فریبا نادری و ساناز سماواتی با چادر های خاص و جالب! +تصاویر
فریبا نادری و ساناز سماواتی
فریبا نادری و ساناز سماواتی بازیگران کشورمان در افتتاحیه یک مزون شرکت کرده و عکس هایی را به یادگار گرفتند.
این دو بازیگر همچنین از چادر های طراحی شده توسط این مزون که خاص و متفاوت می باشند نیز
استفاده کردند.
فریبا نادری و ماجرای پیشنهاد بی شرمانه
شایعه ازدواج با مهدی سلوکی
خیلی وقت است که دیگر با مجلههای زرد مصاحبه نمیکنم.
برایم خستهکننده شده.
چرا باید مردم از این بدانند که من چه می خورم و چه نمی خورم یا اینکه قصد ازدواج دارم
یا ندارم.
فکر میکنم مجلات زرد مردم را از واقعیت دور میکنند و نمیگذارند آن چیزی که باید از زندگی هنرمندان و
بازیگران و آدمهای موفق به مردم برسد.
هر روز یک چیزی را شایعه میکنند که فقط باعث فروش بیشتر خودشان میشود؛ مثلا یک روز شایعه میکنند فریبا
نادری با مهدی سلوکی ازدواج کرده.
تمام مدرکشان هم برای حرفشان این است که مهدی سلوکی و فریبا نادری در ستایش ۲ همکاری کردهاند.
دوست دارم در مصاحبههایی که میکنم برادر و خواهرهایم حضور داشته باشند اما به خاطر همین بیاخلاقیها آنها ترجیح میدهند
خیلی آفتابی نشوند و حریم شخصی خودشان را داشته باشند.
قرار در کافه
به خاطر این با شما در کافه قرار گذاشتم که بگویم میتوان برای مصاحبه از فضاهای رسمی فاصله گرفت.
قرار نیست همیشه در دفتر مجله یا دفتر کار و خانه این اتفاق بیفتد.
در کافه آدمهای دیگر هم هستند که با هم گفتوگو میکنند و این؛ فضا را گرم و بدون رودربایستی میکند.
واقعیت دیگری هم که وجود دارد این است که دوست نداشتم این اتفاق در خانهام بیفتد.
به خاطر اینکه عکاس هم همراه شما بود و اگر عکس میگرفت ممکن بود مردم خیلی از چیزها برایشان
حسرت ایجاد کند.
بسیاری از مسائلی که برای یک طبقه اجتماعی و اقتصادی عادی و معمولی است برای یک طبقه دیگر آرزوست.
من هم دوست نداشتم کسی از دیدن خانه و زندگی من ناراحت شود.
آشنایی با مسعود رسام
هیجده، نوزده سالم بود که همراه دوست گریمورم به دفتر مسعود رسام رفتم تا تست بازیگری بدهد.
مسعود بازیگران فیلم «مروارید سرخ» را انتخاب میکرد و از افراد مختلف تست میگرفت.
من هم اصلا در این فکرها نبودم که از اتاق بیرون آمد و گفت: نوبت شماست.
گفتم: من برای تست نیامدم؛ دوستم آمده است.
مسعود هم گفت حالا که تا اینجا آمدهای بیا تست بده(dot) آن روز خیلی خوشحال شدم اما میدانستم خانوادهام مخالفت
میکنند.
در تست که قبول شدم برای مدتی به کلاسهای آموزشی بهروز بقایی رفتم تا تواناییهای بازیگریام را تقویت کنم.
در قراردادی که برای بازی در آن فیلم بستم قید شده بود که خانوادهام بتوانند سر صحنه حاضر شوند.
«مروارید سرخ» فیلمی بود که باعث شد با مسعود رسام آشنا شوم.
یک مسلمان دو آتشه
من یک مسلمان معتقدم.
شاید ظاهرم مثل عرفی باشد که در جامعه وجود دارد اما به احکام دینم پایبندم.
نماز میخوانم و مرجع تقلیدم آیتالله مکارم شیرازی هستند که بارها با دفترشان تماس گرفتهام تا در موارد مختلف سوال
کنم و جوابم را بگیرم.
خمس و زکات هم جزو چیزهایی است که همیشه سر وقت آنها را پرداخت میکنم و از واجبات زندگی من
است.
بیاندازه عاشقان امامان (ع) هستم و دوستشان دارم.
اینها عزیزدل هستند.
به حرف مردم هم کاری ندارم که ممکن است چه فکری کنند.
وقتی برای زیارت به نجف و کربلا رفته بودم و عکسهای آن را در اینستاگرام گذاشتم بعضیها حرفهایی زدند که
نشان میداد هنوز فرهنگ و جنبه استفاده از یک فضای مجازی جا نیفتاده.
میگفتند چطور آنجا رفتهای چادر به سر کردهای و وقتی برگردی دوباره کشف حجاب خواهی کرد.
پیش خودشان فکر نکرده بودند که شما در همین امامزاده صالح (ع) که میروی چادر میدهند تا سر کنی و
حرمت فضا را نگهداری.
آن وقت از من توقع داشتند با پوشش همیشگیام که عرف شهر تهران است در آنجا حضور پیدا کنم.
امام رضا (ع)، امام حسین (ع) و حضرت علی (ع) بیشترین احترام را برای ایشان قائل هستم و من وظیفه
داشتم که آن طور رفتار کنم.
سود و ضرر زندگی مستق ل
مدتهاست که مستقل زندگی میکنم و نیازی به این ندارم که کسی خرجم
را بدهد.
از سال ۸۵ که ماهی ۵۰۰ هزار تومان درآمد داشتم تا حالا میتوانم خودم را اداره کنم.
با اینکه میتوانم از خانوادهام پول بگیرم یا در کنار آنها باشم اما ترجیح می دهم مستقل باشم.
خیال نکنید که الان مثلا ماهی دویست میلیون درآمد دارم.
البته بازیگرانی هستند که این درآمد را دارند و آخر سر هم فیلمشان نمیفروشد.
ما هم مثل همه مردم مشکلاتی داریم؛ مثلا شده که چند ماه اجارهخانه ندادهام اما صاحبخانهام آنقدر انسان متدین و
شریفی است که همیشه دست نگه میدارد و فشاری به من وارد نمیکند.
خدا را شکر در چنین شرایطی همیشه خانوادهام هوایم را دارند.
کودکی و جوانی شاد
در کودکی شیطان و بازیگوش بودم.
پای تمام بازیها و کارهایم برادرم حمید بود.
به خاطر او شیطنتهایم هم پسرانه شده بود.
به جای عروسک عاشق توپ چهل تکه بودم و توی کوچه با بچهها هفتسنگ و فوتبال بازی میکردم.
البته من به خوبی پسرها نمیتوانستم فوتبال بازی کنم اما کمی اذیتشان کرده، دروازهها را کوچک و بزرگ میکردم.
(خنده)
از همان کودکی همیشه عشق بازیگری و فیلم بودم.
دوست داشتم جای قهرمانهایی باشم که دوستشان دارم.
این علاقه همیشه با من بود و حتی در دوران راهنمایی که تحصیل میکردم پیشنهاد اجرای برنامه نیمرخ به من
داده شد اما خانوادهام مخالف بودند و نشد.
من در خانوادهای بزرگ شدم که دستشان به دهانشان میرسید و هیچ وقت احساس نمیکردم که چیزی برایم فراهم نشده؛
به خصوص که تهتغاری بودم و پدر و مادرم دلشان نمیآمد خواستههایم را برآورده نکنند.
با وجود علاقهام به بازیگری در دانشگاه گرافیک کامپیوتر خواندم؛ به خاطر اینکه خانواده میانه خوبی با این هنر نداشتند.
سنتی سنتی
من ترجیح میدهم المانهای زندگیام سنتی باشد و رنگ و بوی روابط گذشته را بدهد.
دوست دارم وقتی شب یلدا میشود جای دورهمی و مهمانیهای بیربط کنار خانواده باشم و حافظ بخوانم.
ما سنتهای خوبی داریم که به هر دلیلی در زندگی امروز مردم کمرنگ میشوند.
شاید دلیل آن مشغله بیش از حد به خاطر نان باشد یا آمدن پدیدههایی مثل تلگرام و اینستاگرام که آدمها
را جور دیگری به هم وصل میکند.
البته این اتفاق در شهرستانها کمتر افتاده است.
در هر صورت من یک آدم سنتیام که دوست دارم رسم و رسومات را زنده نگه دارم و از آنها
لذت ببرم.
درست است که در لباس پوشیدن و زندگی فردی به روز و تازه هستم اما این منافاتی با سنت گرایی
و زنده نگه داشتن رسم و رسومات ندارد.
دوران عاشقی
بعد از آشنایی با مسعود رسام و گذشت زمان حس می کردم که او احساس خاصی نسبت به
من دارد.
مسعود عاشقم شده بود و یک روز آن را بر زبان آورد.
من هم در مقابل عاشق شدم؛ یعنی او من را هم عاشق کرد.
بعد از دوران عاشقی تصمیم گرفتیم که با هم ازدواج کنیم.
شاید خیلیها فکر کنند من از بیماری او خبر نداشتم که تن به این ازدواج دادم اما این جور نبود؛
من از سال ۸۳ میدانستم که مسعود سرطان دارد.
سال ۸۵ که با من ازدواج کرد دکترها میگفتند کمتر از شش ماه دیگر سرطان کار خودش را خواهد کرد
اما معجزه عشق، امید و همنشینی با هم باعث شد که تا سال ۸۸ با سرطان بجنگد.
این جور وقتها خیلیها آدم را قضاوت میکنند.
ممکن است فکر کنند به خاطر ثروت مسعود رسام بوده که من حاضر شدم با مردی که ۲۷ سال با
من اختلاف سنی دارد ازدواج کنم.
کسانی که مسعود رسام را از نزدیک میشناسند از وضعیت زندگی او خبر دارند و میدانند که او ثروتمند نبود.
ازدواج با مسعود آنقدر عاشقانه و مهم بود که با وجود مخالفتهای خانواده این کار را کردم.
حتی پدرم حاضر نبود من را ببیند و این اتفاق نیفتاد تا زمانی که مسعود تسلیم سرطان شد و
از دنیا رفت.
همه چیز در آن زمان کوتاه با مسعود برایم خاطرهانگیز بود و تا همین چند ماه پیش با دختر او
در یک خانه زندگی میکردیم.
من همیشه در زندگیام آدم محافظهکاری بودم و دنبال این بودم که بیدلیل خودم را در معرض قضاوت دیگران یا
مشکل قرار ندهم اما دوست داشتن و عشق آنقدر قوی است که محافظهکاری نمیشناسد.
مسعود رسام از کودکی برایم بت بود و وقتی نام او و برادرش در تیتراژ میآمد لذت میبردم.
چهارشنبهشبها این اجازه را داشتم که بیدار بمانم و «خانه سبز» را ببینم.
او خاطرات نسلی را رقم زده و برای همیشه در خاطرم میماند.
رفقای فوتبالی کاردرست
علاقهام به فوتبال از همان زمان کودکی شکل گرفت.
از همان زمان که آجر دروازهها را جا به جا میکردم.
الان هم در فوتبال رفقای زیادی دارم.
علی انصاریان که به تازگی وارد سینما هم شده از دوستان من است.
امیر قلعهنویی هم همینطور.
کاری به این ندارم که ایشان از کدام طبقه اجتماعی آمدهاند یا طرز حرف زدنشان چطور است.
امیر قلعهنویی آنقدر کار بزرگ در این فوتبال کرده است که برایم عزیز و محترم باشد.
به خصوص که من استقلالیام.
با این وجود آقای علی پروین را هم خیلی دوست دارم و با ایشان هم آشنایی دارم.
فوتبال هم بخش بزرگی از علاقه و تفریحات من است.
دردسرهای اینستاگرام
اول از همه باید بگویم که هیچ وقت برای صفحهام در اینستاگرام مخاطب غیرواقعی جذب نکردم.
پیشنهادهای زیادی میشود که پول بده تا برایت فالوئور بیاوریم اما این موضوع برایم اهمیتی ندارد.
آن کسی که فریبا نادری را دوست داشته باشد خودش صفحهام را دنبال خواهد کرد.
بعضی از واکنشهای مردم در اینستاگرام واقعا آزار دهنده است.
هر رفتار عادی تو ممکن است برای این عده غیرعادی باشد و بابت آن فحش بارانت کنند.
همین کار را اگر خواهر، مادر یا یکی از خانوادهشان انجام بدهد عیبی ندارد چون کسی نمیبیند(dot) اما من
در اینستاگرام سعی میکنم حس و حال خودم را در آن لحظه با مردم به اشتراک بگذارم؛ مثلا به خاطر
علاقه شدیدی که به حیوانات دارم به سگ کشی که اتفاق افتاده بود واکنش نشان دادم.
اینها مخلوقات خدا هستند و برای من ارزش دارند.
یک بار سگی در میان اتوبان گیر افتاده بود و این ور و آن ور میرفت و ترسیده بود.
وقتی از او رد شدم آنقدر دچار دلهره شده بودم که دور زدم و برگشتم تا ببینم برایش اتفاقی نیفتاده
باشد.
ماجرای پیشنهاد بی شرمانه در سینما
به نظرم این اتفاق بیشتر از همه به رفتار خود آدم بر می گردد.
در هر شغل و حرفهای کسانی هستند که بیاخلاقی میکنند و حد خود را نمیشناسند اما ربطی به این ندارد
که این موضوع را به هم نسبت بدهیم.
اگر یک نفر در مواجهه با آدمهای دیگر درست رفتار کند کسی این اجازه را به خودش نمیدهد تا به
او پیشنهاد بیشرمانه بدهد.
این خانمی که به خارج از ایران رفته و این حرفها را راجع به سینمای ایران زده اصلا بازیگر نیست
که بخواهیم به حرفهایش بها بدهیم.
دو تا جمله نصفه و نیمه در فیلمها گفته و حالا نظریهپردازی هم می کند.
اما در مورد یکی از دوستان دیگر که رفته باید بگویم دلیل رفتن او بیکاری بود.
وضع اقتصادی سینما و تلویزیون این روزها خیلی بد شده و کار کمی وجود دارد.
حتی فصل سوم ستایش با اینکه مخاطبان زیادی دارد هنوز به خاطر کمبود بودجه به جریان نیفتاده.
آن بازیگر هم خرج یک خانواده و یک بچه معلول را میداد و نیاز به درآمد داشت.
همین شبکهای که او را جذب کرده به خود من برای بازی در یک سریال رقم خیلی خوبی هم پیشنهاد
کردند.
راستش من نیازی نداشتم و نرفتم.
بیوگرافی فریبا نادری
فریبا نادری(١٣۶٣- در تهران) بازیگر زن ایرانی و همسر سابق مسعود رسام است.
فریبا نادری در تهران به دنیا آمد و یک برادر دارد.
او خودش میگوید در کودکی خیلی شیطان و بازیگوش بوده است.
نادری که در اوج جوانی با مسعود رسام که خیلی از او بزرگتر بود ازدواج کرد، گفت که این ازدواج
به تشخیص خودش انجام شده است.
او پس از مرگ همسرش در سال ۱۳۸۸ دیگر ازدواج نکرده و در مصاحبهای با ایسنا اعلام کرد هرگز با
بازیگران تلویزیون یا سینما ازدواج نخواهد کرد.
او در مورد همسرش میگوید در کنار مسعود رسام زندگی عاشقانهای داشتم و با وجود بیست و یک سال تفاوت
سنی هیچ وقت در زندگی با او خللی حس نکردم.
حتی کوچکترین سخنان او برای من آموزنده بود و این بهترین خاطرهام از اوست که هنوز هم حرفهای پرمحتوایش در
خاطرم هست.
گفتگو با ساناز سماواتی و همسرش هومن حسیننژاد؛ دغدغه ما، تربیت کودکمان است
ابتدا از آشناییتان بگویید و این که
چطور به ازدواج انجامید؟
ساناز: ما سر کار آشنا شدیم.
شبکه جامجم برنامهای داشت به نام لحظه دیدار که درباره آداب و رسوم ایرانی و شیوه زندگی ایرانیان خارج از
کشور بود.من به عنوان مهمان به این برنامه دعوت شده بودم.
همسرم مدیرتولید و هماهنگی برنامه بود و ما با هم آشنا شدیم و چون به لحاظ فکری به هم نزدیک
بودیم سرانجام ازدواج کردیم.
هومن: این را هم اضافه کنم که من آن موقع کمی عصبانی بودم و حتی دادو فریاد راه انداختم چون
خانم سماواتی آخرین مهمان آن برنامه بودند و تهیهکننده هم با من برخی هماهنگیهای لازم را انجام نداده بود.
چه معیاری برای ازدواج بیشتر مد نظر شما بوده؟
ساناز: بیشتر مهربانی و محبت که فکر کنم نیاز همه انسانهاست.
هومن: صداقت و روراستی.
ساناز برخلاف ظاهرش که بسیار جیغجیغو است (باخنده) اما قلب مهربان و صادقی دارد.
چه ویژگی خاصی در همسرتان شما را جذب خود کرد؟
ساناز: صبوری همسرم که مثال زدنی است.
هومن: مهربانی و هوشمندی.
با این که کمی عجول است اما همیشه با فکر جلو میرود.
نقش همسرتان را در پیشرفت خود چطور میبینید؟
ساناز: از نظر زندگی شخصی باید بگویم همسرم ایرادهای شخصیتی من را
به من گوشزد میکند، جوری که نرنجم.
فکر میکنم او قطعهای از وجود من است که خدا برایم آفریده اما از نظر شغلی باید بگویم تاثیر چندانی
نداشته چون من قبل از ازدواج نیز جایگاه خودم را داشتم البته ایشان با من همراهی میکند و ایدههای خوبی
نیز به من میدهد که راهگشا هستند.
هومن: کار من تدوین و کارگردانی است که زمان زیادی میبرد.
من عاشق کارم هستم خیلی وقتها که خسته میشوم همسرم مرا تشویق به ادامه کار میکند و به من انرژی
میدهد.
از تماشای فیلمهایی که در آنها بازی کردهاید، لذت میبرید؟
ساناز: خیلی زیاد.
من آرشیو کاملی از کارهایم درست کردهام و به آن افتخار میکنم.
چقدر کارهای همسرتان را به نقد میکشید؟
هومن: نقد آنچنانی وارد نمیکنم.
من از قبل بازی همسرم را دوست داشتم.
الان هم اگر فیلمنامهها را بخوانم فقط نظرم را میگویم.
ساناز در مورد نقشهایش فکر میکند و آناتومی نقش را میشناسد و سعی میکند با آن همذاتپنداری کند.
تعریف شما از زندگی چیست؟
ساناز: آنچه در زندگی برایم مهم است این است که هرگز دل کسی را نشکنم
و کسی را از خودم نرنجانم تا همه از من بخوبی یاد کنند.
هومن: من معتقدم از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری بهتر است انسانها محبت و دوست داشتن را
به هم هدیه کنند.
فکر میکنید رمز بقای یک زندگی مشترک چیست؟
ساناز: روراست بودن.یعنی همانی باشی که هستی و ادا در نیاوری.
به خواستههای همسرت احترام بگذاری و هرگز توهین نکنی.
هومن: داشتن درک متقابل خیلی مهم است.
بعد از آن اعتماد داشتن طرفین به یکدیگر و این که محرم اسرار هم باشند و حرف زندگی را بیرون
از خانه نبرند.
آرزوی مشترکتان چیست؟
ساناز: به همه آرزوهایم رسیدهام.
هومن: یک خانهای داشته باشیم که دوتا آشپزخانه داشته باشد (با خنده) اما آرزوی حرفهای من این است که یک
تدوینگر بزرگ و جهانی شوم.
کمی از مشکلات زندگی بگویید و این که با آنها چه میکنید؟
ساناز: ما نیز مانند بسیاری از مردم با
مشکلات میسازیم.
الان بیشتر ما درگیر مسائل اقتصادی شدهایم و همهمان باید برنامهریزی درست برای زندگیمان در نظر بگیریم.
خدا راشکر من هوش اقتصادی خوبی دارم و به اصطلاح کله ام در این زمینه خوب کار میکند.
هومن: من بیشتر دلنگرانی دارم و سعی میکنم پابه پای همسرم در همه زمینهها تلاش کنم.
بیشتر نگران تربیت فرزندمان هستم و میخواهم فرزند سالم و صالحی به جامعه تحویل دهم.
کارهای خانه را چگونه انجام میدهید؟
ساناز: دوست دارم همه چیز تمیز باشد برای همین به وایتکس علاقه عجیبی دارم،
اما حوصله جارو و گردگیری ندارم.
هومن: من در کارها ی خانه با همسرم همکاری میکنم.ظرف میشویم و اصلا هم خرابکاری نمیکنم.
آشپزیتان خوب است؟
ساناز: بله خیلی خوب است، خیلی هم فرز هستم وطی یک ساعت میتوانم سه جور غذا آماده
کنم.
آبگوشت، دلمه و آلبالوپلو را خوب درست میکنم.
همسرم نیز این غذاها را خیلی دوست دارد.
اوقات فراغت چه میکنید؟
ساناز: ورزش میکنم.
به شنا، اسکی و بدنسازی علاقه دارم.
مسافرت رفتن را نیز دوست دارم.
هومن: بیشتر فیلم تماشا میکنم.
بهترین تفریح شما چیست؟
ساناز: الان که بچهدار شدهام این است که یک دل سیر بخوابم.
هومن: من اهل شمال هستم.
آنجا هم باغچهای داریم.
به باغبانی خیلی علاقهمندم.
ترب، سیبزمینی و سبزیجات میکارم.
چقدر مطالعه میکنید؟
ساناز: قبلا رمان زیاد میخواندم.
اما در زمینه تاریخ، فلسفه و روانشناسی مطالعه دارم و دوران بارداری فرصت خوبی شد برایم تا بسیاری از کتابها
را بازخوانی کنم و نکات جدیدی را یاد بگیرم.
هومن: من مدتها در زمینه نمایش کودک کار کردهام و به کتابهای کودکان علاقه دارم اما الان بیشتر کتابهای مربوط
به حرفهام را مطالعه میکنم.
در چه زمینههای هنری دیگری فعالیت دارید؟
ساناز: هنر خاصی ندارم اما رانندگی و دستفرمانم حرف ندارد.
هومن: به عکاسی از طبیعت علاقه دارم.
برای هم چه هدیههایی میخرید؟
ساناز: من دوست دارم بیشتر سکه طلا بخرم و بیشتر اقتصادی فکر میکنم.
هومن: هرچه که همسرم دوست یا نیاز داشته باشد از مانتو گرفته تا میز اتو و انگشتر و ماساژور.
راستش هدیههای گرانقیمت را دوست ندارم.
شما آدم سیاستمداری هستید؟
ساناز: اصلا.
ای کاش بودم.
نمی دانم سیاست را با کدام سین مینویسند.
هومن: نه.
من همیشه به همه رک حرفهایم را میگویم.
در زندگی شما گذشت چه جایگاهی دارد؟
ساناز: سعی میکنم در زندگی زناشویی بسیاری از اشتباهات را ببخشم.
هومن: گذشت چیز خوبی است اما باید به گونهای باشد که طرف مقابل دیگر آن اشتباه را تکرار نکند، همیشه
هم در زندگی نمیشود گذشت کرد البته این موضوع مربوط به زندگی حرفهای و اجتماعی ما نیز میشود.
بهتر است از خطاهای هم که قابل بخشش هستند چشمپوشی کنیم.
راستی چقدر تلویزیون تماشا میکنید؟
ساناز: من اخبار را پیگیری میکنم و گاهی هم برنامه کودک تماشا میکنم.
هومن: من که اصلا وقت تماشای تلویزیون را ندارم.
تازه بسیاری برنامهها را خودم تدوین و هماهنگی و برنامهریزی میکنم دیگر احتیاجی به تماشا نیست.
خانم سماواتی شما مدتی خارج از کشور بودید اگر ممکن است کمی در این باره به ما بگویید.
من از سال ۸۴ تا ۸۹ به کشور سوئد مهاجرت کرده بودم.
آنجا نیز فعالیت هنریام را ادامه دادم و در زمینه تئاتر کار کردم.
یک نمایش هم با عنوان «آدمها مورچههای کوچک» را خودم نوشتم و به روی صحنه بردم که با استقبال خوب
هموطنان رو به رو شد چون موضوعش درباره کسانی بود که در کشوری بیگانه با فرهنگ عاطفی زندگی میکنند و
این که چه اتفاقاتی برایشان میافتد.
آنجا زبان هم میخواندم اما زندگی در آن کشور زیاد مناسب روحیات من نبود و ترجیح دادم بازگردم.
پس از بازگشت هم مورد لطف مردم خوبمان بودم و پرکارتر از قبل به فعالیت هایم ادامه میدهم.
کمی از تجربه مادر شدن بگویید و این که چه تاثیری بر شما گذاشته است؟
مادر شدن واقعا تجربه سختی
بود.
الان هم حس میکنم تا آخرین روز حیاتم مسئولیت سنگینی بر دوش دارم.
اما بسیار صبورتر و عاطفیتر از گذشته شدهام.
برای پسرتان چه آرزویی دارید؟
نام پسرم برسا به معنای دلیر و برتر است.
دلم میخواهد او برای ایران نامآور باشد و در هر زمینهای که در آینده تلاش کرد چه هنری، چه ورزشی،
چه علمی، اول باشد و مدال بیاورد.
چه سوالی دوست داشتید از شما بپرسم که نپرسیدم؟
این که مهمترین اتفاق زندگی ام چه بوده که میگویم تولد
پسرم و این که سال ۹۲ را چگونه آغاز کردم.
راستش شروع این سال مصادف شد با از دست دادن دوستی شانزده ساله که درست یک روز قبل از جشن
تولد من به دیار ابدی رفت و من امیدوارم باقی روزهای سال با خاطرات خوشی ادامه یابد.
آقای حسیننژاد شما چطور، از پدربودن چه حسی دارید؟
راستش قبلا اصلا دوست نداشتم پدر شوم اما اکنون میبینم خداوند
احساس خاصی در وجودم قرار داده که هرچند مسئولیت سنگینی است اما بسیار لذتبخش است.
آرزوی شما برای همسر و فرزندتان چیست؟
اول از همه سلامتی و بعد خوشبختی و عاقبت به خیری و دلم
میخواهد در کنار خانوادهام پیر شوم.
با یک جمله یادگاری گفتوگویمان را به پایان برسانید.
ساناز: گیاهی که شجاعت عبور از زمستان را ندارد به بهار نمیرسد.
هومن: خوبی که از حد بگذرد ابله گمان بد میکند.
بیوگرافی ساناز سماواتی
جنسیت: زنتولد و وفات: (۱۳۵۰ -…
) محل تولد: ایران – تهران – تهرانشهرت علمی و فرهنگی: بازیگر…
فارغ التحصیل مترجمی زبان از دانشگاه آزاد اسلامی.شروع فعالیت از سال (۱۳۷۲) با مجموعه تلویزیونی گرازها.تمام مجموعههای تلویزیونی او یک
طرف، برنامه ̎نود شب̎ یک طرف.
محبوبیتی که او با برنامه نود شب بهدست آورد هیچ بازیگری دیگر بهجز لاله صبوری بهدست نیاورده بود.