جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

در جستجوی پدر از اشعار استاد شهریار

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
در جستجوی پدر ، شعر استاد شهریار دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از دردر مُشت گرفته مُچ دست پسرم رایا رب به چه سنگی زنم از دست غریبیاین کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم راهم وطنم بار غریبی به سر دوشکوهی است که خواهد بشکاند کمرم رامن مرغ خوش آواز و همه عمر […]

در جستجوی پدر ، شعر استاد شهریار

دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از دردر مُشت گرفته مُچ دست پسرم رایا رب به چه سنگی زنم
از دست غریبیاین کلّه ی پوک و سر و مغز پکرم راهم وطنم بار غریبی به سر دوشکوهی
است که خواهد بشکاند کمرم رامن مرغ خوش آواز و همه عمر به پروازچون شد که شکستند چنین بال و
پرم را

در جستجوی پدر از اشعار استاد شهریار

رفتم که به کوی پدر و مسکن مألوفتسکین دهم آلام دل جان بسرم راگفتم به سرِ راهِ همان
خانه و مکتبتکرار کنم درس سنین صغرم راگر خود نتوانست زدودن غمم از دلزان منظره باری بنوازد نظرم راکانون پدر
جویم و گهواره ی مادرکانِ گهرم یابم و مهد هنرم راتا قصّه ی رویین تنی و تیر پرانی استاز قلعه
ی سیمرغ ستانم سپرم رابا یاد طفولیّت و نشخوار جوانیمی رفتم و مشغول جویدن جگرم راپیچیدم از آن کوچه ی
مأنوس که در کامباز آورد آن لذّت شیر و شکرم راافسوس که کانون پدر نیز فروکشتاز آتش دل باقی برق
و شررم راچون بقعه اموات فضایی همه خاموشاخطار کنان منزل خوف و خطرم رادرها همه بسته است و برخ گردنشستهیعنی
نزنی در که نیابی اثرم رادر گرد و غبار سر آن کوی نخواندمجز سرزنش عمر هبا و هدرم رامهدی که
نه پاس پدرم داشته زین پیشکی پاس مرا دارد و زین پس پسرم راای داد که از آن همه یار
و سر وهمسریک در نگشاید که بپرسد خبرم رایک بچه همسایه ندیدم به سرکوی تا شرح دهم قصه سیر و
سفرم رااشکم برخ از دیده روان بودولیکنپنهان که نبیند پسرم چشم ترم رامیخواستم این شیب و شبابم بستانند طفلیم دهند
و سر پر شور و شرم راچشم خردم را ببرند و به من آرند چشم صغرم را و نقوش و
صورم راکم کم همه را در نظر آوردم و ناگاه ارواح گرفتند همه دور و برم راگویی پی دیدار عزیزان
بگشودند هم چشم دل کورم و هم گوش کرم رایکجا همه گمشدگان یافته بودم از جمله حبیب و رفقای دگرم
رااین خنده وصلش بلب آن گریه هجراناین یک سفرم پر سد و آن یک حضرم رااین ورد شبم خواهد و
نالیدن شبگیروآن زمزمه صبح و دعای سحرم راتا خود به تقلا بدر خانه کشاندمبستند به صد دایره راه گذرم رایکباره
قرار از کف من رفت ونهادمبر سینه دیوار در خانه سرم راصوت پدرم بود که می گفت چه کردی؟در غیبت
من عاله در بدرم راحرفم بزبان بود ولی سکسکه نگذاشتتا باز دهم شرح قضا و قدرم رافی الجمله شدم ملتمس
از در بدعاییکز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم رااشکم بطواف حرم کعبه چنان گرمکز دل بزدود آنهمه زنگ و
کدرم رانا گه پسرم گفت چه می خواهی از این درگفتم پسرم بوی صفای پدرم

شعر و ادب

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس