گوهر خیراندیش و یک زندگی عاشقانه و پر هیجان، از شیراز تا تهران +تصاویر
گوهر خیراندیش، بازیگر نقشپذیر و منعطفی است که حضور پررنگش در چند دهه در نقشهایی چون جمیلهگدا
در سریال «سفر سبز»، قدسی در سریال «میوه ممنوعه»، مهندس گوهری در «مکس»، هاجر جنگزده در «بانو»، مادر بزرگ اشرافزاده
در «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰»، همسر عامی و مهربان در «دایره زنگی»، زن جنوبی در «ارتفاع پست» و…
بخشی از خاطرات جمعی همه ما را تشکیل میدهد(dot) او بر خلاف خیلی از بازیگران زن، بارها با پذیرفتن گریمهای
عجیب و سنگین روی صورتش نشان داده عاشق هنر بازیگری است.
شیراز تا تهران تصاویر">گوهر خیراندیش و همسرش
این هنرمند البته همسر مرحوم جمشید اسماعیلخانی هم هست که سالها با هم نهتنها در کار
بلکه در زندگی شخصیشان هم به یک الگوی شایسته و به یادماندنی تبدیل شده بودند.
جمعهای که گذشت، پانزدهمین سالمرگ اسماعیلخانی، بازیگر بااخلاق و دوستداشتنی سینما، تلویزیون و تئاتر بود که گرچه خودش نیست، اما
یادش همواره در بین مردم و سینمادوستان باقی است.
به این بهانه با گوهر خیراندیش گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید…
سالی که آغاز کردید تا اینجا چطور بوده؟ بخصوص اینکه در یکی دو سال گذشته پر کار هم بودید؟
من دو سالی برای مداوای جراحتهایی که بر اثر تصادف سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» برایم پیش آمد
خارج از ایران بودم، اما در این دو سال فیلمهایی که قبلا بازی کرده بودم روی پرده رفتند و مورد
استقبال مردم و منتقدان هم قرار گرفتند.
این اواخر هم وقتی آقای سامان مقدم تماس گرفتند و پیشنهاد بازی در سریال «دیوار به دیوار» را به من
دادند از آنجا که تجربه خیلی خوبی را در فیلم «مکس» با ایشان داشتم و اعضای گروه این سریال افرادی
شاخص و صاحبنام بودند، پیشنهادشان را پذیرفتم، ولی بالاخره با وجود گروه خیلی خوب، همدل و صبوری که دور هم
جمع شدهاند، متن به لحاظ کیفی چندان رضایتبخش نیست و همین مساله در روند کار تاثیر گذاشته است! نمیدانم چرا
متنها روزانه نوشته میشود و دقیقا همین روزانهنویسی است که سطح کار را پایین میآورد.
به گذشته برمیگردیم. چه زمانی با همسرتان آقای جمشید اسماعیلخانی آشنا شدید و چطور شد که با هم از شیراز به تهران آمدید؟
سال ۱۳۴۹ من در زادگاهم، شیراز در کلاس نهم مشغول تحصیل بودم که جمشید عزیز به دبیرستان ما آمد و
به عنوان کارگردان مرا برای اجرای نمایشنامه «عروس» نوشته خانم فریده فرجام انتخاب کرد و از همانجا آشنایی ما شروع
شد.
بعد از آن مادرم درخواست کرد که اگر شما همدیگر را دوست دارید با هم عقد کنید، اما چون دبیرستان
میرفتم و به لحاظ قوانین مدرسه برایم مشکل پیش میآمد وقتی عقد کردیم در شناسنامهام قید نشد تا وقتیکه دیپلم
گرفتم و همزمان با دنیا آوردن پسرم، هم اسم اسماعیلخانی در شناسنامهام ثبت شد و هم اسم پسرم.
بعد از انقلاب هم در دانشگاه تهران قبول شدم و با همسر و فرزندانم به تهران آمدم و از آن
موقع در تهران زندگی میکنیم.
پس از آمدن به تهران، هنگام درس خواندن همراه با همسرم به کار در تئاتر و سینما و تلویزیون ادامه
دادیم.
با همسرتان در آثار مختلفی همراه بودید از تئاتر گرفته تا سینما و تلویزیون.
فارغ از رابطه زن و شوهری این همکاری را
چگونه ارزیابی میکنید؟
بله! کارهای زیادی را با هم انجام دادیم.
اوایل ازدواجمان اسماعیلخانی علاوه بر بازیگری، کارگردانی تئاتر هم انجام میداد و آنجا اغلب در کنار هم بودیم و پس
از آن در سینما و تلویزیون هم به عنوان همبازی با هم کار میکردیم.
ایشان همیشه سمت استادی برای من داشتند و همیشه برای انتخاب کارهایم از ایشان مشاوره میگرفتم و ایدهها و نظریاتشان
را در کارهایم پیاده میکردم.
آخرین کاری که با او همبازی بودم «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» ساخته ابوالحسن داوودی بود.
من در آن فیلم نقش مادربزرگ خانم بهاره رهنما و مادر خانم آفرین عبیسی را بازی میکردم.
در حالیکه خانم عبیسی از من بزرگتر بودند، اما با گریم خوب آقای رادمنش این باورپذیری برای مخاطب رقم خورد.
در آن کار خیلی سکانسهای مشترک با آقای اسماعیلخانی نداشتم، اما در همان سکانسهای محدود هم دیالوگهایی که با هم
داشتیم بعضا خارج از متن بود و باعث جذابیت کار میشد.
ایشان البته در پشت صحنه آن کار، حضوری دائم و پرنشاط داشت و تمام اعضای گروه از انرژی تمام نشدنی
خود استفاده میکردند.
کلا بیشتر نقشهای شما متفاوت و نامتعارف بوده؛ از همسر عامی و مهربان «دایره زنگی» گرفته تا جمیله گدای عجیب و غریب سریال «سفر سبز» و… که بخشی از دلیل این تفاوت هم به گریمهای سنگینی برمیگردد که برخلاف بعضی از بازیگرها با رضایت به آن تن میدهید. به نظر میرسد با این انتخابها و البته گریمها به نوعی قصد دارید سنت بازی در یک ژانر و شکل ثابت را برای بازیگری بشکنید؟
شما به بنده لطف دارید، ممنون از توجه و دقت شما.
استادم جناب عبدالله اسکندری (چهرهپرداز مطرح ایرانی) همیشه به من میگفتند تو از اینکه گریم را روی صورتت میپذیری ما
را به شوق میآوری.
این چالش بین من و گریمور، من و بازی، من و کارگردان، من و نقش و…
را همیشه دوست داشتم.
پیش آمده بود که آقای اسماعیلخانی با ایفای نقشی از جانب شما مخالفت کنند، اما شما اصرار به بازی آن نقش داشته باشید؟
من تقریبا در تمام کارهایم با ایشان مشاوره میکردم و هر کاری که او میگفت نه، آن را کنار میگذاشتم
جز یک کار.
من قرار بود در سریال «کت جادویی» با جمشید همبازی باشم و صحبتهایی تقریبا قراردادی هم با تهیهکننده انجام داده
بودیم، اما در آن بین آقای حاتمیکیا به من پیشنهاد بازی در فیلم «ارتفاع پست» را داد و من ترجیح
دادم در این فیلم بازی کنم.
اسماعیلخانی آنجا با من مخالفت کرد، نه به این دلیل که نمیخواست در کار حاتمیکیا بازی کنم بلکه به این
دلیل که میگفت تو برای بازی در این سریال صحبت کردی، اما به هر حال من نقشم را در «ارتفاع
پست» خیلی دوست داشتم و برخلاف خواسته اسماعیلخانی این کار را انجام دادم.
آنموقع کمی از هم دلگیر شدیم، اما خاطرم هست بازی در آن فیلم باعث شد دوستی خوبی بین اسماعیلخانی و
حاتمیکیا بهوجود آید.
حتی بعد از آنکه برای «ارتفاع پست» دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول زن را به من دادند و اسماعیلخانی
از اینکه سیمرغ را به من نداده بودند عصبانی بود، حاتمیکیا با او تماس گرفت و ضمن تعریفهایی از من
گفت که او (یعنی من) سیمرغاش را از مردم میگیرد.
سال بعد اما، وقتی من برای فیلم «رسم عاشقکشی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از جشنواره فجر
دریافت کردم جمشید دیگر نبود و من سیمرغام را تقدیم به روحش کردم.
در این ۱۵ سالی که از نبود ایشان میگذرد شما چطور نقش یک مادر را در بیرون و داخل خانه
ایفا کردید تا فرزندانتان به قول معروف به ثمر بنشینند؟
با رفتن اسماعیلخانی انگار تمام انرژی فیزیکی او وارد کارهای
من شد و هر سال یا نامزد جایزه بودم یا آن را میگرفتم.
من و بچههایم هیچوقت حس نکردیم او نیست و همیشه احساس میکنیم او در کنارمان حضور دارد و مواظبمان است.
او برای ما زنده است.
حتی چند سال پیش هم تصادف خیلی سنگینی که سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داشتم، میتوانست من را
کاملا از بین ببرد، اما من بعد از ۲۵ روز سر فیلمبرداری حاضر شدم که آن را نتیجه دعای خیر
مادر و مردم و انرژی و مواظبتی میدانم که اسماعیلخانی همچنان از من دارد.
هیچ چیز در این کائنات بیحکمت نیست و من ایمان دارم جمشید میدانسته من هنوز باید بالای سر فرزندانمان باشم
و آنها را حمایت کنم.
بعد از این همه سال که از نبود آقای اسماعیلخانی میگذرد چه حسی به او دارید؟
۱۵ سال از مرگ جمشید میگذرد، اما با هر بهار حضور او را بیشتر و قویتر از قبل حس میکنم.
چرا که او در بهار بهدنیا آمد، در بهار ازدواج کردیم و در بهار هم از دنیا رفت.
یاد و خاطرهاش نهتنها از دل و جان و خانه ما نمیرود بلکه در بازخوردهایی که از مردم دارم هنوز
با همان قوت حضور دارد و از او به نیکی یاد میکنند.
من ۳۲ سال سعادت این را داشتم که در کنار مردی زندگی کنم که نهتنها برای من همسر خوبی بود
بلکه پدر شریفی برای فرزندانش و فردی ارزشمند برای جامعهاش بود.
اسماعیلخانی اشعاری را سروده که من بارها تصمیم به چاپشان گرفتهام، اما چون ترسیدم از این که ویراستاریاش آنچه او
میخواسته نشود از آن سرباز زدم.
او همیشه به مناسبتهای مختلف خانهمان را پر از گل و مزین به اشعار خودش میکرد و زمانی که از
دنیا رفت خانهمان پر از گلهایش بود و خودش دیگر نبود.
گوهر خیراندیش از “شمسی پلنگ” تا فرار از “واکسن”!
کارنامه موفق تلویزیونی
یک سال بعد هم کار درخشان دیگری با
فتحی داشتید به اسم اشکها و لبخندها.
نقش من در این سریال ـ شمسی پلنگ ـ تفاوت چشمگیری با نقش قدسی در میوه ممنوعه داشت.
در اینجا باید به متن زیبای آقای علیرضا نادری و بازی بسیار روان و درخشان آقای مهدی هاشمی در نقش
برادرم حشمت هم اشاره کنم.
میخواهم بگویم در تمام طول مدت زندگیام هر کار خوبی را که تلویزیون به من پیشنهاد کرده مثل مختارنامه، خانه
ما، کلاه پهلوی، همسایهها و کارهایی که با تهیهکنندگی آقای مجید اوجی تولید شده، با دقت و وسواس پذیرفتهام و
تلاش کردم بهترین بازی را ارائه دهم و هرگز کمفروشی نکردم.
با توجه به همکاری خوبتان با حسن فتحی، چرا در سریال شهرزاد او حضور ندارید؟
اتفاقا در مهمانی جشن حافظ
دیداری با آقای فتحی و تهیهکننده کار داشتیم که به صورت ضمنی پیشنهاد بازی در این سریال را به من
دادند و زمزمههایی بود که نقش اصلی سریال را که الان مردانه است و حالت نوعی پدرخوانده را دارد، یک
زن بازی کند، اما دوستان چون میدانستند در سفرم، خیلی جدی این پیشنهاد را مطرح نکردند.
یعنی اگر بازی میکردید، یک مادرخوانده ایرانی را میدیدیم؟
(میخندد) نمیدانم، شاید.
راستش حرفش بود، ولی تغییری صورت نگرفت.
من و آقای فتحی سر لوکیشن کلاه پهلوی در شهرک سینمایی غزالی دیداری باهم داشتیم و خاطرات سریالهای میوه ممنوعه
و اشکها و لبخندها را مرور کردیم.
بیراه نیست اگر بگویم شهرک سینمایی غزالی، خانه اول من است و خانه خودم، خانه دومم.
چراکه من برخی از مهمترین سالهای عمرم را هنگام بازی در فیلم و سریالهای مختلف اینجا سپری کردهام.
مختارنامه، کلاه پهلوی، اشکها و لبخندها، آهوی پیشونی سفید، همچون سرو و اخیرا معمای شاه.
هیچ کس به اندازه من در ۱۵ سال گذشته در شهرک غزالی زندگی نکرده است.
پس فکر کنم الان کلید آنجا دست شماست!
(میخندد) باور کنید عمری را با این جغرافیا زندگی کردم.
من رشد درختهای شهرک را به چشم دیدهام، اما وقتی از جلوی دکورهای یوسف پیامبر، مختارنامه، همچون سرو و کارهای
دیگر عبور میکنم و میبینم هیچ تلاشی برای حفظ آنها صورت نمیگیرد و یکی یکی نابود میشوند و از بین
میروند، افسوس میخورم، دلم میگیرد و اشک در چشمانم حلقه میزند.
برای ساخت همه اینها زحمتهای فراوانی صورت گرفته و بودجههای زیادی خرج شده، اما هیچ فکری برای حفظ این دکورها
نمیشود و بودجهها حیف و میل میشود.
لزوم حفظ دکورها
در حالی که در همه دنیا دکور فیلم و سریالهای مشهور و محبوبشان را حفظ میکنند.
بله، وقتی من به استودیوی یونیورسال آمریکا میروم، میبینم بیشترین درآمد و بودجه آنها از بازدیدکنندگانی است که در صفهای
طویل مشتاقانه انتظار میکشند تا رود نیل فیلم ده فرمان و لوکیشن فیلمهای هیچکاک، بر باد رفته و ترمیناتور را
ببینند.
با یک برنامهریزی درست، برای حفظ آن دکورها هزینه میشود و چند برابر آن هم درآمدزایی صورت میگیرد، اما من
دلم میسوزد که دکورهای بازحمت درست شده ما نهتنها به درآمدزایی نمیرسد، بلکه با بیاعتنایی کامل روز به روز خرابتر
از قبل میشود.
الان بازدید از شهرک سینمایی غزالی به بدترین شکل ممکن انجام میشود، چای و حتی آبی برای نوشیدن نیست
و جایی برای استراحت بازدیدکنندهها وجود ندارد.
دریغ از وسایل سرمایشی و گرمایشی و یک سرویس بهداشتی مناسب.
مردم میآیند و بدون این که راهنمایی با دانش سینمایی وجود داشته باشد و آنها را هدایت کند، خودشان
در گرد و خاک میروند شهرک ویران شده را میبینند و برمیگردند.
دلم میخواهد واقعا اینها را بنویسید که اگر ننویسید من دلم میشکند که چرا پس باهم حرف میزنیم.
قصدم بیاحترامی به کسی نیست، فقط دارم برای آبادی خانه اصلیام پیشنهاد میدهم.
برای کار آقای ورزی (معمای شاه) میدان منیریه تهران قدیم را به بهترین شکل ساختهاند و برای سربازان متفقین،
روسی، هندی و آمریکایی لباسهای بسیار خوبی دوخته شده، اما به محض این که کات نهایی داده میشود، میدانم که
هیچ اثری از نگهداری و حفظ این دکور و لباسها و تعهد نسبت به آنها وجود ندارد.
در کارنامهتان چند کارگردانی تئاتر هم به چشم میخورد.
هیچ وقت دیگر به کارگردانی فکر نکردید؟
همیشه به کارگردانی فکر میکنم، اما مسئولیتی که یک کارگردان در مملکت ما
دارد، به حدی خطیر و سخت است و به حدی با خط قرمزها سروکار دارد که آدم فکر میکند، کارگردان
عمله کار است.
یعنی گاهی شرایط طوری است که خود کارگردان باید آجر جابهجا کند یا بیل بردارد جلوی پای بازیگر را بکند.
بنابراین من با این تن علیلم از عهدهاش برنمیآیم و با این مشکلات و دشواریها جرات نمیکنم دست به کارگردانی
بزنم.
هنوز هم تدریس میکنید؟
خیلی دلم میخواهد، اما در یک سال گذشته به دلیل مشغله کاری نتوانستم هیچ تدریسی داشته
باشم.
پیشنهاد شما برای علاقهمندان بازیگری چیست؟
یا درس این رشته را در دانشگاه بخوانند یا دورههای بازیگری را در آموزشگاههای
معتبر طی کنند.
اگر علاقهمندان جوان بدون شرکت در این کلاسها بخواهند بازیگر شوند، ورودشان به عرصه سینما خوشخیالی خواهد بود.
و به همان اندازه خروجشان از دنیای سینما آسانتر خواهد بود.
بله، این نوع ورودها خوشخیالی زودگذر است ونمیتواند پایدار باشد.
بدون ثبات هم کسی نمیتواند استعدادهایش را کشف کند.
اگر هر علاقهمندی بداند از کجا شروع کند و چگونه کار مورد علاقهاش را به طور آکادمیک دنبال کند، موفقتر
خواهد بود.
الان چند وقت یکبار به زادگاهتان شیراز میروید؟
من اخیرا به شیراز رفتم تا سری به خانواده و مزار مادرم
بزنم.
چه چیز شیراز را بیشتر از همه دوست دارید؟
همه چیز شیراز را.
خیلی دلم میخواهد اگر فرصتی شود و بچههایم هر کدام راه زندگیشان را پیدا کنند و سر و سامان بگیرند،
به شیراز بروم و در کنار خواهرم زندگی کنم.
شعری از حافظ یا سعدی هست که آن را دوست داشته باشید و همیشه بخوانید؟
بله، این شعر حافظ را
دوست دارم و میخوانم: هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز/ نقشاش به حرام ار خود صورتگر چین باشد.
واقعا هر کسی نخواهد در این مُلکی که ما زندگی میکنیم، فهم و شعوری را به کار ببرد و عظمت
این آب و خاک را درک نکند، نقشاش به حرام است.
سفری به کودکی
یک عکس جالب و سیاه و سفید از کودکیتان در صفحه ویکیپدیای شما وجود دارد که پیراهنی
تیره با یقه سفید پوشیدهاید.
لحظه ثبت این عکس را به یاد دارید؟
بله، عکسی است که برای ثبتنام کلاس اول گرفتم.
کجا گرفته شده؟
خواهرم مرا به عکاسی مهتاب در شیراز برد تا این عکس را بگیرم.
کمی بعدتر هم درسم را در مدرسه هاتف شیراز شروع کردم.
نگاهتان به خارج از کادر حالت جالبی دارد.
داشتم با چشمهایم خواهرم را دنبال میکردم که ببینم، جایم خوب است یا بد.
آن نگاه ساده، الان قابل تفسیر است، آن موقع فکر میکردید مشهور و محبوب شوید؟
نه، ولی بچهای بودم که
موقع بازی با بچههای همسن و سال خودم همیشه دوست داشتم مدیر مدرسه، پرستار یا مادر بچهها باشم.
حتی گاهی نقش پدر بچهها را بازی میکردم! مادرم میگفت از بچگی نمایش بازی میکردی و احساس میکردی باید بچهها
را کارگردانی کنی.
وقتی هم نقشها را تقسیم میکردی نقش پرستار و مادر را برای خودت کنار میگذاشتی.
بیشتر نقش لیدر و افراد پرقدرت را بازی میکردید.
دقیقا.
الان حتی یادم است که وقتی نقش معلم را بازی میکردم، دقیقا کجای باغچه خانه مینشستم.
کلاس دوم ابتدایی بودم.
از چهار سالگی و حتی سه سالگیام را به خاطر دارم.
اول دبستان که بودم صبحها شیرها را در ظرفهای بزرگی میجوشاندند و به بچهها میدادند که من فرار میکردم که
نخورم یا موقع واکسن الکی گریه میکردم و جای واکسن را میمالیدم تا فکر کنند من واکسن زدهام!
به روایت
یک بازیگر شیرازی
یادی از اسماعیلخانی
مرحوم جمشید اسماعیلخانی ـ همسر گوهر خیراندیش ـ هر وقت با من کار میکرد،
میگفت از طرف گوهر خیالم راحت است.
به دوستان میگفت فکر نکنید چون همسرم است او را تائید میکنم.
من همیشه جایگاه خودم را میدانستم و سعی میکردم کارم را به بهترین شکل انجام دهم تا حرف و حدیثی
نباشد، ضمن اینکه کارگردانی و بازیگردانی جمشید، واقعا خوب ، دقیق و هوشمندانه بود.
او در اصفهان، شیراز و تهران شاگردهای بسیار زیادی تربیت و نمایشهای خیابانی، صحنهای و استودیوی موفقی را با
آنها اجرا کرد.
درباره ایران برگر و رخ دیوانه
نقشم در فیلم «ایران برگر »را دوست داشتم و همکاری خیلی خوبی را با
آقای مسعود جعفری جوزانی تجربه کردم.
خوشبختانه فیلم با استقبال مردم مواجه شد و فروش خیلی خوبی هم داشت.
فیلم رخ دیوانه را هم با اینکه نقش خیلی کوتاهی در آن داشتم، به خاطر دوستی با خانم بیتا منصوری،
تهیهکننده و آقای ابوالحسن داوودی (کارگردان) پذیرفتم.
نقش کوتاهی هم در فیلم آماده اکران «شیفت شب» خانم نیکی کریمی دارم به دلیل قولی که قبلا به ایشان
داده بودم، در فیلمش حضور داشتم.
همیشه دوست دارم در کنار جوانها باشم.
شنیدهام، فیلم نقش و نگار (علی عطشانی) هم که در آن بازی میکنم، با رایزنیهای انجام شده بزودی اکران خواهد
شد.
تبعات تصادف
از همان زمان جشنواره، متوجه نظرات مثبت مردم درباره نقشم در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» شدم.
خودم هم این فیلم را بسیار دوست دارم، هرچند تصادف بدی سرصحنه کار داشتم و آسیب بسیار شدیدی دیدم، به
طوری که هنوز عواقبش را تحمل میکنم.
شکستن سه مهره از ستون فقرات و شکافتن سر و شکستن ترقوهام و سوراخ شدن ریهام و آسیبدیدگی زانو از
آسیبهای آن تصادف بود که مشکلاتش هنوز ادامه دارد.
هرچند با جوایز و تحسینهای مردم این دردها را فراموش میکنم.
طوبای معمای شاه
در سریال« معمای شاه »به کارگردانی آقای محمدرضا ورزی، نقش طوبی همسر دکتر وزیری را بازی میکنم.
آقای سعید نیکپور نقش دکتر، آقای امیریل ارجمند نقش پسرم، دخترم آزاده اسماعیلخانی نقش دخترم و آقای یوسف صیادی هم
نقش پسرخواندهام را بازی میکنند.
جز این دوستان، بازیگران دیگری چون آقایان جمشید مشایخی، والی، شریفینیا، رسول نجفیان و خانم نرگس محمدی هم در بخشهای
مختلف این کار حضور دارند که همکاری خوب و جذابی با هم داشتیم و میدانم که مردم هم این کار
را دوست خواهند داشت.
تئاتر: کلر زاخاناسیان/ ملاقات بانوی سالخورده
خیراندیش فعالیت بازیگریاش را از تئاتر شیراز شروع کرد و بعدتر استعدادش را
در تئاتر حرفهای تهران نشان داد.
سالها خاک صحنه خورد و در هنر نمایش ورزیده شد.
بازی در نمایشهایی چون خاک، چشم در برابر چشم، (جمشید اسماعیلخانی)، چرخه آتش (سیاوش طهمورث)، شهر بیدار (حبیب دهقاننسب)، رستم
و سهراب (حمید مظفری) و عروسی خون (علی رفیعی) و بسیاری از آثار تئاتری دیگر، از او بازیگری همهفن حریف
ساخت و پشتوانه خوبی برای نقشآفرینیهای متنوعش در تلویزیون و سینمای سالهای بعد شد.
او در سالهای فعالیت در تئاتر فقط به عنوان بازیگر کار نمیکرد و چند نمایش را هم در مقام
کارگردان روی صحنه برد که توکایی در قفس، ماهی سیاه کوچولو، خورشید خانوم و حسنک کجایی از آن جمله است،
اما یکی از بهترین نقشهای کل کارنامه خیراندیش به ملاقات بانوی سالخورده در سال ۸۶ مربوط میشود که تا اینجا
آخرین حضور صحنهای اوست.
او در این نمایش که آخرین کارگردانی حمید سمندریان هم بود، نقش زنی میلیاردر و پرقدرت به نام کلر زاخاناسیان
را بازی میکند که پس از سالها به زادگاهش برمیگردد.
شهری که زمانی پررونق بوده، اما حالا به وضع اسفناکی فقیر و بیچیز است.
کلر حاضر میشود به شهر کمک کند، به شرطی که از کسی که در گذشتهای دور به او خیانت کرده،
انتقام بگیرد.
بازی مقتدرانه خیراندیش در این نقش هنوز در ذهن تماشاگرانی که این کار را دیدهاند، مانده است.
البته بازی او با نقشآفرینی کمتر دیده شده و مسلط زندهیاد جمیله شیخی در همین نقش در اجرای سال
۵۱ ـ آن هم به کارگردانی سمندریان ـ هم مقایسه میشد.
با این حال خیراندیش موفق میشود این نقش سخت را از فیلتر شیوه شخصیاش در بازیگری عبور دهد و شخصیت
را از آن خود کند.
تلویزیون: شمسی پلنگ/ اشکها و لبخندها
دستی در زندان زنان، دمپایی را جلوی پای زنی جفت میکند و دیگری میگوید:
برای خلاصی همه زندانیها صلوات! همانطور که همه زنان صلوات میفرستند، دوربین بالا میآید و ما زن مقتدری را میبینیم
که هیبتی مردانه دارد و کلاهی بر سر گذاشته و کاپشن چرمی قهوهای پوشیده است.
همین طور که زنجیری را در دست میچرخاند، همه به او احترام میگذارند.
نوع راه رفتن پهلوانگونه و لحن خشن و لاتی و صدای خشدار را پیش از این در هیچ شخصیت زن
تلویزیونی ایران سراغ نداشتیم.
این زن که شمسی شالفروش نام دارد و به شمسی پلنگ مشهور است، پس از سالها حبس کشیدن، میخواهد به
مرخصی برود تا زندگی پسر خلافکار و سر به هوایش را سامان دهد و دختر برادر سینمادارش، حشمت شالفروش با
بازی مهدی هاشمی را هم از او برای فرزندش خواستگاری کند.
شمسی در نخستین لحظه حضورش در سریال، شمایل مقتدرانهای از آنچه در ادامه از او خواهیم دید، ارائه میکند.
او در جمع زنان زندانی میگوید: یه کسی اگه حرفاش به دهنش نیومد، معلوم میشه، یکی این حرفا رو به
گوشش خونده.
مام این چند کلوم حرفو که دلمون به گوشمون خونده،بزنیم و بریم.
اول و آخرش اینه که دارم پونزده روز میرم مرخصی، نگی به کسی! یه کارایی بیرون رو زمین مونده، باس
برم راست و ریست کنم و برگردم، اما به این دل من برات شده که دیگه روی ماه هیچ کدومتونو
نمیبینم.
زت (عزت) زیاد!
خیراندیش با اینکه نقشهای موفقی در تئاتر و سینما بازی کرده، اما بیراه نیست اگر بگوییم بیشتر
محبوبیت خود را در تلویزیون به دست آورد.
مهرآفرین مستشارنیا در کلاه پهلوی، زعفرون باجی در ستایش، ماهی اتابکی در همچون سرو، حنانه در مختارنامه و قدسی در
میوه ممنوعه فقط برخی از نقشهای به یادماندنی او در تلویزیون هستند.
نکته بارز درباره خیراندیش، نقشآفرینی متفاوت اوست.
از اینرو، نقش شمسی پلنگ نهتنها در کارنامه او متفاوت است، بلکه در تلویزیون هم نظیر ندارد.
«این سر اگر همسر نداشت، این همه دردسر نداشت!» این یکی از جملههای مشهور آنونس فیلم همسر، ساخته مهدی فخیمزاده
بود؛ فیلمی که در بستری کمدی و اجتماعی، رقابت حسادتوار مردی به همسرش را روایت میکند که دوست ندارد او
را در موقعیت و جایگاه شغلی بالاتری نسبت به خودش ببیند.
سالها بعد از ساخت همسر، بهروز افخمی براساس رمان آذر، شهدخت، پرویز و دیگران نوشته همسرش مرجان شیرمحمدی فیلمی میسازد
که یکی از بنمایههایش هماوردی حسودانه است.
پرویز دیوانبیگی ـ از قضا با بازی مهدی فخیمزاده ـ بازیگر مشهور، موفق و محبوبی است که بر اثر اتفاق
پیشبینینشده سادهای، ناگهان همسر سالها خانهدارش را در فیلمی به عنوان بازیگر مقابلش میبیند.
او که گمان نمیکند نقش همسرش در این فیلم چندان دیده شود و البته اصلا خوش ندارد این اتفاق بیفتد،
با رخداد غیرمنتظرهتری روبهرو میشود.
بازی شهدخت بسیار مورد توجه مردم، منتقدان و داوران قرار میگیرد، به طوری که حتی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن
جشنواره فیلم فجر را هم از آنِ خود میکند.
پس از آن، همه به استعداد او پی میبرند و نقشآفرینیها و موفقیتهای پیاپی شهدخت در بازیگری باعث میشود، پرویز
به حاشیه رانده شود.
بازی خوب خیراندیش در کنار بازی دوستداشتنی فخیمزاده، یکی از بهترین پاسکاریهای سینمای ایران را رقم میزند.
خیراندیش با نقشآفرینی زیبایش که اینجا هم رگههای پررنگی از اقتدار دارد، نشان داد هنوز هم میتواند در صورت
فیلمنامه و نقش جذاب در سینما، خروجی مناسب و چشمگیری ارائه دهد.
رسم عاشقکشی ـ که به خاطرش برنده سیمرغ بهترین بازیگر شد ـ بانو، جنگجوی پیروز، نان، عشق و موتور۱۰۰۰ و
دایره زنگی، برخی از بازیهای خوب او در سینما هستند.
بیوگرافی گوهر خیراندیش
گوهر خیراندیش (به انگلیسی: Gohar Kheirandish) (زاده ۱ شهریور ۱۳۳۳، شیراز) بازیگر و مدرس پیشکسوت سینما، تئاتر،
تلویزیون و گوینده رادیو است.وی دارای لیسانس بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشکده هنرهای زیبا است.
جمشید اسماعیلخانی همسر وی بود.
زندگی و فعالیتها
وی در ۱ شهریور ۱۳۳۳ در شیراز متولد شد.
از سال ۱۳۴۹ و در دوران دبیرستان فعالیت وی با گروه تئاتر در شیراز آغاز شد و در همین سال
بود که با جمشید اسماعیلخانی آشنا شد که این آشنایی منجر به ازدواج ایندو گشت که حاصل این ازدواج یک
پسر و دو دختر به نامهای امید، آزاده و آناهیتا بود.
او با همسرش در شیراز به فعالیت تئاتر میپرداختند و همچنین کارمند اداره فرهنگ و هنر شیراز بود.
وی در سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران قبول شده و به همراه همسر و فرزندانش به تهران میآید.
در تهران در کنار درس خواندن به فعالیت تئاتر میپردازد و همچنین کارشناس امور هنری ارشاد استان تهران میشود.
خیراندیش سپس بازی را در سینما، تئاتر و تلویزیون ادامه میدهد.
او با فیلم روزهای انتظار فعالیتش را در سینما آغاز کرد و با فیلم بانو خوش درخشید.
گوهر خیراندیش همیشه در نقش های متفاوت ظاهر شده است.
وی همچنین چندین سال در برنامه صدای عبرت شبکه سراسری رادیو به فعالیت مشغول است.وی یکی از اساتید ثابت کانون
سینماگران جوان است و همچنین سابقه برگزاری کارگاه آموزشی در چند دانشگاه معتبر آمریکا را دارد.وی پیشنهاد بازی را در
سریال دارا و ندار و فیلم اخراجیها را علیرغم پیشنهاد مالی خوب به جهت نقشهای ضعیف نپذیرفت.
به عقیده وی یکی از رموز ماندگاری یک بازیگر این است که هر نقشی را فقط برای مسائل مالی قبول
نکند.
افکارنیوز