مدیر کارخانه اول مرا مدیر بخش کرد و بعداز مدتی وقتی از او باردار شدم …
باردار شدن از مدیر
باردار شدن از مدیر , من به خاطر زیاده روی در ارتباطات نامتعارف، فریب چرب زبانی هایش را خوردم حاضر
شدم تا زمانی که او همسرش را طلاق بدهد به عقد موقتش درآیم، اگرچه مطمئن بودم با این
کار، زندگی یک خانواده را متلاشی می کنم ولی همچنان وجدانم را آرام می کردم که «شهریار» به گفته خودش
با همسرش تفاهم اخلاقی ندارد! در همین کش و قوس ها بودم که فهمیدم باردار هستم و در چاهی افتاده
ام که برای دیگران کنده بودم….
سرنوشت تلخ زن جوان
زن ۳۱ساله در حالی که کودک ۴ ساله اش را در آغوش می فشرد و با نگرانی از آینده فرزندش
برای ثبت واقعه ازدواج دست به دامان قانون شده بود، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمدآباد
مشهد گفت: ماجرای سیه بختی من از زمانی آغاز شد که حدود پنج سال پیش در یک کارخانه مشغول به
کار شدم.آن جا به عنوان یک کارمند مدتی مشغول فعالیت بودم که یک روز به طور ناگهانی مدیر کارخانه مرا
به عنوان مدیر فروش معرفی کرد و بیشتر امور کارخانه را با همفکری من انجام می داد.با توجه به این
که من هیچ سابقه کاری در خصوص مدیریت نداشتم ولی شهریار خیلی به من بها می داد و با پشتیبانی
و حمایت های او توانستم در کارم موفق شوم.در این میان، ارتباط من و شهریار خیلی بیشتر شد تا جایی
که او عنوان کرد از کار کردن در کنارم و همچنین اظهارنظرهای مناسب و به جای من،احساس رضایت و آرامش
می کند.کم کم از خانواده اش سخن به میان آورد و عنوان کرد با داشتن همسر و فرزند، احساس تنهایی
میکند.
با رفتارها و محبت هایش متوجه شدم که مرا متفاوت از بقیه کارمندانش می داند و توجه خاصی به من
دارد.تا این که به طور رسمی مرا از خانواده ام خواستگاری کرد.از آن جا که شهریار، همسر و فرزند داشت،
پدر و مادرم جواب رد دادند.ولی او با یقین و اطمینان گفت که به زودی از همسرش به صورت توافقی
جدا خواهد شد و هیچ مشکلی برای ازدواج با من ندارد./باردار شدن از مدیر
ازدواج موقت
او به پدر و مادرم قول
داد که مرا خوشبخت می کند ولی باز هم با تمام این چرب زبانی ها و وعده و وعیدهای شهریار،
خانواده ام با ازدواج ما مخالفت کردند.در این میان، خودم تحت تأثیر حرف های قشنگ او قرار گرفتم و به
اصرار شهریار تصمیم به ازدواج موقت گرفتیم تا بعد از جدا شدن از همسرش، ازدواجمان را ثبت رسمی کنیم.این گونه بود
که با اشتباهی احمقانه، قدم به سوی بدبختی و بیچارگی گذاشتم و به عقد موقت شهریار در آمدم.روزها می گذشت
ولی خبری از طلاق همسرش نبود.هر بار که از عقد دائم صحبت می کردم، شهریار با بهانه ای مرا راضی
می کرد که به زودی ازدواجمان را ثبت خواهیم کرد.ماه ها به همین ترتیب می گذشت تا این که متوجه
شدم باردار هستم و خانواده ام را در جریان ماجرا گذاشتم تا به صورت جدی و قطعی بتوانم کاری برای
آینده ام بکنم ولی شهریار زیر بار نمی رفت.بعد از به دنیا آمدن فرزندم، کم کم رابطه اش را با
من قطع کرد.آرامش از روح و روانم رخت بربسته بود و شب و روز سختی را می گذراندم.فرزندم بدون شناسنامه
و هویت در حال بزرگ شدن بود در حالی که شهریار با دروغ و نیرنگ، چهار سال مرا به انتظار
گذاشت.او در آخر هم با رها کردن من و پسر چهار ساله ام، به دنبال زندگی خودش رفت، حالا من
مانده ام و…
رکنا