ناگفته های عروس جوان از تهمت های غیر اخلاقی در کلانتری
تهمت به عروس جوان
تهمت به عروس جوان , زن ۲۱ ساله در حالی که اشک می ریخت و با آه و ناله از
مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد کمک می خواست، در تشریح داستان غم انگیز زندگی اش گفت: ۷ بهار بیشتر از
عمرم نگذشته بود که فرزند طلاق نام گرفتم.پدر و مادرم همیشه با هم درگیری داشتند و هیچ کدام
آن ها گذشت نمی کردند.آن قدر کشمکش ها و جر و بحث های آن ها ادامه پیدا کرد تا این
که یک روز که از مدرسه به خانه بازگشتم، دیگر مادرم را ندیدم.او از پدرم طلاق گرفته بود و من
و برادرم را رها کرده و به شهرستان خودش برگشته بود.با رفتن مادرم دنیای آرزوهایم نابود شد چرا که در
آن سن و سال دوست داشتم مادرم مرا همانند همکلاسی هایم به مدرسه ببرد و دست نوازش بر سرم بکشد.هر
روز که دوستم را در مدرسه در حال خوردن ساندویچی که مادرش برای صبحانه داخل کیفش گذاشته بود می دیدم
با حسرت آهی می کشیدم و با خودم می گفتم تقصیر و گناه من چه بود که باید همیشه با
لباس های نامرتب و شکم گرسنه در کلاس درس حاضر شوم.
تهمت به عروس جوان
مدت زیادی از ماجرای طلاق نگذشته بود که پدرم با یک زن دیگر ازدواج کرد تا از مشکلات ما کاسته
شود.اگرچه باحضور نامادری در زندگی مان تا حدودی مشکلاتمان برطرف شد، اما رابطه خوب و صمیمانه ای بین من و
او به وجود نیامد.
ازدواج
او هیچ علاقه ای به من و برادرم نداشت و تنها به خاطر حفظ زندگی اش، ما را تحمل می
کرد تا این که در سن ۱۳ سالگی پسری به خواستگاری ام آمد که نه شغل درست و حسابی داشت
و نه از وضعیت خوبی برخوردار بود.آن زمان من هیچ شناختی از او نداشتم و تنها به اطمینان حرف پدرم،
پای سفره عقد نشستم و تن به ازدواج با مردی بی مسئولیت دادم.پدر و نامادری ام خیلی زود مرا به
خانه بخت فرستادند این در حالی بود که آن ها از اعتیاد همسرم اطلاع داشتند و فقط برای راحتی خودشان،
آینده و سرنوشت مرا تباه کردند.
پس از ازدواج
از همان سال اول زندگی مشترکمان متوجه اعتیاد رجب شدم ولی با به دنیا آمدن دخترم چاره ای
جز تحمل نداشتم.با این حال رجب با کار کردن هزینه های زندگی را تامین می کرد.روزها به همین ترتیب می
گذشت، او کم کم توان کار کردن را از دست داده بود و حاضر نبود حتی برای تامین هزینه های
اعتیادش کاری بکند.این جا بود که با مصرف موادمخدر صنعتی دچار توهم می شد و هر بار که از بیرون
می آمدم به من تهمت رابطه نامشروع می زد و از من پول می خواست.او با کتک کاری و
تهمت زدن روزگار مرا سیاه کرده است.پدرم از ترس این که مبادا به خانه اش بازگردم با کمک های مالی
مخارج من و ۲ فرزندم را تامین می کرد و همیشه بعد از کتک خوردن من، مبلغی را به حسابم
می ریخت.رجب هم این شیوه را در پیش گرفته بود و تا چند روز از آزار و اذیت های
او در امان بودم تا زمانی که پول هایش تمام می شد و دوباره مرا به باد کتک و ناسزا می گرفت.این در حالی است که به دلیل پرداخت نکردن اجاره، باید خانه را تخلیه کنیم.حالا هم بعد
از یک کتک کاری مفصل مرا از منزل بیرون انداخته است.دیگر از این همه ظلمی که همسرم در حقم می
کند خسته شده ام و…
رکنا