داستان ضرب المثل مگر کار دختر جعفر را کردی؟
ضرب المثل مگر کار دختر جعفر را کردی؟
هرکس یک کاری که کسی نکرده بکند که بخواهند خیلی از
او تعریف کنند میگویند: «ها! فلانی کار دختر جعفر را کرد».یا اگر کسی به خاطر کاری خیلی خودنمایی بکند و
بخواهند مذمتش کنند میگویند: «چه خبره مگه کار دختر جعفر را کردی؟»
میگویند در اسفندآباد ابرقو یک اربابی زندگی میکرد
که خیلی ظالم و بیرحم بود و اسمش هم «سرورخان» بود.یکی از ظلمهاش این بود که از مردم «بیگاری» میگرفت.مثلاً
وقتی میخواست خانهای بسازد یا دیواری بکشد مردم را به زور سر کار میبرد.تا اینکه یک شب عروسی یک پسری
بوده.فردا که میشود داماد را به زور میبرد سر کار تا گل بسازد و خنچه بزند.
عروس که توی خانه بوده، فکر و خیال به سرش میزند و دلش هوای شوهرش را میکند.میآید سر کار، پیش
مردها که کار میکردهاند و چادرش را از سرش برمیدارد و شلوارش را بالا میزند و بنا میکند گل لگد
کردن.مردها میگویند: «تو جلو این همه مرد خجالت نمیکشی چادرت را زمین گذاشتی و شلوارت را بالا زدی و گل
لگد میکنی؟»
عروس میگوید: «طوری نیست اگر میدانستم عیب دارد این کار را نمیکردم» همینطور که کار میکردند «سرورخان» پیدایش
میشود؛ وقتی که خوب نزدیک میشود زن چادرش را به سرش میکشد و رویش را تنگ میگیرد و کناری مینشیند.
مردها موقعی که رفتار او را میبینند میگویند: «ما چند نفر مرد، اینجا کار میکردیم روبه روی ما اصلاً رو
نگرفتی حالا از سرورخان اینطوری رو گرفتی و کناری نشستی!» زن جواب میدهد: «سرورخان مرد بود از او رو گرفتم
شماها زن بودید ازتان رو نگرفتم!» مردها میگویند: «چطوره که سرورخان مرد هست و ماها زنیم؟» زن جواب میدهد: «او
مرد هست که شماها را به زور میاره سر کار، شماها اگر مرد هستید او را بگیرید بگذارید لای چینه!»
مردها که این سرزنش و سرکوفت را میشنوند خونشان به جوش میآید و سرورخان را میگیرند و میگذارند لای چینه
اما یک تکه از لباسش را بیرون از چینهها نگه میدارند که باقی بماند و عبرت ظالمهای دیگر بشود و
این قصه به یادگار بماند.
چون اسم پدر این دختر جعفر بوده میگویند: «مگر کار دختر جعفر را کردی؟»
ای کتاب