گفتگو با یک محکوم به قصاص


به خود مشغول کرده است.
محسن چندی پیش محاکمه و به قصاص محکوم شد؛ حکمی که خودش میگوید سزاوارش است.چه شد که سر از زندان
در آوردی؟ قتل و رابطه نامشروع.
این اتهامی است که توسط دادستان بر من وارد شده و از یک سال پیش در زندان هستم.
تا الان منتظر محاکمه بودم و حالا باید منتظر قصاص باشم.
توضیح بده ماجرا از کجا آغازشد و با زن جوان چطور آشنا شدی؟ ما با هم در خیابان آشنا شدیم.
او خیلی جوان بود و من فکر نمیکردم شوهر داشته باشد.
البته تا پیش از این موضوع فکر نمیکردم زنی شوهردار با کسی رابطه برقرار کند.
چه زمانی متوجه شدی او شوهر دارد؟ مدتی از رابطه ما میگذشت که یک روز زن جوان در حالی که
بشدت ناراحت بود، سرقرار آمد.
پرسیدم چه شده است، گفت با شوهرش درگیر شده و آن زمان بود که فهمیدم او متاهل است.
چرا ارتباطت را با او قطع نکردی؟ میخواستم این کار را بکنم، اما او التماس کرد و از من خواست
ترکش نکنم.
میگفت عاشق من شده و این عشق آنقدر عمیق است که نمیتواند مرا فراموش کند.
اما او شوهر داشت و در تعهد مرد دیگری بود و ابراز علاقهاش منطقی نداشت.
بله، قبول دارم.
من هم تا مدتها از این موضوع گیج بودم، حتی چند بار به او گفتم چون شوهر دارد، نمیتوانم با
او ارتباط داشته باشم، اما مرتب به دیدن من میآمد و هرچه میگفتم دستبردار، این کار را نمیکرد.
مدتی تلفنهایش را جواب ندادم، اما به محل کارم میآمد و با گریه و التماس از من میخواست که برگردم.
التماسهایش مرا خام کرد و تسلیم او شدم.
فکر میکردم این زن واقعا عاشق من شده است.
نمیدانستم اینها حقه است و او میخواهد به دست من شوهرش را به قتل برساند.
زن جوان از مشکلاتی که با شوهرش داشت، حرفی میزد؟ میگفت شوهرش را دوست ندارد و به زور خانوادهاش، با
او ازدواج کرده است.
میگفت نمیخواهد با او زندگی کند، چون بداخلاق است و آزارش میدهد.
چرا طلاق نمیگرفت؟ من هم چند بار به او پیشنهاد کردم و گفتم بهتر است جدا شود، اما او میگفت
شوهرش طلاقش نمیدهد.
اگر زن جوان جدا میشد، حاضر بودی با او ازدواج کنی؟ زمانی که مرتب از شوهرش بدگویی میکرد، فکر میکردم
او زنی بدبخت است و لیاقت خوشبختی را دارد، اما حالا میبینم که اشتباه میکردم.
من هرگز با او ازدواج نخواهم کرد.
او زنی است که به نابودی دیگران فکر میکند نه عشق و دوست داشتن.
خانواده زن جوان از اختلاف او با شوهرش خبر داشتند؟ زمانی که این زن با من ارتباط داشت، میگفت خانوادهاش
میدانند، اما نمیخواهند به او کمک کنند، در حالی که بعد از قتل بود که متوجه شدم دروغ میگوید.
چطور شد که تصمیم به قتل گرفتی؟ من با تصمیم قبلی مرتکب قتل نشدم.
آن روز برای صحبت با شوهر این زن به خانه او رفته بودم که این اتفاق افتاد.
چه کسی از تو خواسته بود این کار را بکنی؟ بعد از چند ماه ارتباط، زن جوان از من خواست
تلفنی با شوهرش صحبت کنم و به او بگویم او را طلاق دهد تا ما با هم زندگی کنیم.
من هم که اغفال شده بودم این کار را قبول کردم.
مگر قرار نبود شما تلفنی در اینباره صحبت کنید، چه شد که سر از خانه مقتول درآوردی؟ ما ابتدا تلفنی
با هم صحبت کردیم و گفتم میخواهم با همسرش ازدواج کنم و از او خواستم زنش را طلاق دهد.
او با من خیلی مودبانه صحبت کرد و گفت میخواهد با من قرار بگذارد تا همدیگر را ببینیم و به
من گفت باید واقعیتهایی را برایم بگوید.
حرف زدنش اصلا مشکوک نبود.
قرار ما در خانه مقتول بود و فردای آن روز من به منزل او رفتم و به محض اینکه در
را باز کرد و مرا دید با چاقو به من حمله کرد و من هم با چاقویی که داشتم او
را زدم و فرار کردم.
تو به او گفته بودی همسرش را طلاق دهد تا با او ازدواج کنی.
فکر میکنی این حرفی که زدی درست و منطقی بود؟ اگر کسی این حرف را به تو میزد چه میکردی؟
من از این کارم بشدت پشیمان هستم و حرف اشتباهی به او زدم و اگر کسی با من همین کار
را میکرد، قطعا واکنشی را که مقتول نشان داد، انجام میدادم و به او حمله میکردم، اما من اغفال شده
بودم.
زن جوان با من کاری کرد که نمیتوانستم درست فکر کنم و هر آنچه او میگفت را انجام میدادم.
او از شوهرش برای من یک غول ساخته بود و فکر میکردم برای کمک به زن جوان باید با شوهر
او صحبت کنم.
من جوان هستم و اشتباه کردم و از اولیای دم میخواهم من را ببخشند و اگر دلشان راضی است از
قصاص بگذرند اگرنه مرا قبل از قصاص حلال کنند تو مرد جوان را با چاقو زدی در حالی که میگویی
قصدی برای این کار نداشتی.
پس چرا او را به بیمارستان نرساندی؟ در لحظهای که ضربه را وارد کردم، آنقدر ترسیده بودم که به این
چیزها فکر نمیکردم، به همین دلیل هم فرار کردم.
یک روز بعد وقتی فهمیدم مرد جوان کشته شده است، دچار عذاب وجدان شدم و با این که میدانستم چه
سرنوشتی در انتظارم است، خودم را تسلیم پلیس کردم.
زن جوان چه شد؟ بعد از اینکه من واقعیت را گفتم، مدتی او را بازداشت کردند و سپس هر دو
به جرم رابطه نامشروع محاکمه شدیم.
خانوادهات در جریان این ماجرا بودند؟ آنها چیزی نمیدانستند.
اگر خانوادهام میفهمیدند من با زنی شوهردار ارتباط دارم، حتما مرا طرد میکردند.
البته بعد از این ماجرا همه چیز را فهمیدند و من دیگر آبرویی پیش آنها ندارم.
میدانی حکمت چیست؟ حکم قصاص دارم و بعد از گذراندن مراحل قانونی این حکم اجرا خواهد شد.
آن روز چندان دور نیست و من شاید روزهای پایانی عمرم را میگذرانم.
با این حال چیزی که مرا عذاب میدهد، حکم اعدام نیست.
پس چه چیزی تو را اینقدر عذاب میدهد؟ من با زنی شوهردار رابطه برقرار کردم و باعث مرگ آن مرد
شدم.
این بیآبرویی و کارهایی که کردم خیلی عذابم میدهد.
من آبروی خانوادهام را بردهام.
هم از آنها خجالت میکشم و هم از خانواده مقتول که اینطور آنها را داغدار کردم.
در این مدت که زندانی بودی از زن جوان خبر داری؟ بعد از حادثه قتل دیگر او را ندیدم و
نمیدانم چه کار میکند، اما همیشه به این میاندیشم که چرا او محاکمه نشد! میگویند او نقشی در قتل نداشت،
البته به ظاهر اما اگر او مرا تحریک نکرده و از من نخواسته بود با شوهرش صحبت کنم، این اتفاق
نمیافتاد.
در آن حادثه یا من باید کشته میشدم یا شوهر آن زن و ظاهرا قرعه به نام من بود تا
قاتل شوم.
برای جلب رضایت اولیای دم کاری کردهای؟ متاسفانه آنها نمیخواهند رضایت دهند.
البته حق دارند.
من خودم آنقدر خجالت میکشم که نمیتوانم حتی به اولیای دم تلفن کنم.
خانوادهام اقداماتی انجام دادهاند اما هنوز به نتیجه نرسیدهاند.
برای من زندگی دیگر تمام شده است.
بیآبرویی آنقدر برایم سخت است که مرگ را ترجیح میدهم.
نمیدانم اگر از زندان آزاد شوم چطور میخواهم در میان مردم سرم را بالا بگیرم.
خانوادهام هم نمیدانند چه باید بکنند.
خواستهای از اولیای دم داری؟ من بعد از قتل، خودم را به ماموران معرفی کردم و در دادگاه هم هر
آنچه را اتفاق افتاده بود، گفتم.
من فهمیدهام اشتباه کردهام و اولیای دم هم میدانند عروسشان عامل اصلی این قتل بوده است.
من جوان هستم و اشتباه کردم و از اولیای دم میخواهم من را ببخشند و اگر دلشان راضی است از
قصاص بگذرند، اگر نه مرا قصاص کنند، اما از آنها میخواهم حلالم کنند.
من بشدت دچار عذاب وجدان هستم و یک سال است که در این عذاب میسوزم.
اگر میخواهند مرا اعدام کنند، حلالم کنند تا روحم آرامش یابد.
مرجان لقایی
مطالب مرتبط: