داستان ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
بسیاری از ضرب المثل ها ریشه در احساسات ما درباره این دنیا و حتی مرگ و جهان دیگر دارد . این دنیا محل گذر است و عمر آدمی به شتاب در حال پایان یافتن است. داستان ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت را در پرشین وی بخوانید.
کاربرد ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
گذشته باز نمی گردد .
داستان ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت :
در گذشته، نوشیدنیها و مایعات خوراکی را در ظرفهای مخصوصی از جنس سفال میریختند
که به آن سبو میگفتند. به دلیل شکننده بودن سفال، اگر ضربه ای به سبو میخورد، میشکست
و مایع داخل آن به زمین میریخت و دیگر قابل استفاده نبود.
مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد می فروخت با او همسایگی داشت
و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد می فرستاد. زاهد مقداری میخورد و باقی را در سبویی می ریخت و طرفی می نهاد.
آخر سبو پر شد. روزی به آن مینگریست اندیشید که: اگر این شهد روغن به ده درهم بتوانم بفروشم
و پنج گوسفند بخرم و هر کدام پنج گوسفند بزایند و از نتایج آنها رمهها پیدا می کنم و زنی از خاندان
بزرگ بخواهم. لاشک پسری آید نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزش و اگر تمردی نماید بدین
عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگهان عصا برگرفت و
از سر غفلت بر سبوی آویخته زد. در حال بشکست و شهد و روغن بر روی آن فرود آمد.
آخرین خبر