فریدون مشیری شاعر | شعر زیبای کاروان رفته بود و دیده من
شعر کاروان رفته بود و دیده من از فریدون مشیری شاعر معاصر نام آشنا و مشهور کشورمان را در ادامه این مطلب می خوانید
شعر کاروان رفته بود و دیده من از فریدون مشیری شاعر معاصر نام آشنا و مشهور کشورمان را در ادامه این مطلب می خوانید
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در همدان متولد شد
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد.مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد.
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید
فریدون مشیری، سال ۱۳۰۵ ه.ش در تهران متولد و در سال ۱۳۷۹ در تهران درگذشت . مشیری از کودکی به شعر ، دلبستگی تمام پیدا کرد و با بزرگان ادب فارسی ، انس گرفت.
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید.
فریدون اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی او با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی در ۱۳۳۴ به چاپ رسید.
فریدون مشیری یک شب،به پاس صحبت دیرین،خدای رابا او بگو حکایت شب زنده داری ام با او بگو چه می کشم از درد اشتیاقشاید وفا کند،بشتابد به یاری ام ای دل چنان بنال که آن ماه نازنینآگه شود ز رنج من و عشق پاک من با او بگو که مهر تو از دل نمی رودهر […]
فریدون مشیری گل امید هوا هوای بهار است و باده باده ء ناببه خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی ، پیداستکه خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته روی من ، ای آفتاب صبح بهارمرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام هستی ما […]
فریدون مشیری در گلستانی ، هنگام خزان رهگذر بود یکی تازه جوان،صورتش زیبا ، قامت موزونچهره اش غمزده از سوز دروندیدگان دوخته بر جنگل و کوه ،دلش افسرده ز فرط اندوهبا چمن درد دل آغاز نموداین چنین لب به سخن باز نمود گفت : آن دلبر بی مهر و وفادوش می گفت به جمع رفقا:((در […]
فریدون مشیری و شراب شعر چشم تو رویایی کوتاه در یک شب بی فردامن امشب تا سحر خوابم نخواهد بردهمه اندیشه ام اندیشه فرداستوجودم از تمنای تو سرشار استزمان در بستر شب خواب و بیدار استهوا آرام،شب خاموش، راه آسمان ها باز…خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز…رود آنجا که می بافند کولیهای جادوگیسوی شب […]
شعر جادوی سکوت،فریدون مشیری من سکوت خویش را گم کردهام!لاجرم در این هیاهو گم شدممن، که خود افسانه میپرداختم،عاقبت، افسانهی مردم شدم!ای سکوت، ای مادر فریادها،ساز جانم از تو پرآوازه بود،تا در آغوش تو راهی داشتم، چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.در پناهت برگ و بار من شکفتتو مرا بردی به شهر یادهامن ندیدم […]
شعر مادر از فریدون مشیری تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز در انواع نعمت ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را منور داشتن شامگه چون ماه رویا […]
کوچه بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه […]