فرار اشکآلود از دوستبازیهای شوهر
تاریخ نشر :سهشنبه 20 نوامبر 2012
مشاهده : 86

را از دست خواهد داد.
به گزارش ایران زن وقتی دید در تنگنا مانده است تصمیم به جدایی گرفت و این زوج با وجود داشتن
نوزادی خواستار طلاق توافقی شدند.
مادربزرگ استارت زد، خودرویش را روشن کرد.
آن روز باید دختر ۲۵ سالهاش را که هشت سال پیش ازدواج کرده بود به همراه نوه نوزادش که هنوز
پنج ماهه نشده بود رأس ساعت ۱۰ صبح به دادگاه خانواده ونک میرساند.
نوزاد شیرخواره بود و امکان اینکه وی را داخل دادگاه ببرند وجود نداشت.
تیر ماه بود و هوا بسیار گرم.
مادربزرگ خودرویش را پارک کرد و نوه را به آغوش گرفت و مادر جوان راهی دادگاه خانواده شد.
به نظر میآمد با وکالتی که از شوهرش داشت، میتوانست در قالب طلاق توافقی در عرض یکی دو روز گواهی
عدم امکان سازش را از دادگاه بگیرد.
قاضی دادگاه گفت: چون وکالت با واسطه از شوهر است باید وقت رسیدگی تعیین شود.
کار دیگری نمیشد کرد.
زن جوان سپس به سراغ پرونده جهیزیه و مهریهاش رفت.
وقت دادگاه اوایل پائیز تعیین شد.
زن جوان با چهرهای آشفته از دادگاه بیرون آمد.
به سمت خودروی مادرش رفت، مادربزرگ بیچاره زیر آفتاب از گریه نوزاد کلافه شده بود.
گونههای نوزاد از گرما گل انداخته بودند اما افسوس که مادرش به جای شیر دادن به وی پلههای دادگاه را
بالا و پائین میکرد تا سرنوشتش را طور دیگری رقم بزند که باید برای آن راهروهای دادگاه را هر روز
قدم میزد و آن وقت در آن هیاهو و صداهای خشمبرانگیز دیگر مجالی برای درک و شنیدن صدای گرسنگی کودکش
باقی نمیماند! مادربزرگ لباس مشکی پوشیده بود.
غم از همه وجودش میبارید.
از سرنوشتش راضی نبود.
نوزاد جیغ میزد.
مادربزرگ روی صندلی عقب نشست و خودش نیز زیر گریه زد.
جلسه بعدی دادگاه از راه رسید، نوزاد هشت ماهه شده بود.
دختری زیبا و خوش خنده اما این بار پدر جوانش نیز وی را همراهی میکرد.
آیا اگر دستهای حمایتگر پدر و مادر، بعد از پایان جلسه دادگاه کودک را همراهی نکند دستهای روزگار شکلک درآوردنهای
کودک، تکان دادن سوئیچ و…
و اشکی که در چشم پدر حلقه زده بود و محبتی که بین زن و شوهر جوان رنگ باخته بود،
دیگر از آن عاطفه سالهای پیش و اوایل زندگیشان خبری نبود.
ستاره و سجاد هر دو بسیار زود ازدواج کرده بودند، بیآن که از ازدواج چیزی بدانند و مسئولیتهای آن را
بشناسند و پیش از این که مهارتهای زندگی مشترک را آموزش ببینند و عشق پایداری را بین خود به وجود
بیاورند، کودکی را به دنیا آورده بودند.
سجاد به شیوه یک پسر تنها زندگی میکرد با این که در عالم واقع وی یک شوهر بود و تا
چند ماه دیگر پدر میشد و ستاره نیز به خاطر بیمحبتیهای همسرش در ماههای آخر بارداری به خانه خواهرش در
شمال رفته بود و در همه این دوران تقریباً جای خالی سجاد کنار ستاره احساس میشد.
وقتی غیبت ستاره از خانهاش چند ماهی طول کشید، سجاد خانهاش را در اختیار دوستان تنهایش میگذاشت و با دوستانش
خوشگذرانی میکردند.
تا اینکه یک روز ستاره پس از غیبتهای طولانی درشمال و خانه خواهر و برادر ماندن تصمیم گرفت بدون اطلاع
سجاد به تهران سفر کند.
ستاره که تصور میکرد سجاد در خانه نیست و به محل کارش رفته در کمال ناباوری وقتی کلید در خانه
را انداخت و وارد خانه شد، متوجه شد سجاد نه تنها سر کار نرفته بلکه مانند مردان مجرد خانهشان را
پاتوق سایر دوستانش کرده است.
رفتارهای بیاعتنای سجاد نسبت به ستاره و رفیقبازیهای وی همچنان ادامه داشت و ستاره نیز نه تنها برای پایان دادن
به شرایط زندگیاش تلاش نمیکرد بلکه پس از بهدنیا آمدن کودکشان باز هم به خانه خواهرش در شمال رفت و
سجاد را با دوستانش تنها گذاشت.
اما دیگر تحمل هر دو تمام شده بود و مهر و محبت بینشان نابود شده بود به همین خاطر آنها
تصمیم گرفتند با گرفتن طلاق توافقی از یکدیگر جدا شوند.
مشکلات طلاق در ایران را نمیتوان به یک یا دو مورد معدود کرد گرچه بعضی مسائل عمومیت دارند، اما نداشتن
اطلاعات و آموزش درست و هدایت شده در خصوص روابط زناشویی و روابط عاطفی مسئله اساسی همه زندگیها است.
کمرنگ شدن این ارتباط حتی در صورتی که برای زن و شوهر راضی کننده باشد به لحاظ وجود بچه و
اینکه زوجین نمیدانند وارد شدن بچه به زندگی و بزرگتر شدن و با روابط آنها، حداقل در روابط عاطفی چگونه
باید باشد؟ خواستههای انباشته شده از برآورده نشدن نیازهای عاطفی قدرت تخریبی بالایی دارند و اینجا است که شخص بیآنکه
بداند دست به انتقامجویی میزند و اعمالش نمود بیرونی پیدا میکند.
طاهره درخشان حقوقدان در خصوص این پرونده به شوک گفت: متأسفانه برخی جوانان پیش از ازدواج به آموزش مهارتهای زندگی
مجهز نشدهاند، زن بدون آگاهی از اینکه باید در صحنه زندگی و خانهاش حضور فعال داشته باشد و بداند که
نزدیکترین فرد به وی همسرش است و باید به توانایی وی تکیه کند، ناآگاهانه از دیگران کمک میخواهد و در
نتیجه با فاصله گرفتن از یکدیگر به اوج بیاعتمادی از هم میرسند.
متأسفانه برخی مردان نمیتوانند زندگی مشترک را مدیریت کنند، در واقع آنان نیاموختهاند که در و دیوار خانه احترام دارد
و نباید خانهشان را به پاتوقهای دوستانه تبدیل کنند.
این آموزشهای لازم نه در خانواده و نه در مدرسه و از طریق رسانهها به وی آموزش داده نشده است
و اینجاست که حقوق کودک، عشق و احترام به زندگی، یکی شدن در اثر ازدواج و همه واژههای عمیق به
نابودی کشیده میشوند.
زن و شوهرهای جوان باید به این آگاهی برسند که اوج لذت در زندگی مشترک کنار هم بودن است و
باید رشته جدایی را پاره کرده و با مهر و محبت کنار یکدیگر زندگی کنند.
مطالب مرتبط: