عکس جالب کارت عروسی دختر شریفینیا
دستمان رسید که این بار عکسی متفاوتتر از همیشه روی جلد آن بود؛ عکس عروس و دامادی با لباس و
آرایش سنتی ایرانی.
قضیه وقتی جالبتر شد که فهمیدیم این عروس ملیکاخاتون شریفینیا صبیه آقا محمدرضا خان شریفینیا و سرکار علیه آزیتا خانوم
حاجیان «از مشاهیر تیارت و سینما توقراف» است.
این روزها در کشورمان شاهد سبکهای مختلف عروسی هستیم.
از عروسیهایی که به شیوههای سنتی با آلوچه، خرما، دل و جگر، چای و پسته به پذیرایی از میهمانان میپردازند
تا مهماندارانی که کراوات میزنند یا پرواز عروس و داماد بر فراز استخر قوهای زیبا! اما این بار عروسی متفاوت
نیست بلکه عروس و داماد و کارت عروسیشان متفاوت است.
عکس روی جلد مجله تصویر سال مربوط است به کارت عروسی این عروس و داماد با پوشش متفاوت «یکی بود،
یکی نبود» روزی در یکی از خانههای شهر تهران خانواده محمدرضاخان شریفینیا کنار هم نشسته بودند و کاملا اتفاقی به
این نتیجه رسیدند که این کار متفاوت را انجام دهند.
هرکس نظری داد و حرفی زد تا حاصل کار، کارتی جالب شد که در روز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ هجریشمسی
ساعت هفت تا ۱۰ شب، جمعی از آشنایان این خانواده را به مجلس شادی آنها بکشاند.
«جونم براتون بگه» این کارت در ابعادی کمی کوچکتر از کاغذ A4 و افقی چاپ شد.
متن آن را از کارتهای عروسی قدیمی و شیوههای گفتاری و نوشتاری قدیمی گرفتند.
پدر عروس خانم و آقاداماد جناب امیر رضاخان طلاچیان زحمت بسیاری کشیدند تا نتیجه نهایی حاصل شد.
دو خط مختلف را برای روی کارت امتحان کردند؛ یکی به خط آقای شریفینیا و دیگری با فونت رایانهای (نمیدانیم
در ایران باستان به فونت چه میگفتهاند؟!) بر این اساس نیمی از کارتها را با خط شریفینیا به میهمانها دادند
و نیمی را هم به شیوه دیگر.
تمامی کارهای چاپی کارت را عوامل دستاندرکار در خانه و بدون دخالت تجهیزات مدرن امروزی انجام دادند.
قالب مقوا را گرفتند، عکس عروسخانم و آقاداماد را پدر عروسخانم گرفت و خودش هم چاپ کرد، متن نوشته شده
را به تعداد کارتها فتوکپی گرفتند و مقوای شابلون بیضی خریدند، عکس را روی آن چسباندند و در پاکت را
هم برخلاف رسم این روزها با روبان نبستند، بلکه مهر و موم کردند.
طبیعی است که این همه کار زمان زیادی میبرد و میزبانان عروسی تا سه روز مانده به مراسم درگیر این
کار بودند.
دست و بال عروسخانم، آقا داماد و مادر عروسخانم روز مراسم زخم و چسبی بود.
مرارت بسیار کشیدند و تمام لوازم این کارت را مغازه به مغازه گشتند و پیدا کردند و بالاخره آن شد
که میخواستند و اما بشنوید از لباس عروس و داماد.
حتما در جریان هستید که ضیاءالدین دری دارد سریالی میسازد به نام «کلاه پهلوی» که طراح لباس آن سارا خالدی
است.
ایشان لباسی را که برای نقش شقایق فراهانی در این سریال طراحی کرده دو روز به عروس خانم ما قرض
دادند و هر تکه از لباس داماد را هم از لباسهای یکی از بازیگران این سریال آوردند تا این عکس
گرفته شود.
تنها اتفاقی که قرار بود بیفتد و نیفتاد این بود که داماد باید سبیل هم میداشت که نشد! قرار بر
این شد که در عکس برای ایشان سبیلی نقاشی کنند و مهراوهخانم شریفینیا خواهر عروس خانم – ایضا بازیگر سینما
و تیاتر – سبیلی برای ایشان نقاشی کرد که اشتباها نسخه رایانهای سبیلدار به عنوان عکس نهایی انتخاب نشد و
در نتیجه داماد قصه ما بیسبیل ماند.
آرایش عروسخانم یا به گفته امروزیها گریم آن را خود ملیکا خانم روی صورتش انجام داد که این کار تا
دو نیمه شب طول کشید.
حتما برایتان سوال پیش آمده که مگر جشن عروسی ساعت دو نیمه شب بوده است؟ خیر.
این آرایش و لباس خاص و سنتی تنها برای عکس روی کارت عروسی عروس و داماد ما تعبیه شده بوده.
این زوج برای روز عروسیشان لباسهای روتینتری پوشینه اما باز هم خاص! آقاداماد فراک پوشیدند و عروس خانم لباس عروسی
عربی.
جشن عروسی در یک باغ روباز بود؛ مردها اینور و زنها اونور.
بخش مردها کاملا فضای سنتی همراه با تنبک، ویلن، چای و تخت و البته میز و صندلی هم برای کسانی
که دوست داشتند موجود بود.
بالاخره ایدهای که هرکسی تکهای از آن را گفت شکل گرفت و جالب هم شکل گرفت، چون فکر کردند که
متفاوت باشند.
آقا داماد هم بسیار با این ایده موافق بود و فقط نگرانیاش از این بود که کارتها دیر به دست
میهمانها برسد و آنها بیکارت بمانند اما این اتفاق نیفتاد و میهمانها جملگی اظهار کردند که کارت به این پسندیدگی
اشکالی ندارد که دیر به دست ما رسید.
حالا بشنوید از پدر و مادر عروس که آنها هم آن قدیمها جشن عروسی نداشتند و کارتی را به در
خانه آشناهایشان فرستادند که روی آن نوشته بودند که ما عروسی نگرفتهایم ولی پولش را صرف امور خیریه برای کودکان
بیبضاعت که قدرت خرید حتی یکم جلد کتاب یا شام را ندارند، میکنیم و در واقع برای این بچهها عروسی
گرفتهایم.
روی آن کارت هم پر بود از چهره کودکان تنگدست.
بله دوستان، سرتان را درد آوردم و اینطوری بود که قصه ما به سر رسید کلاغ هم به خونش رسید.
ملیکا شریفینیا در پایان صحبتش در مورد مهراوه خواهرش میگوید: نمیدانم نظر او راجع به این نوع عروسی گرفتن چیست؟
باید خودش بگوید.
شاید اصلا دوست نداشته باشد عروسی بگیرد.
باید از خودش بپرسید، چون هر کسی باید در موقعیت قرار بگیرد.
در مورد بازتابهای مثبت و منفی احتمالی این کار عجیب هم میگوید: بازتاب منفی که تا به حال ندیدهام یا
شاید به گوشم نرسیده، ولی مثبتش این بوده که همه میهمانها کارتمان را به عنوان یادگاری نگه داشتهاند.
البته نه لای کتاب بلکه روی کتابخانهشان تا بگویند که به یادمان هستند.
دستشان درد نکند.
کسانی هم که در مراسم ما نبودهاند یا تازه با هم دوست شدهایم میگویند میشود یکی هم برای ما درست
کنید؟ ملیکا شریفینیا در پایان میگوید که فکر نمیکند شقالقمر کردهاند.
فقط خوب فکر کردیم و نتیجهاش این شد.
خوب است که به دل بقیه نشست و در پایان اینکه از تمام عکاسان پیشکسوت که منتظر بودند عکسشان روی
جلد مجله تصویر سال چاپ شود عذر میخواهم، ولی تقصیر من نبود! روزنامه هم میهن