جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

شعر ساعت از اشعار زیبای سهراب سپهری

اشتراک:
اشعار سهراب سپهری شاعر فرهنگ و هنر و شعر
شعر زیبای ساعت از اشعار سهراب سپهری شاعر و نقاش چیره دست ایرانی

سهراب سپهری در ۱۵ مهر ماه ۱۳۰۷ در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.سپهری در سال ۱۳۵۷ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال ۱۳۵۸ برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست. در ادامه یکی از اشعار سهراب سپهری شاعر پارسی زبان را برای شما عزیزان آورده ایم.

اشعار سهراب سپهری شاعر

شعر ساعت

سایه دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:

می‌آمد، می‌رفت.

می‌آمد، می‌رفت.

و من روی شن‌های روشن بیابان

تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم،

خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود

و در هوایش زندگی‌ام آب شد.

خوابی که چون پایان یافت

من به پایان خودم رسیدم.

من تصویر خوابم را می‌کشیدم

و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بود.

چه‌گونه می‌شد در رگ‌های بی‌فضای این تصویر

همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟

اشعار سهراب سپهری شاعرشعر ساعت از سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری شاعر معاصر ایرانی

تصویرم را کشیدم

چیزی گم شده بود.

روی خودم خم شد:

حفرهٔی در هستی من دهان گشود.

سایه دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود

و من کنار تصویر زنده خوابم بودم.

تصویری که رگ‌هایش در ابدیت می‌تپید

و ریشه نگاهم در تار و پودش می‌سوخت.

این‌بار

هنگامی که سایه لنگر ساعت

از روی تصویر جان گرفته من گذشت

بر شن‌های روشن بیابان چیزی نبود.

فریاد زدم:

تصویر را باز ده!

و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.

سایه دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود:

می‌آمد، می‌رفت.

می‌آمد، می‌رفت.

و نگاه انسانی به دنبالش می‌دوید.

سهراب سپهری

شعر نو

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس