داستان ضرب المثل جالب ، آش نخورده و دهن سوخته
ضرب المثل آش نخورده و دهن سوخته
در زمانهای دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت.
شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیکن کمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه
او دهان هر کسی را آب می انداخت. روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود.
شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و
جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.
.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت.
دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه کرد و برایش دارو نوشت.
داستان ضرباب المثل ایرانی
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود.پسرک
خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند.
تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد.
پسرک خیلی خجالت می کشید و فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد.فکر کرد
بهتر است بگوید دندانش درد می کند.دستش را روی دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا
اینقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است که می زنی ؟ آش نخورده
و دهان سوخته ؟ من که تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد که چه اشتباهی کرده است از آن پس، وقتی کسی را متهم به گناهی کنند
ولی آن فرد گناهی نکرده باشد ، گفته میشود : آش نخورده و دهان سوخته
کودکان