقتی به گذشتهتان نگاه میکنید، آن را چطور میبینید؟
راستش راضی هستم از کارهایی که انجام دادهام. هیچوقت به دستمزد کارهایم فکر نکردم. همیشه اولین اولویتم برای پذیرش بازی در هر اثری، فیلمنامه بود. چون اعتقاد دارم که اگر متن خوب و درست نوشته شده باشد، بقیه کارها به شکل خودکار درست پیش میرود. به همین دلیل برایم مهم نبود که میخواهند دستمزدم را حتی کمتر بدهند، بلکه دلم میخواست کاری انجام بدهم که ماندگار باشد و تماشاگر از کارم راضی باشد.
یعنی اعتقاد دارید که هنرمند باید جریانساز باشد؟
بله، هنرمند باید برای کارش احترام ویژهای قائل شود. نباید مطالعه را فراموش کند. من در همه این سالها همیشه تلاش کردهام چند ساعتی را در طول روز به مطالعه اختصاص بدهم. من همیشه عاشق هنر بودم و همین باعث شد که علاقهمند به تئاتر شدم و از ۲۰ سالگی فعالیتم را در عرصه هنر شروع کردم. هم بازیگری کردم و هم نویسندگی و کارگردانی. برهههای مختلف تاریخ ایران را دیدهام و خوشحالم اطلاعات خیلی خوبی از تئاتر ایران دارم.
به همین دلیل کتاب سیری در تاریخ تئاتر ایران را نوشتید؟
بله، این کتاب را نوشتم تا هنرجویانی که علاقهمند هستند اطلاعات بیشتری درباره تئاتر ایران داشته باشند با خواندن این کتاب به معلوماتشان اضافه شود. تا به امروز چند کتاب دیگر هم نوشتم و تدریس کردهام. دوست دارم هر آنچه که دارم به جوانان بدهم.
استاد شنیدهایم میخواهید کتابی درباره زندگینامه خودتان بنویسید.
بله، همان طور که تاکید کردهام برهههای مختلف تاریخ ایران را دیدهام، بنابراین دوست دارم کتابی از همان طفولیت خودم تا به امروز بنویسم. البته کار نگارش زندگینامهام را شروع کردم و مقدمه هم نوشتم. تا این که کار به بیمارستان کشید و نتوانستم ادامه بدهم. اگر خدا همراهیام کند و انرژی داشته باشم، حتما کتابم را خواهم نوشت.
درگذشت داریوش اسدزاده هنرپیشه مشهور ایرانی
آیا کاری دارید که آماده پخش از تلویزیون یا اکران از سینما باشد؟
نه، مدتی است که کار نکردهام، به خاطر این که انرژی و قدرتم برای بازی کم شده است. به همین دلیل ترجیح دادهام که بیشتر استراحت کنم و کتاب بنویسم.
همچنان اهل دیدن فیلم یا سریال هستید؟
نه، اصلا فیلم یا سریال نمیبینم. بیشتر وقتم را برای نوشتن متمرکز کردهام و مینویسم. در کنارش مطالعه هم خیلی میکنم. من از جوانی عاشق کتاب بودم و هنوز هم هستم.
گاهی تا دمدمههای صبح بیدارم و آنقدر مشغول مطالعه میشوم که زمان را از دست میدهم. معتقدم انسان با مطالعه زنده است. نمیدانم چرا جوانان امروزی بیشترین زمان خودشان را در گوشیهایشان میگذرانند، در حالی که خروجی مثبتی هم برایشان نخواهد داشت.
نمیدانم چرا این اتفاقات افتاده و جوانان بیشتر درگیر این مسائل و اینترنت هستند. من خودم یک گوشی قدیمی دارم، آن هم برای اینکه دوستان با من تماس بگیرند. با این سن و سال امکان ندارد مطالعه نکنم و برای مطالعه وقت نگذارم.
دنیای ما آدمها با مطالعه بزرگ میشود و میتوانیم تجربیات زیادی کسب کنیم. اگر این طور نباشد واقعا وقت را بیهوده گذراندهایم. توصیه میکنم که جوانان اندکی برای مطالعه وقت بگذارند، حتی شده در طول روز به اندازه ده تا ۱۵ دقیقه زمان بگذارند. بعد از مدتی نتیجهاش را در زندگیشان خواهند دید.
استاد چه خبر از بچه ها؟
آنها سالهاست به آمریکا رفتهاند. بچهها یعنی زندگی. دوست دارم ببینمشان، اما نیستند. وقتی هم بچه کنارت نباشد، انگار فرزند ندارید. در حالی که خانواده نقش خیلی مهمی دارد. پایه و اساس هر چیزی در جامعه، خانواده است! این جمله را محکم میگویم و از شما هم میخواهم با تاکید بنویسید. چون خانواده نقش بینظیری دارد و باید به آن توجه کنیم.
تعداد بازیهای شما در تئاتر، سینما و تلویزیون خیلی زیاد است و هرکدام ویژگیها و تفاوتهای خودش را دارد. آیا خاطره جالبی دارید که برایمان بگویید؟
راستش بازی در هر کاری برایم خاطره است. مگر میشود خاطرات را فراموش کرد،
خاطراتی که هرکدام از آنها رنگی دارد. من تا امروز کنار خیلی از هنرمندان بازی کردم.
یکی از این هنرمندان زندهیاد خسرو شکیبایی است. یادش بخیر و خدا بیامرزدش.
واقعا هنرمند خوب و حرفهای بود و بازیگر از این که کنارش بازی میکرد حس خوبی داشت.
وقتی قرار بود من کنارش بازی کنم، خیلی خوشحال میشدم. البته همه بازیگرانی که تا امروز کنارشان بودم خوب بودند و من از بازی در هیچ کاری پشیمان نشده ام و همه آنها را دوست داشتم.
چون همیشه با دقت کارهایم را انتخاب میکردم. به متن، کارگردان و بازیگران توجه میکردم.
این طور نبود بدون تحقیق یا بی مطالعه در کاری بازی کنم. در مجموع امروز خاطرات
و عکسهای هنرمندان و دوستان شفیق برای من یادگار مانده است.
به بهانه درگذشت داریوش اسدزاده بازخوانی آخرین مصاحبه وی
داریوش اسدزاده به آرزویش نرسید
داریوش اسدزاده که آرزو داشت عمرش به یک قرن برسد، به آرزویش نرسید و در سن ۹۶ سالگی درگذشت تا ۸۰ سال خاطره از فرهنگ و هنر ایران را هم با خود ببرد.
داریوش اسدزاده که آرزو داشت عمرش به یک قرن برسد، به آرزویش نرسید و در سن
۹۶ سالگی درگذشت تا ۸۰ سال خاطره از فرهنگ و هنر ایران را هم با خود ببرد.
این بازیگر قدیمی که متولد سال ۱۳۰۲ بود، روز سوم شهریور در منزل خود درگذشت
در حالی که دوست داشت به صد سالگی برسد.
داریوش اسدزاده از هنرمندان پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون در سال ۱۳۰۳ در کرمانشاه به دنیا آمد، اما اصالتا تهرانی است. پدرش در ارتش کار میکرده و فرزند بزرگ خانواده بوده؛ دو برادر و دو خواهر دارد و در پنج سالگی از کرمانشاه به تهران میآید.
با همسرش طاهرهخاتون میرزایی تنها بود و مشغول نوشتن کتابی درباره تاریخ تئاتر در اتاقش؛
اتاقی نسبتا کوچک، اما پُر از کتاب و تقدیرنامه.
با داریوش اسدزاده درباره روزهای ابتدایی حضورش در تئاتر و سینما صحبت کردیم، از سختیهایی که تا به امروز کشیده و آرزویش برای اینکه کاش هنرمندانی که کارش را با آنها آغاز کرده هنوز هم بودند.
او جوانی را دورانی سخت و بدی میداند و معتقد است که کمتر کسی پیدا میشود
که بتواند تصمیم درستی را برای آیندهاش بگیرد. درگذشت داریوش اسدزاده
آقای اسدزاده، حدود ۸۰ سال است که شما در سینما و تئاتر فعالیت میکنید،
در روزهای ابتدای کارتان، هیچوقت چنین روزی را پیش بینی میکردید؟
نه اصلا، در واقع هیچ کس نمیتواند آینده خود را پیشبینی کند. اما فکر نمیکردم تا به این اندازه در کار سینما و تئاتر پیشرفت کنیم با این وجود به نظرم هنوز هم کم است و جا دارد تا بیشتر از این جلو برویم.
شما فعالیت هنری خود را با تئاتر آغاز کردید…
بله. میتوان گفت ما از پایهگذاران تئاتر ایران بودیم که از بین آنها فقط من زنده هستم. به طور کلی من سینما را از سال ۱۳۲۷ و تئاتر را از سال ۱۳۲۰ شروع کردم. از افرادی که در آن زمان کار را با هم شروع کردیم، هیچ کدام فکرش را هم نمیکردیم که تا اینجا برسیم. زمانه خیلی فرق کرده است.
من در سال ۱۳۲۰ به هنرستان رفتم. علتش هم این بود که به کار تئاتر علاقه زیادی داشتم
البته تئاتر حرفهای را خیلی خوب نمیشناختم و آن را از سیاه بازی شناخته بودم.
یادم است که پدرم من را برای تماشای سیاهبازی میبرد و به این ترتیب این امر باعث علاقه و عشق من به تئاتر شد. وقتی هم که تحصیلاتم تمام شد و وارد هنرستان هنرپیشگی شدم پدرم خیلی با کارم مخالف بود، بالاخره با اصرارهای پی در پی و با وجود ناراحتی او، کار را ادامه دادم و جزو هنرپیشههای موفق روز هم شدم.
آن موقع وقتی از هنرستان بیرون آمدیم یگانه تئاتری بود به نام “تماشاخانه تهران” که وقتی سیدعلی نصر فوت کرد نام آنجا را تغییر دادند و به نام او گذاشتند.
درابتدا شاید ۱۰ تا ۱۵ نفر بودیم. کارهای کوچک انجام میدادیم و به این ترتیب ما را محک میزدند.
در آن زمان دو دسته شدیم. عدهای قراردادی بودیم که ما را محضر میبردند و از ما امضا
میگرفتند و یک قرارداد یکساله با ما بسته میشد و مثل کارمند اداره به ما حقوق پرداخت میکردند.
یک عده هم شب مُزد بودند. در آن زمان یعنی اوایل دهه ۲۰ شرایط ما خوب بود، زیرا میدانستیم
سر ماه حدودا ۶۰ تومان حقوق به ما پرداخت میشود.
در تئاتر با افرادی مثل عبدالحسین نوشین و محمد علی جعفری و مصطفی اسکویی کار کردم.
من ۳۰ سال در “تئاتر تهران” ماندم. از سیاه لشگری شروع کردم تا کارگردانی و نویسندگی هم پیش رفتم.
در ابتدا دکور را رنگ میکردیم، زمین صحنه را هم تمیز میکردیم و هر کاری از دستمان بر میآمد انجام میدادیم. در واقع بعد از ظهرها سر تمرین میرفتیم، شب هم بعد از اجرا دکور را میساختیم و در این مسیر عشق بود که ما را به انجام این کار وا میداشت.
به هر جهت کار را از اینجا شروع کردیم و از هنرپیشههای اول آن زمان بودیم. تا سال ۱۳۲۷ که کار سینما برای من شروع شد. در همان سال ۲۷؛ دو کار انجام دادم که هم کارگردان و هم فیلمبردار از اقلیتهای مذهبی بودند. آخرین سینمایی من هم فیلمی به کارگردانی بهمن فرمان آرا بود و پیش از آن هم «۵۰ کیلو آلبالو» را بازی کرده بودم.
قطعا رسیدن به جایگاهی در هنر کار سختی است و نیاز به مرارتها دارد، شما چگونه این مراحل را گذراندید؟
همانطور که گفتم پدرم مخالف کار من بود درست هم میگفت، اما ما جوان بودیم
و نمیتوانستیم آینده را پیش بینی کنیم، در ضمن به هنر هم عشق داشتیم.
یک بار به تئاترم دعوتش کردم، اما خوشش نیامد و سری تکان داد و رفت.
تا جایی که میتوانست جلوی من را میگرفت، اما عشق من به این کار بیشتر بود
و یک بار هم به همین دلیل از خانه بیرونم کرد.
من کار اداری هم داشتم و در وزارت دارایی کار میکردم، پست حساس و مهمی بود و همزمان با آن در تئاتر هم بودم. جوانی دوران بدی است، افراد کمی پیدا میشوند که بتوانند در آن زمان راهشان را درست انتخاب کنند.
من ویالون هم میزدم و به مدرسه موسیقی کشور رفتم، اما علاقهام به تئاتر بیشتر بود و البته که پدرم میگفت “تو میخواهی مطرب شوی؟ ” به همین دلیل ویالونم را شکست. در واقع داستان اینگونه بود که روزی پدرم خانه نبود و داشتم تمرین میکردم. متوجه نشدم که به خانه آمده است، وقتی من را دید جلو آمد و همان شد که از خانه بیرونم کرد و برای مدتی خانه عمویم ماندم.
به شهرت هم فکر میکردید؟
نه. البته چیز خوبی هم نیست. از دور جالب به نظر میرسد، اما بعدش اذیت کننده است.
آخرین باری که روی صحنه، تئاتر اجرا کردید به چه زمانی برمیگردد؟
آخرین حضورم روی صحنه تئاتر بر میگردد به پیش از انقلاب و از آن زمان به بعد دیگر در نمایشی
بازی نکردم. ۱۰ سال ایران نبودم و وقتی هم که برگشتم دیگر تئاتر بازی نکردم و در سینما
مشغول شدم البته قبل از آن هم در سینما بازی کرده بودم، اما بعد از برگشتم دیگر روی
صحنه نرفتم، اما همچنان نام من در تئاتر هم هست.
شما در این مدت در فیلمهای سینمایی یا حتی سریالها، هر چند در نقشهای کوتاه، حضور داشتید و بازی کردید، ولی چرا تئاتر را که تخصص شما هم در آن بود ادامه ندادید؟ آیا علت خاصی داشت؟
نه دلیل خاصی پشت این اتفاق وجود نداشت، بلکه بعد از برگشتنم به ایران،
دیگر حال و حوصله تئاتر و تمرین کردن را نداشتم به همین دلیل دنبال آن نرفتم.
در واقع سنام بالا رفته بود و از لازمههای تئاتر هم هر روز سر تمرین رفتن است که من دیگر توانش را نداشتم.
اما به جای حضور روی صحنه، از سال ۱۳۲۰ به بعد تعدادی نمایشنامه خودم نوشته و یا ترجمه کرده بودم و آنها را برای چاپ گذاشتم که تعدادی از آنها هم، چون مدت زمان زیادی از نگارش آن گذشته بود خراب یا گم شده بودند.
بین تمام کارهایی که تاکنون انجام دادید، میتوانید بگویید کدامشان برایت خاطره انگیز شده است؟
تمام کارهایی که در آنها بازی کردم مثل بچه هایم هستند و نمیتوانم از بین آنها
انتخاب کنم که کدام یک را بیشتر یا کمتر دوست دارم. کتابهایم هم همینطور هستند
و برایم انتخاب یکی از آنها مشکل است.
من عاشق و گرفتار این کار شدهام، اما الان دیگر نمیتوانم کار کنم، یعنی توانش را ندارم. عشق همیشه آدم را گرفتار و تا آخر عمر درگیر خودش میکند و الان هم کارم شده خواندن و نوشتن.
دلم میخواست از آدمهای قدیمی که باهم کار میکردیم و سینما و تئاتر را تا به این
مرحله رساندیم هنوز هم بودند. ما همه با هم دوست بودیم و دوستیمان هم واقعی
و حقیقی بود و هرچه زمان پیش رفته است از کیفیت این دوستیها کاسته شده است.
همه از عشاق سینه چاک هنر بودند.
شما به دلیل سالهای حضورتان در حوزههای مختلف هنری مانند تاریخ گویای تئاتر و سینمای ایران هستید!
بله و در این مدت هم سعی کردهام تا آن چیزهایی که به خاطر دارم را بنویسم و از آنها کتابی بنویسم.
نقطه عطف و یا تاثیر گذارترین فرد در زندگی هنری یا شخصی شما چه کسی بوده؟
کارگردانان قدیمی تاثیر زیادی بر بر کار و سبک فعالیت من داشتند. با آقای فکری، حالتی، فضل الله بایگان که از نخبههای آن زمان و پایهگذار تئاتر بودند کار کردم. آنها افرادی صادق و بااطلاع بودند.
از خاطراتتان از تئاتر نصر و تئاتر دهقان چیزی به یاد دارید؟
“تئاتر دهقان” سالن تابستانی “تماشاخانه تهران” بود که، چون در آن زمان در فصل تابستان
تهویه هوا در مراکزی مانند تماشاخانهها وجود نداشت تابستان که میشد تئاتر تعطیل بود،
زیرا سالن تابستانه نداشتیم؛ درگذشت داریوش اسدزاده
بنابراین یک هنرستان هنرپیشگی وجود داشت که بعد از مدتی آن را به تئاتر تبدیل کردیم و نام تماشاخانه تهران را بر آن گذاشتند. یعنی ضمیمه تماشاخانه تهران شد و زمانی که فردی به نام دهقان را کشتند نام آنجا را به تئاتر دهقان تغییر دادند. بنابر این تئاتر نصر هم سالن زمستانی بود.
وضعیت سینما کنونی ایران را چطور میبینید؟
هنر گاهی سیر صعودی دارد و گاه هم نزول میکند. الان به نظر میرسد سینمای
ما با افت زیادی روبرو شده است و شاید علت آن بودجه، انتخاب بازیگران یا حتی شعور
و فهم کارگردان است. البته که داستان فیلم هم خیلی مهم است.
الان فیلمها سرهم بندی شده است و اوضاع و احوال خوبی ندارند و کارهای هنری را ضعیف میکنید. بنابر این میتوانم بگویم تئاتر موفقیت بالاتری داشته تا سینما تا کنون. میگویند تئاتر هم تنزل پیدا کرده، اما باز هم شرایطش بهتر از سینما است.
تنها نکتهای که امروزه زیاد به چشم میخورد این است که بیشتر کارهایی که تا کنون من
را دعوت کردهاند و به تماشای آنها نشستم ترجمه بودند در حالی که ما باید
به کارهای تالیفی بهای بیشتری بدهیم.
با این وصف در زمان عبدالحسین نوشین، او کارهای بسیار خوبی از خارج از کشور ترجمه میکرد و کسی بود که تئاتر غرب را به ایران آورد، اما بزرگترین عیبش این بود که هیچ کار ایرانی و سنتی نداشت. در صورتی که ما باید در این کار ایرانی و سنتی هم داشته باشیم.
اگر بخواهیم سینمایی را که شما در دهه ۲۰ در آن فعالیت داشتید با اکنون مقایسه کنیم به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟
قطعا سینما و امکانات در اختیار هنرمندان و فیلمسازان تغییر زیادی کرده است. یادم است
که برای اولین باری که به یک استودیو سینمایی رفتم با تعجب گفتم که “استودیو این است!
” اینکه یک اتاق ساده با دو پروژکتور است. برای همین قهر کردم و از آنجا خارج شدم
و گفتم “اگر فیلم این است من نمیخواهم در آن بازی کنم. ” یادش بخیر برای دکتر کوشا هم بود.
سینمای آن زمان امکانات حالا را نداشت و در مقابل شرایط امروز صفر بود. یک دوربین وجود داشت و تعدادی عوامل که آنها هم سواد آکادمیک زیادی نداشتیم. به تدریج افراد تحصیلکردهای از خارج و حتی در ایران به این هنر وارد شدند و مطالب جدیدی را به سینما وارد کردند. تازه آن زمان بود که فهمیدیم سینما چه دردسرهایی دارد.
به خاطر دارم اولین فیلمی که من در سینما نگاه کردم در سال ۱۳۱۲ بود. فیلمی به نام «دختر لُر».
آن را در سینما «مایاک» که سر لالهزار قرار داشت، دیدم. به نظرم عالی بود. اما وقتی خودم
وارد کار شدم فهمیدم که چقدر بازیگران و عوامل آن سختی کشیدند.
وضعیت بیمه یا حقوق شما به عنوان یکی از پیشکسوتان هنری به چه صورتی است؟
ما حقوق بازنشستگی نداریم، اما اعضای خانه سینما بیمه هستند. البته کسانی که درجه
دکترا از وزارت ارشاد گرفتهاند مانند من یک حقوق جزئی دریافت میکنند، اما این برای همه که نیست!
اگر الان به شما برای اجرای تئاتر و یا بازی در سینما پیشنهادی شود میپذیرید؟
نه دیگر نمیتوانم و از این بابت خیلی ناراحتم. پیشنهادی داشتم، اما قبول نکردهام. دیگر آن جوانی و قدرت نیست، اما خدا را شکر میکنم که تا کنون مرا زنده نگهداشته است.
آقای اسدزاده، قرار است خانه سینما از شما به عنوان یکی از پیشکسوتان سینمایی و برای سالها فعالیتتان تقدیر کند. اگر بخواهید لوحی که به شما داده میشود را به صورت نمادین به شخص دیگری اهدا کنید، او چه کسی خواهد بود؟
کاری که خانه سینما میخواهد انجام دهد بسیار جالب است و از آنها تشکر میکنم
که برای قدیمیهای مثل ما احترام قائل هستند. من خودم حدود ۱۰ سال در خانه سینما
به دلیل مسئولیتهایی مانند ریاست انجمن بازیگران و یا عضویت در هیأت مدیره رفت و آمد
داشتم به همین دلیل میدانم که چقدر کارشان سنگین و سخت است.
اما من هیچ وقت چنین کاری را نخواهم کرد که هدیهای که به من داده میشود را به شخص دیگری بدهم، زیرا که به نظرم تصمیم درستی نیست. من اینگونه فکر میکنم که وقتی یک سازمانی از فردی به هر دلیل تقدیر میکند باید آن را بپذیریم و اگر بخواهیم آن را به کسی دیگر بدهیم یعنی من لیاقت آن را نداشتم یا حتی این برایم کم بوده است. درگذشت داریوش اسدزاده
به عنوان قسمت پایانی مصاحبه، برایمان یکی از خاطراتتان در تئاتر را میگویید؟
وقتی در تئاتر عنوانی پیدا کرده بودم و رول اول بازی میکردم پدرم را دعوت کردم تا به تماشای
نمایش ما بیاید. نمایش تقریبا کمدی بود گاهی پیش میآمد که از شدت خنده مردم پردهها
را میکشیدند تا بعد که سکوت شد دوباره نمایش ادامه پیدا کند.
صندلی اول را برای پدرم رزرو کردم و با خوشحالی دعوتش کردم تا کسی که اینقدر مخالف کار من بود، بیاید و ببیند که فرد موفقی شدهام. نمایش تمام شد و همه مخاطبان رفته بودند، گریمم را پاک کردم، لباسم را عوض کردم و به پیشش رفتم. نگاه غضب آلودی به من کرد و رفت…
من فهمیدم که عصبانی است، اما نمیدانستم چرا. از تماشاخانه که خارج شدیم پشت سرش
راه میرفتم، اما یک دفعه برگشت گفت تو خجالت نمیکشی؟ و بعد هم دنبالم کرد
و من هم پا به فرار گذاشتم.
خلاصه دید به پایم نمیرسد و رفت خانه. وقتی من به خانه رسیدم دیدم در قفل است و راهم نمیدهد. دم در نشسته بودم که دیدم مادرم آمد و درب را باز کرد و من را به خانه راه داد و به این صورت من همچنان تئاتر را ادامه دادم…
مراسم تشییع مرحوم داریوش اسدزاده
وکیل مرحوم اسدزاده اعلام کرد ، تشییع پیکر مرحوم اسدزاده روز سهشنبه پنجم شهریورماه ساعت ۹:۳۰ صبح از مقابل خانه هنرمندان واقع در خیابان طالقانی، خیابان موسوی شمالی به سمت بهشتزهرا(س)، خبر داد.
پیکر زنده یاد داریوش اسدزاده در قطعه هنرمندان به خاک سپرده خواهد شد.
زندگی خصوصی و بیوگرافی داریوش اسدزاده
مصاحبه علی ضیاء با مرحوم داریوش اسدزاده
ماجرای ازدواج داریوش اسدزاده با نوه احمدشاه قاجار
همشهری آنلاین , روزنامه جام جم , ایسنا , آخرین خبر , رکنا