
این غزل با مصراع می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید زیبایی ها و نعمت های دنیا برای استفاده کردن و لذت بردن برای انسان آفریده شده اند و تو می توانی با استفاده از آن ها لذت ببری
این غزل با مصراع می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید زیبایی ها و نعمت های دنیا برای استفاده کردن و لذت بردن برای انسان آفریده شده اند و تو می توانی با استفاده از آن ها لذت ببری
این غزل با مصراع ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید دلش پیش معشوقش گیر افتاده و فقط او را طلب می کند و می گوید اگر بتواند از عشق معشوقه اش دست بردارد می تواند بهترین باشد
این غزل با مصراع ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید تنهایی و کنج عزلت گزینی بدترین چیز در دنیاست که آدم را افسرده و دلمرده می کند و ناامید می سازد
این غزل با مصراع سلامی چو بوی خوش آشنایی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که روزگاری است که برای تو سخت سپری می شود اما ناراحت و دل افسرده مباش که این روزها سپری خواهند شد و می گذرند
این غزل با مصراع به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که ابروی و مویی زیباکرده تنها به عشق معشوقه اش بلکم با این زیبا شدن ها به او توجه کند و عشق او را بپذیرد
این غزل با مصراع در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید در کل دنیا و روی زمین هیچ عاشقی همانند او وجود ندارد و او تنها شیفته و دلداده ی معشوق خود است
این غزل با مصراع ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی آغاز شده است در این غزل شاعر معشوقه ی خود را به پادشاهی بی عیب و نقص تشبیه کرده و از او خواسته که به او توجه کند و عشق او را بپذیرد
این غرل با مصراع سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی آغاز شده است در این غزل شاعر گفته هیچ هدفی در دنیا وجود ندارد که راهی آسان برای رسیدن به آن وجود داشته باشد تمامی اهداف و چیزهای باارزش در دنیا سخت به دست می آیند
این غزل با مصراع ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید از هر کجا بی خبر هستی و نمی دانی در دور و اطرافت چه رویدادهایی در حال اتفاق افتادن هستند چشم و گوشت را باز کن و این ها را دریاب
این غزل با مصراع بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید هیچ وقت دیگران را برای رسیدن به اهدافت له نکن و به آن ها کمک کن تا دراین راه پشتیبان تو باشند
این غزل با مصراع ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی آغاز شده است در این غزل شاعر آب و هوای معتدل را غنیمت دانسته و انسان را تشویق به استفاده از آن ها کرده است خداوند به انسان نعمت های فراوانی داده است
این غزل با مصراع تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید زندگی را با هوا و هوس گذراندن بسیار برای آدمی خطرناک و به ضرر اوست بهتر است از وجود همنشینان در زندگی استفاده کرد و بهره جست
این غزل با مصراع سحرگه ره روی در سرزمینی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید هر چیزی که روی کره ی زمین وجود دارد همه به طور مساوی از نعمت های الهی سهم دارند و هیچکدوام بر دیگری ارجحیت ندارد
این غزل با مصراع ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید هر کسی که دراین دنیا عاشقی نکرده و عشق را در دلش تجربه نکرده است باخته است و علنا چیزی از زندگی تجربه نکرده است
این غزل با مصراع بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که اگر در دنیا تنها برای به بدست آوردن مال و مال در حال تلاش هستی سخت در اشتباهی و عمر خود را تنها تلف می کنی
این غزل با مصراع ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی آغاز شده است در این غزل مخاطب شاعر دشمن او در دنیاست و خطاب به او می گوید که هر چند که تو آرزوی کشتن مرا در سر داری اما بهترین کار این است که تو مرا نکشی و با هم مدارا کنیم
این غزل با مصراع صبح است و ژاله میچکد از ابر بهمنی آغاز شده است در این غزل شاعر از صبح روزی می گوید که هوا ابری است و کمی بارانی و دل عاشق را به هوای بارانی مه آلود تشبیه کرده است
این غزل با مصراع نوش کن جام شراب یک منی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید می و مستی باعث می شود تا غم ها و سختی های زندگی را به باعث آن مستی فراموش کنی پس اگر غم داری و غصه داری بیخیال باش و همانند مستان عمل کن
این غزل با مصراع دو یار زیرک و از باده کهن دومنی آغاز شده است در این غزل شاعر به معشوقه ی خود لقب زیرک و دانا را داده و گفته تو باهوش ترین یاری هستی که در دنیا وجود دارد و من از وجود تو استفاده می کنم
این غزل با مصراع نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید رازهایی که داری را نباید با کسی بازگو کنی تنها درپیش کسی رازت را بگو که به او اعتماد قلبی داری
این غزل با مصراع گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی آغاز شده است عاشق به معشوق خود می گوید که ملائکه گفته اند که تو تنها عشقی هستی که می توانی مرا به اهدافم در زندگی برسانی و برای من مفید باشی
این غزل با مصراع هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که عشق و علاقه ی خود را نسبت به معشوقش ابراز می کند و به او می فهماند که چقدر برای او مهم است
این غزل با مصراع وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید وقت را غنیمت بدان که روزهای عمر رفته دیگر باز نمی گردد و فرصت های رفته بار دیگر تکرار نمی شوند
این غزل با مصراع احمد الله علی معدله السلطان آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که دوستانی داری که از تو دور هستند و به دلیل دوری تو نمی توانی به آن ها دسترسی پیداکنی بنابراین در فراق آن ها غصه دار هستی و غم داری
این غزل با مصراع ز دلبرم که رساند نوازش قلمی آغاز شده است در این غزل شاعر می خواهد که نامه ای به معشوقش برساندو از پیک می خواهد که نامه ای راکه نوشته است به دست معشوقش برساند
این غزل با مصراع سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی آغاز شده است در این غزل عاشق می گوید عشقی که به معشوقش داشته نافرجام شده است و معشوقش به او خیانت کرده و در پی عشقی دیگر رفته است
این غزل با مصراع اتت روائح رند الحمی و زاد غرامی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید دوستی داری که عاشق و شیفته ی آن هستی و و شدیدا به او علاقه داری ولی او از عشق تو هیچ خبری ندارد
این غزل با مصراع که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی آغاز شده است در این غزل شاعر خود را به گدایی تشبیه کرده که از بزرگان و شاهان درخواست کمک و مساعدت می نماید وخود را خار و ذلیل می دارد
این غزل با مصراع زان می عشق کز او پخته شود هر خامی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید از عشق و علاقه هر کسی که تجربه ای در زندگی ندارد به مرحله ی بلوغ می رسد و از زندگی همه چیز را می فهمد
این غزل با مصراع این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی آغاز شده است در این غزل شاعر می گوید که اگر تصمیم به کاری داری از آن کار کناره گیری نکن و در انجام آن کار مصمم باش و تصمیمت را جدی بگیر