شعر در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست از شفیعی کدکنی
شعر در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
شعر در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست را از شفیعی کدکنی در ادامه میخوانید.
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست اشکم که به دنبال
تو آواره ی شوقم یارای سفر با تو و رای وطنم نیست این لحظه چو باران فرو ریخته از
برگ صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست بدرود تو را انجمنی گرد تو جمع اند بیرون ز خودم
راه در آن انجمنم نیست
شعر در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
دل می تپدم باز درین لحظه
ی دیدار دیدار ‚ چه دیدار ؟ که جان در بدنم نیست بدرود و سفر خوش به تو آنجا که
رهاییست من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز روزی که نشانی
ز من الا سخنم نیست lat.blogfa.com