سبک زندگی ، بیوگرافی و نوع پوشش افراد مشهور(۳۱)/پریناز ایزدیار/ زندگی و ناگفته هایی از بی پولی هایش
بیوگرافی پریناز ایزدیار
نام اصلی پریناز ایزدیار
تولد ۸ شهریور ۱۳۶۴بابلمحل زندگی تهرانملیت ایرانپیشه بازیگریسالهای فعالیت از ۱۳۸۵-اکنون
پریناز ایزدیار متولد ۸ شهریور
۱۳۶۴ است و مدرک کارشناسی گرافیک دارد.
وی دارای تحصیلات لیسانس گرافیک میباشد.
در سال ۱۳۸۵ برای بازی در فیلم سینمایی یک شهر یک مرد تست بازیگری داد و قبول شد.
ایزدیار در تله فیلمهای زیادی بازی کرد و با کارگردانهایی همچون فرزاد موتمن، مسعود آبپرور، سعید ابراهیمی فر و علیرضا
امینی کار کرد و در یک فیلم سینمایی به نام داشتن یا نداشتن بازی کرد.
پنج کیلومتر تا بهشت، اولین سریال او بود که در ماه رمضان پخش شد.
وی در این سریال موفقیت زیادی کسب کرد.
او همچنین در فیلم ورود آقایان ممنوع در چند سکانس بازی کرد ولی نسبت به بازی در سریال پنج کیلومتر
تا بهشت موفقیت چشمگیری کسب نکرد.
مخالفت خانواده
خانوادهٔ او موافق تحصیل او در رشتهٔ بازیگری نبودند به خاطر همین در دبیرستان مجبور شد که رشتهٔ
تجربی را انتخاب کند ولی سپس در دوران پیش دانشگاهی به رشتهٔ هنر تغییر رشته داد.
پدر ایشان یکی از مخالفهای سر سخت رشتهٔ وی بود.
پدرش مایل بود که او رشتهٔ وکالت بخواند ولی برعکس مادرش خیلی مایل بود که او رشتهٔ بازیگری را ادامه
دهد.
حاشیه
در آبان ماه سال ۹۱ هنگامی که پریناز ایزدیار در حال فیلمبرداری مجموعه تلویزیونی زمانه بود مورد حمله یک مرد
شرور قرار گرفت.
کار خیر
او همراه با کامران تفتی و فرزاد حسنی در نمایشنامه خوانی سفر به بینهایت دور به کارگردانی محمد
میرعلی اکبری برای کمک به موسسهٔ محک که مخصوص کودکان سرطانی است برنامهای اجرا کردند.
آنها تمام پول بدست آمده را به آن موسسه واگذار کردند.
دوران کودکی پریناز ایزدیار در دوران کودکی به شدت شیطان بودم.
اغلب اوقات خرابکاری میکردم و روی در و دیوار نقاشی میکشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب میکردم تا
به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود.
چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به همراه برادرم فوتبال بازی میکردم.
به یاد دارم، در آن زمان، مادرم اجازه نمیداد که ظهرها بیرون بروم و با بچهها بازی کنم و من
را مجبور میکرد که بخوابم، اما متاسفانه هر چه سعی میکردم، خوابم نمیبرد، به همین دلیل برای آنکه، آن ساعات
طی شود، آن قدر از زیر در با دوستانم صحبت میکردم، تا یکی از اعضای خانواده بیدار شود و به
من مجوز بیرون رفتن را بدهد!!
پریناز ایزدیار و مادرش
دوران کودکی پریناز ایزدیار
مصاحبه با پریناز ایزدیار
میخواستند پزشک شوم
اصالت من برمیگردد به شمال ایران (بابل).
دوران بچگیام در ساری گذشته و چند سالی در بابل و بعد تهران.
تمام دوران دبستانم را در ساری گذراندم، دوره راهنمایی را در تهران درس خواندم و دبیرستان را در بابل اما
برای پیشدانشگاهی دوباره به تهران آمدیم(dot) در دبیرستان رشته تجربی میخواندم اما بعد از چندوقت تغییر رشته دادم و برای
پیشدانشگاهی رشته هنر را انتخاب و در کنکور هنر شرکت کردم.
خانواده من مهمترین معیاری که بیشتر از هر چیزی همیشه برایشان مهم بوده تحصیلات است.
من تنها کسی هستم که در کل خانوادهام در رشته هنر تحصیل کردهام؛ چه در خانواده پدری و چه در
خانواده مادری.
بیشتر افراد خانوادهام پزشک هستند.
دوست داشتند که من هم یا پزشک شوم یا مثل پدرم وکیل اما خب علاقه من به هنر باعث شد
به این سمت کشیده شوم.
در دانشگاه هم رشته گرافیک را دنبال کردم.
همیشه دستم در جیب خودم بوده
من در خانوادهای بزرگ شدهام که همیشه آن چیزی را که دلم میخواهد به
دست میآورم.
میتوان گفت سطح مالی ما متوسط رو به خوب بود، یعنی هیچوقت نیاز مالی را حس نکردم اما از وقتی
که شروع به کار کردم خودم حسابم را از خانواده جدا و سعی کردم دستم در جیب خودم باشد.
نمیگویم از پدر و مادرم کمک نمیگیرم اما تلاشم این است که خودم کارهایم را پیش ببرم.
از دوران بچگی به بازیگری علاقه داشتم.
یادم میآید در دوران مدرسه هر نمایش و تئاتری که برگزار میشد من همیشه اولین نفر بودم که برای بازی
حاضر میشدم.
اما اصولا آدم وقتی در شرایطی بزرگ میشود که میبیند همه افراد خانواده پزشک هستند حتی خواهر و برادرهایش هم
در رشته پزشکی تحصیل کردهاند، فکر میکند خودش هم حتما باید در این رشته تحصیل کند به همین دلیل من
هم تصمیم گرفتم پزشک شوم و در دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کردم اما بعد از مدتی متوجه شدم به
شدت به هنر علاقه دارم بهخصوص به رشته نقاشی.
برای خانوادهام پذیرفتن ادامه تحصیل من در رشته هنر خیلی سخت بود اما کمکم به علاقه من احترام گذاشتند و
با من کنار آمدند.
داشتم زهرهترک میشدم
باورتان نمیشود وقتی برای اولینبار روبهروی دوربین قرار گرفتم چه حس وحشتناکی داشتم؛ حال بد همراه با استرس زیاد.
درست برعکس الان که خیلی عاشقانه روبهروی دوربین قرار میگیرم.
البته آنموقع کسی متوجه اضطراب من نشد.
چنان خودم را با اعتمادبهنفس نشان دادم که هیچکس متوجه حال من نشد و هرطور بود سعی کردم اجازه ندهم
ترس بر من غلبه کند.
دایی و خاله مرحوم پریناز ایزدیار
بازیگرانی که صورتشان را جراحی کردهاند همه شبیه هم هستند
بازیگرانی که جراحی زیبایی
انجام دادند همه شبیه هم هستند.
به نظر من طبیعی بودن صورت خیلی مهم است و علاقهای به جراحیهای زیبایی ندارم.
شاید اگر سنم بالا برود این کار را انجام دهم اما الان فکر میکنم به اعضای صورتم برای کار کردن
نیاز دارم و فکر میکنم بازیگرهایی که بوتاکس میزنند میمیک صورتشان را به هم میریزند و همه شبیه همدیگر میشوند
بنابراین برای از دست ندادن نقشها هم که شده جراحی زیبایی انجام نمیدهم.
۱۷ سالگی پریناز ایزدیار
بارها فقر را تجربه کردم
من از وقتی که حساب و کتابم را از خانوادهام جدا
کردم و سعی کردم روی پای خودم بایستم بارها و بارها مزه فقر را چشیدهام چون میخواستم مستقل باشم و
از خانواده طلب پول نکنم، در صورتی که اگر درخواست میکردم حتما حمایتم میکردند اما با بیپولی کنار آمدم.
لحظاتی را داشتم که حتی به یک رقم خیلی کم احتیاج داشتم اما همه این روزها گذراست.
من فکر میکنم بسیاری از کسانی که در این حرفه مشغول به کار هستند حتما شرایط نداری را تجربه کردهاند
و بهنظرم این شرایط آدم را میسازد.
ولخرجی میکنم، پول کم میآورم
اولین دستمزد من سال ۸۴، ۵۰۰ هزار تومان بود.
یادم میآید خیلی سریع همه درآمدم را خرج کردم.
در کل آدم ولخرجی هستم چون خیلی زود هیجانزده میشوم، بعد که پول کم میآورم با خودم میگویم ای کاش
ولخرج نبودم.
تا یکی، دو سال پیش همه پولم را بابت لباس خریدن صرف میکردم و وقتی پول بابت کارهای واجبترم باقی
نمیماند لباسها را جلوی چشمم میگذاشتم و میگفتم حالا با شماها چه کنم (میخندد).
پریناز ایزدیار در سریال شهرزاد
دروغم لو رفت و خجالت کشیدم!
برایم پیش آمده که به کسی دروغ بگویم.
آن شخص متوجه دروغگویی من شده و حسابی خجالت کشیدهام.
البته دروغ آنقدر بزرگ نبوده که مثل داستان سریال زندگیام از هم بپاشد اما فکر میکنم وقتی دروغ میگویی، مجبور
میشوی پشت سر هم دروغت را ادامه بدهی.
یعنی یک دروغ میتواند تو را مجبور کند صد دروغ دیگر بگویی، بنابراین بهتر است از ابتدا راستش را بگویی.
اگر قرار است کسی ترکت کند و کسی به خاطر راستگوییات تو را قضاوت کند به نفع توست که قضاوت
شوی.
مهم این است که خودت میدانی صادق بودهای.
دوست دارم ازدواج کنم و بچهدار شوم
من ازدواج کردن را دوست دارم.
به خصوص که عاشق بچه هستم و عاشق تجربه کردن احساس مادری.
اما فکر میکنم ازدواج یک پختگی لازم دارد که من هنوز به آن نرسیدهام.
این پختگی دوطرفه است.
هم زن و هم مرد باید به جایی رسیده باشند که مسئولیت یک زندگی را دونفری به دوش بکشند.
به نظرم این اشتباه است که فکر کنی همه چیز به عهده مرد است.
از آن مهمتر توانایی تربیت بچه است.
با شرایط امروز دنیا تحویل دادن یک بچه خوب و سالمی که خود بچه هم از به دنیا آمدنش راضی
باشد و این قضیه قدیمی که بچهها به پدر، مادرهایشان میگویند چرا ما را به دنیا آوردهای تکرار نشود یک
لیاقت میخواهد که آدمها باید به آن برسند.
من فکر میکنم که در مورد هنرمندان اگر ازدواجگریزی وجود دارد به خاطر مشغله کاری زیاد آنهاست.
من آنقدر کارم فشرده است که فرصت دیدن خانوادهام را هم نمیتوانم پیدا کنم.
حالا فرض کنید اگر ازدواج کرده بودم و بچه داشتم چطور باید با شرایط کنار میآمدم.
من فکر میکنم این موضوع باعث دور شدن اهالی سینما از ازدواج شده است.
فکر میکنم اگر به جایی برسی که بخواهی تشکیل خانواده بدهی باید کارت را گزیدهتر انتخاب کنی که بتوانی وقت
بیشتری برای همسر و فرزندانت بگذاری.
لحظه تحویل سال به چه کسی نگاه می کنید؟
به ساعم! اصلا توی سفره به چیزی نگاه نمی کنم.
قبلا که با خانواده زندگی می کردم، به مادرم نگاه می کردم اما امسال فکر می کنم لحظه سال تحویل
تنها باشم چون خانواده ام شمال زندگی می کنند.
نسبت به فامیل هایی که ۱۰ سال یک بار در نوروز می بینید، چه حس و واکنشی دارید؟
چنین کسی
را در فامیل هایمان نداریم چون من هر سال می روم همه فامیل هایمان را می بینم.
مگر آنهایی که ایران نباشند.
من کلا خیلی خانواده دوست هستم و از دیدن خانواده و فامیل هایمان ذوق می کنم.
روی اعصاب ترین عیدی زندگی تان چه بوده؟
از بچگی خیلی عیدی گرفته ام ولی بدترین هایش چیزهایی مثل کتاب
و دفتر بود که به درس و مشق ربط داشتند.
کلا از بچگی از درس متنفر بودم.
رکورد خواب عیدتان چقدر بوده؟ تا حالا روزی از عید وجود داشته که کاری نداشته باشید و زودتر از ساعت
۱۰ بیدار شده باشید؟
یادم هست یک بار ۲۸ ساعت خوابیدم.
خیلی خسته بودم و جوری عمیق خوابیده بودم که اگر کنار گوشم بمب هم می ترکاندند بیدار نمیشدم.
به همه آدم های دیگر هم پیشنهاد می کنم در عید بخوابند چون روزهای دیگر سال که آدم اصلا وقت
نمی کند بخوابد.