اشعار به مناسبت عید قربان / شعر تبریک عید قربان
شعر تبریک عید قربان
بوی عید آید همی از موی مشک افشان توکام دل خواهم به جان از لعل چون مرجان تو
در
شبان تیره بینم تا سحر چون صبح عیدبزم دل گردیده روشن از رخ رخشان تو
گر اویس اندر قرن بشسکت
دندان را ز سنگدیده بود از دیده دل گوهر دندان تو
عید قربانست و هرکس بره یی قربان کندمن بر
آنم تا نمایم جان خود قربان تو
حاجیان در کعبه گل محو و مات هر مقامناجیان در کعبه دل واله
و حیران تو
حاجیان گیرند روزی عطف دامان حرمناجیان گیرند دایم گوشه ی دامان تو
حاجیان در کعبه گل پای
کوبان در طوافناجیان در کعبه دل سر خوش از سامان تو
حاجیان را گر بود خورشید بر سر سایبانناجیان را
هست بر سر سایه احسان تو
حاجیان گردیده از راه نعم مهمان حقناجیان گردیده بر خوان کرم مهمان تو
حاجیان
جویند نام از حرمت بیت الحرامناجیان یابند کام از رفعت ایوان تو
حاجیان در طوف درگاه فلک فرسای حقناجیان در
طوف خرگاه ملک دربان تو
در مقام کعبه کویت ز جان گشتم مقیمتا بدیدم آب زمزم در لب خندان تو
در کتاب آفرینش آیت عزوعلاءهرچه بینم از الف تا یا بود در شان تو
روز و شب در ملک سرمد
از طریق اقتدارچون قضا دارد قدر سر بر خط فرمان تو
تیر بهران فلک در کیش ماند جاودانگر به میدان
صلابت بنگرد جولان تو
گرچه هر دردی ز درگاهت شود درمان پذیرخوش قبود دردی که یابد بویی از درمان تو
هر کتابی را ز حق آورده هر پیغمبریشرح و بسط آن بود در دفتر دیوان تو
گر حکیمی همچو لقمان
در جهان پیدا شوداز قضا آورده بر کف لقمه یی از خوان تو
چشمه فیض تو را خوانند گر عمان
به نامماه تا ماهی بود یک قطره از عمان تو
چون تویی دریای رحمتمعدن جود و سخاهرکسی دارد نظر بر
لطف بی پایان تو
سرفرازیها کند از فیض درگاهت مدامهرکه پا بنهاده از جان در ره عرفان تو
یاعلی روح
الامین از شوق گوید آفرینهر زمان از دل برآید بر زبان عنوان تو
بود حسان گر ثنا خوان پیمبر در
عربدر عجم باشد شکیب از جان و دل حسان تو
ندا آمد که، ابراهیم، بشتابرسیده فرصت تعبیر آن خواب
به
شوق جذبه عشق خداوندبرآ، از آب و رنگ مهر فرزند
اگر این شعله در پا تا سرت هستکنون، یک امتحان
دیگرت هست
مهیا شو طناب و تیغ برداررسالت را به دست عشق بسپار
صدا کن حلق اسماعیل خود رابه قربانگه
ببر هابیل خود را
منای دوست قربانی پسندد
تو را آن سان که می دانی، پسندد
خلیل ما! رضای ما
در این استعبودیت به تسلیم و یقین است
ببین بر قد و بالای جوانتمگر، نیکو برآید امتحانت
نفس در سینه
افتاد از شمارهملائک اشک ریزان در نظارهپدر می بُرد فرزندش به مقتلکه امر دوست را سازد مسجّل
پدر آمیزه ای
از اشک و لبخندپسر تسلیم فرمان خداوند
منا بود و ذبیح و شوق تسلیمندا پیچید در جانِ براهیم
خلیلا عید
قربانت مبارکقبول امر و فرمانت مبارک
پذیرفتیم این قربانی ات راپسندیدیم سرگردانی ات را
بر این ذبح عظیمت آفرین بادشکوه
عشق و تسلیمت چنین باد
خلیل الله ای معنای توحیدکنون تیغت گلوی نفس بُبرید
کنار خیمه هاجر در تب و
تابکه یا رب این دل شوریده دریاب
گلم اینک به دست باغبان استمرا این فصل سبز امتحان است
اگرچه مادری
درد آشنایمخداوندا به تقدیرت رضایم
اگرچه می تپد در سینه ام دلاگرچه امتحانم هست مشکل
خداوندا دلم آرام گردانمده صبر
مرا در دست شیطان
خدای عشق مزد عاشقی دادبرای دوست قربانی فرستاد
موحّد جز خدا در جان نبینددر این آیینه
جز جانان نبیند
خانه شعر