آزاده نامداری ، از اعتقادات ، افکار و آرزوهایش در زندگی می گوید
ویژهنامه تکیه روزنامه قدس گفت و گویی را با این مجری انجام داده که میخوانید:
آزاده نامداری با تیپ و شمایل ویژهاش خیلی زود توانست به عنوان یک مجری متفاوت خود را در عالم رسانه نشان بدهد. شاید ویژگیاش هم این بود که با وجود حجاب سفت و سختاش آدم سختی به نظر نمیرسید. در همان لباس بسیار صمیمی و راحت بود و این احساس را که یکی از ماست به سادگی منتقل میکرد. شاید دلایل پیش پاافتادهای هم داشته باشد. اینکه میگوید من خودم هستم. همین که میبینید. نه متعصبتر از این و نه کماعتقادتر. با همه انتقاداتی که به خیلی از رفتار و عادتها دارم. با پایبندی جدیام به بسیاری از باورها. احتمالاً برای همین سادگی و روراستی هم بود که توانست بسیار سریعتر از آنچه باید، جای خودش را در دل مخاطبان باز کند.
آزاده نامداری که اخیراً نامش با حاشیههایی هم همراه بوده، نشان داده که صبور و خویشتندار است و میتواند از تونل مشکلات عبور کند. این خویشتنداری هم ممکن است از همان نگاهش به مذهب و آیینهای مذهبی بیاید. از وابستگی سفت و سختاش به فرهنگ عاشورایی و از ارادتی که دارد. چیزی که بعید است همه درباره او بدانند. اینکه از بچگی پای ثابت هیاتها و عزاداریها بوده و هنوز هم هست. اینکه محرم و آنچه بر حسین(ع) و یارانش رفته، نقش پررنگی در زندگیاش داشته و هنوز هم دارد. با او درباره محرم و عادات و نگاهش صحبت کردیم و حرفهایش را شنیدیم. همانقدر ساده و صمیمانه که از او انتظار میرفت.
اولین بار اسم امام حسین (ع) چه زمانی برای شما مطرح شد و اولین صحنه عزاداری که در ذهن شماست کی بوده؟
یک دفتر در خانهمان بود که از روی کتابی به اسم «مرثیهای که ناسروده ماند» نوشته آقای پرویز خرسند بازنویسی شده بود. این کتاب درباره شخصیتهای کربلا است و در آن زمان چون چاپ آن ممنوع شده بود مادرم نشسته بودند و تمام آن را رونویسی کرده بودند و این اولین آشنایی من در دوره راهنمایی با این کتاب بود. با همین کتاب هم بود که عاشورا برای من دغدغه شد؛ گفتم لابد خیلی مهم است که مادرم نشسته و تمام آن را نوشته و گرنه میتوانست مثل یک کتاب معمولی با آن برخورد کند. در این کتاب شخصیتهای کربلا بسیار عالی توصیف شده بودند.
البته نگاه من به واقعه کربلا و تاسوعا و عاشورا خیلی عمقیتر از قیمه نذری است و خیلی هم موضع دارم در مورد نگاه سطحی به این واقعه عظیم. من آرزو میکنم یک بار تلویزیون فرصتی در اختیار من یا یک خانم با ویژگیهای من – چون همه فکر میکنند خانمی که میخواهد در این باره صحبت کند باید جور دیگری باشد- قرار دهد تا در تاسوعا و عاشورا برنامهای داشته باشم. در این برنامه میخواهم بگویم مردم به جز هیأت رفتن و به جز رفتن به خیابان میتوانند بنشینند و تلویزیون ببینند و استفاده کنند؛ ولی تلویزیون به نظر من در این ماه این خلا را برای مردم پر نمیکند.
برنامهای که شما میگویید چه ویژگیهایی دارد. به نظر شما جای چه چیزی در این روزها در تلویزیون خالی است که شما دوست دارید در برنامهتان بیاورید؟
من چندین دغدغه دارم. یکی اینکه طبق روایات ۴ماه و ۱۰ روز اگر اشتباه نکنم طول کشیده که امام حسین از مدینه به سرزمین کربلا آمدند. یعنی ۴ماه و ده روز ایشان طلب کمک کردند و این از نظر من یک نماد و یک پیام است، پیامی که آن را در ۴ماه و ده روز دادهاند نه در یک روز و یک ساعت! و افرادی بودند که اتفاقاً بزرگ زمان خودشان بودند، فامیل یا از نزدیکان امام بودند اما برای یاری ایشان نیامدند. میخواهم اشاره کنم به جمله شهید آوینی که میگوید هر کسی لیله القدری دارد که باید انتخاب کند. و افرادی بودند در آن زمان که ۴ماه لیله القدر داشتند و برای رفتن تصمیم نگرفتند. امام حسین نوه پیامبر بودند، از زمان پیامبر زمانی نگذشته بود که بخواهند این را فراموش کنند. مثلاً یکی از کسانی که با امام جنگید پسر سعد بن ابی وقاص بود. سعد فاتح قادسیه بود و برای پیامبر جنگیده بود اما فرزندش به دشمنی امام حسین (ع) برخاست. چرا حافظهها انقدر کوتاه مدت بوده که همه چیز فراموش شده. این ۴ماه و ده روز به نظر من خیلی موضوع مهمی است و آنچنان که باید به آن پرداخته نشده.
چرا در جامعه ما الان خیلیها چیزی در مورد چرایی این اتفاق نمیدانند؟ من در دانشگاه خوبی درس خواندم و همکلاسیهای خوبی هم داشتم اما خیلیها چیزی در این مورد نمیدانستند. دوست دارم یک برنامه بسازم و بگویم: بسم ا… رحمن رحیم! اصلاً چرا این اتفاق رخ داد؟؟
هیچوقت به این فکر نکردید که به عنوان یک زن، یک نگاه زنانه به شخصیتهای زن عاشورا داشته باشید؟
بعضی از شخصیتهای زن برای من کاراکترهای بسیار بزرگی هستند مثل هاجر یا حضرت زینب (س)؛ در مورد اینها میتوان خوب صحبت کرد اما نمیتوان تصویرسازی خوبی داشت من میخواهم بیشتر از المانهای تصویری استفاده کنم و تلنگر را با تصویر در مردم ایجاد کنم. دهه محرم سالی یک بار اتفاق میافتد و به نظر من یک فرصت است که تلویزیون که پرمخاطبترین رسانه است باید از آن استفاده کافی داشته باشد؛ نه به خاطر تلویزیون بودنش به این دلیل که تمام کسانی که در تلویزیون مشغول به کار هستند مذهبی هستند و به خاطر رسالت انسانیمان در این دهه مسئولیت خطیری برعهده تلویزیون است.
خب الان هم تلویزیون در این دهه برنامههای مذهبی پخش میکند. سؤال من این است که به نظر شما خلا تلویزیون در این مورد چیست؟ جای چه چیزی خالی است که نسل ما نسل بچههای انقلاب به آن نیاز دارد؟
من یک اعتراضی به نسل دهه ۵۰ دارم که خیلی از بالا به ما دهه شصتیها نگاه کردند انقدر که دهه شصتی اعتماد بنفسشان را از دست داد و فکر میکرد که نسل دهه ۵۰ چقدر بهتر و انسانتر و شریفتر بودند. این نگاه از بالا به پایین یک نسل را تحت تأثیر قرار داد. من یک سؤال میپرسم شما از تلویزیون چه چیزی را دریافت میکنید؟
من خودم یکی از مذهبیترین برنامههای تلویزیون را میبینم که «این شبها» ست و فکر میکنم یک کلاس با کل برنامههای تلویزیون ما فرق دارد. ولی برنامهای که شما میگویید چقدر میتواند متفاوت با مثلاً برنامه «این شبها» باشد؟
خب من باز هم سؤال خودم را میپرسم. مردم ما در این سالها چقدر تلنگر خوردند از این برنامه؟
چه متری هست که بگوید برنامهای که آزاده نامداری میسازد بهتر است؟ که حرف متفاوتی میشود زد؟
من نه! من میگویم یک خلایی در این سالها در تلویزیون ما وجود دارد. و من از آرزوهایم گفتم که دوست دارم اگر یک روز به تلویزیون برگشتم با یک برنامه مذهبی باشد و این دید کنار گذاشته شود که برنامه مذهبی به من نمیآید. چرا؟ اتفاقاً این اشتباه است.
خب این جاافتاده در تلویزیون که این برنامهها به یک تیپ افراد خاص سپرده شود. البته سپردن برنامه مذهبی به آقای درستکار هم ریسکی بود که تهیهکننده انجام داد چون با تجربه تهران بیست و… نباید این کار را میکردند. ریسک کردند و بسیار خوب جواب داد.
این فکر را کنار بگذارید که من گفتم میخواهم برنامهای بسازم یا جای من خالی است در تلویزیون. من گفتم اولا آرزوی من این است که برنامه مذهبی اجرا کنم و دو اینکه به عنوان یک مخاطب دارای دغدغه میگویم یک چیزی کم است، یک حسی در تلویزیون ما منتقل نمیشود. من از پنجره خانهمان صفهایی که برای غذا تشکیل میشود را میبینم. خب این اعتقاد خیلی خوب است. اینکه یک روز با روزهای قبل متفاوت است. اینکه یک روز در جامعه ما روحیه جمعی ویژهای هست و مثلاً یک روز در پایتخت ما همه قیمه میخورند و اتفاقاً همان موقع که غذا را میگیرند در خیابان هم میخورند. خب این یک روحیه جمعی و چیزی است که جامعه ما به آن نیاز دارد. در این روز خاص هم مردم میتوانند با هم بیرون بیایند و عزاداری کنند اما یک بعد دیگر هم وجود دارد و آن این است که آیا این مردم به فلسفه این روز و آیین فکر هم میکنند؟ به جز غذا خوردن آیا فکر هم کردی؟ این فرصت از دست میرود. این ده روز خیلی مهم است من دلم برای این ده روز میسوزد. میگویم فقط قیمه خوردید؟ فقط دور هم جمع شدید؟ همان قصه شور و شعور است. اگر قیمه میخوریم دور هم خب فکر هم بکنیم! من وقتی سر کلاس به همکلاسیها میگفتم این قصه ۴ماه و ده روز طول کشیده، همه تعجب میکردند. شاید فکر میکردند کلاً مردم یک ربع وقت داشتند که تصمیم بگیرند با امامشان بروند یا نه. و خب در آن فرصت کم هم نمیتوانستند، پس ایشان را همراهی نکردند.
برای این تأثیرگذاری غیر از کتاب «مرثیهای که ناسروده ماند» چه کتاب دیگری خواندهاید که بخواهید توصیه کنید؟
حتماً کتابهای دیگری خواندهام، اگرچه الان اسمی در ذهنم نیست. مثلاً به نظر من همین کتاب شهید آوینی کتابی است که اذیت نکرده.
کتاب دکتر شهیدی چطور؟
دکتر شهیدی نگاه تاریخی دارد و شور ندارد. من اگر بخواهم برنامهای بسازم یا کتابی بنویسم شور میخواهد. کربلا را با کلمهها توصیف نمیکنند.
اما یکی از معضلاتی که سبک عزاداریهایمان دارد همین شور است که در آن هیچ تفکری نیست. یکی از نقدهایی که حتی مراجع ما به مداحیها وارد میکنند همین است که این شور غلبه کرده و سطح عزاداریها را پایین آورده. شما هم میگویید که اگر برنامه بسازید به دنبال شور میروید؟
من توضیح دادم که شور و شعور با هم خوب است. اگر فقط قیمه بخوریم بد است. باید در کنار آن تفکر هم باشد. اگر یک سری اندیشمند هم دور هم جمع شوند و فقط حرف بزنند این هم بد است. عاشورا همهاش حس است. باید با آن احساساتی شد. در طول این زمانها تنها کتابهایی در این عرصه موفق شدند دل مرا ببرند، آنهایی بودند که هم اطلاعات دادهاند و هم حالم را بد کردهاند. مثلاً این جمله که هر کس لیله القدری دارد هم شور و هم شعور است؛ یک هفته مغز من را با خودش درگیر میکند.
هیأت کجا میروید؟
زنعموی مادرم جایی به اسم زینبیه دارد که من هر سال آنجا میروم. مجموعهای از خانمها که خیلیهایشان مسن هستند ولی حرفهای خوبی میزنند. آنجا بیشتر شور است و نسل من آنجا اقناع نمیشود. حالا من یا به خاطر فامیل بودن یا به خاطر اینکه در آن مجلس حسابی گریه میکنم به آنجا میروم. هر شبی که تلویزیون نتواند مرا جذب کند به آنجا میروم یعنی شبکههای تلویزیون را میگردم اگر برنامهای باشد که بتواند جذبم کند در خانه میمانم حتی اگر آن برنامه فقط پخش یک سخنرانی یا نشان دادن یک هیأت عاشورایی باشد. مثلاً نشان دادن عزاداری شهرهای مختلف؛ عزاداری یزد فوقالعاده است. اردبیل و زنجان عالی هستند. جنوبیها خیلی خاص هستند. یا مثلاً چیز دیگری که در تلویزیون به آن میپردازند پخش زنده از کربلاست؛ یک وقتهایی به خودم میآیم، میبینم ۴ساعت است مدام این برنامه را نگاه کردهام. در حالی که میشود آن را نشان داد و کسی هم روی تصاویر صحبتی بکند اما من حاضرم ۴ساعت این برنامه را نگاه کنم و مثلاً فقط بنویسد «زنده، کربلا». این حس خاصی را در من به وجود میآورد. کربلا از نظر من ۸۰درصد شور است. هر کسی که آمد و خواست شور را از این مراسم بگیرد به نظر من اشتباه فهمید.
در مورد عزاداری شهرهای مختلف گفتید. تا به حال برای عزاداری در این مناسبتها شهر خاصی رفتهاید؟
نه.
کربلا رفتهاید؟
حدود سه سال پیش در سوم و چهارم شعبان روز ولادت امام حسین (ع) و حضرت عباس آنجا بودم. یک اتفاق عجیب رخ داد و من توانستم بروم و دقیقاً رو به روی گلدستهها ۵-۶ شب از شبکه الکوثر برنامه اجرا کردیم. نمیتوانم بگویم چه اتفاق فوقالعاده ای بود.
پس تجربه برنامه مذهبی داشتهاید؟
بله از شبکه دو پخش و با حمایت شبکه الکوثر پخش میشد. بازخوردهای خوبی هم دریافت کردیم. نه به خاطر من، به این دلیل که قاب قشنگی بود. من میگویم تلویزیون همهاش قاب است. یعنی تصویر مهم است. با رادیو متفاوت است. شما فکر کنید از بینالحرمین، برنامهای که اصلاً هم تولیدی نبود و مجری هم کسی نیست که از او ذهنیت و سابقه دینی داشته باشی.
اینکه قشنگ است. اینکه بگوییم فقط چند نفر خاص نیستند که در مورد امام حسین حرف میزنند همه میتوانند در این مورد حرف بزنند.
خب من الان چشمم ترسیده و احساس میکنم بخشی از جامعه نمیپذیرند که کسی غیر از مجریهایی که سبقه مذهبی دارند این جور برنامهها را اجرا کنند.
زندگی در دهه اول محرم چقدر تغییر میکند؟
خیلی. تغییر اساسی این است که غذا نمیپزیم خیلی از اطرافیان نذری دارند.
شما خودتان نذری نمیپزید؟
نه.
مشکلی پیش نیامده تا به حال که برای آن نذر کنید؟
خیلی نذر میکنم. ولی نذر غذا نداشتیم تا به حال. بیشتر نذر قربانی داشتیم که آن را هم در عید قربان انجام میدهیم. ولی در فامیلمان خیلی غذا میدهند. برای همین این یک اصطلاح بین ما است که میگوییم ده روز اجاق گازمان خاموش است.
تغییر دوم این است که من سعی میکنم در آن یک هفته ده روز، یک چیزهایی بخوانم. دعا، کتابهای قدیمی یا قرآن بخوانم. و در حقیقت اضطراب همیشگی من این است که این وقت و فرصت از دستم میرود. به نظرم این ده روز خیلی مهم است. البته در شبهای قدر ماه رمضان هم این احساس را دارم.
این را هم بگویم که البته نمیدانم چقدر گفتن آن درست است اما ناخواسته به آقایانی که بگویند هیأت میروند احترام میگذارم. این یک تفکر شکل گرفته و ریشهدار در من است که وقتی با مردی برخورد میکنم اول میسنجم ببینم این آقا هیأت میرود یا نه. آقایانی که هیأتی هستند و چنین مسلکی دارند برای من دارای احترام هستند.
چرا؟
احساس میکنم یک مسلک دارند که من به آن مسلک احترام میگذارم و آن را دوست دارم. این یک عقیده شخصی است.
دکتر شریعتی میگوید به جای قیمه باید کتاب بدهید؟
البته دکتر شریعتی هم به شور اهمیت میدهد خود ایشان رئیس شور است یعنی دیوانهات میکند آنقدر که شور دارد.
منطقش این بود که قیمه را کنار بگذار و جای آن کتاب بده مردم بخوانند.
شاید آن زمان آگاهی مردم خیلی پایین بوده.
البته الان نذر فرهنگی هم باب شده، مثلاً کسی هزینههای چاپ کتاب را میدهد.
من چنین نذری در شبهای قدر داشتم یک چیزهایی درباره امام علی مینوشتم کپی میکردم و در مسجد بین مردم پخش میکردم. تا ده سالی هم ادامه داشت و یکی دو سال پیش آخری آنها بود.
نذر بود یا یک نوع علاقه؟
نمیدانم.
کلا این رسم را دارید که برای حل یک مشکل نذر کنید
من چله میگیرم. مثلاً الان ده روز است در اینستاگرام چلهای گرفتهام که هر شب یک آیه از قرآن میگذارم هر کس با نیتی میخواند. یا مثلاً یک بار کامل قرآن را برای خودم نوشتهام و بعد از آن میخواستم تفسیر را هم بنویسم و تا یک جایی تفسیر را از کتاب آیت ا… مکارم نوشتهام اما کامل نشد. این تفسیر اطلاعات خیلی زیادی به من داد.
شما جزکسانی هستید که میخواهید امتحان بدهید باید مطالب را بنویسید؟
بله و این باعث شده من بینهایت شعر حفظ باشم.
از نواهای محرمی صدای چه کسی را دوست دارید؟ نوحهای هست که از آن لذت ببرید و برای خودتان تکرار کنید؟
صدای حاج منصور ارضی که خیلی سوز دارد؛ یکی مدینه شهر پیغمبر و یک کار سوزناک هم در مورد حضرت رقیه دارد. آقای طاهری را هم دوست دارم. ولی کار خیلی مداحان جدید و جوان را نمیشناسم.
اگر بخواهید برای دیدن هیأت بروید، کجا میروید؟
محله خودمان مرزداران مسجدی داریم به نام مسجدامیرالمومنین که بسیار مسجد فعالی است.
نوشتههایتان را در همان مسجد پخش میکردید؟
بله. البته من نمیخواستم آدرس بدهم ولی آدرس خانهمان را دادم. من شنیدهام که مثلاً بازار خیلی فوقالعاده است یا مجیدیه عزاداری خوبی دارد ولی همیشه محل خودمان بودهام.
اسم امام حسین (ع) چه چیز به یادتان میآورد؟
هیأت.
حضرت عباس؟
جانباز.
حضرت علی اکبر؟
خیلی مظلوم بودند.
هیأت؟
آدمهای خوب.
جانباز؟
داییم.
محرم؟
فرصتی که مثل ابرها میگذرد.
حضرت زینب؟
«خانومی که شما باشی» البته به تمام معنا. همه ویژگیهایی که یک زن در بحران باید داشته باشد.
از میان المانهای محرم کدام را بیشتر دوست دارید؟
زنجیر برای من از همه قدیمیتر است. شاید از بچگی چون من هم زنجیر داشتم ولی بقیه چیزها خیلی مردانهتر هستند. من در بچگی زنجیر داشتم اما سنج و طبل را شاید تا به حال لمس هم نکرده باشم یا مثلاً علم.
هیچوقت در تئاترهای عاشورایی و شبه تعزیه بازی داشتهاید؟
نه من اصلاً بازی نکردهام.
الان مد شده تعزیههای آپارتمانی که بیشتر تئاتری هستند؟
من هم شنیدهام. امروز در رادیو نمایش یکی از همکارها میگفت که تئاتر تعزیهای کار میکنند.
عزاداری جوانهای نسل شما با نسل قبل از شما چه تفاوتی دارد؟
به نظرم در گذشته مجالس خیلی شلوغتر بود. اصیلتر بود. نسل دهه ۵۰ خیلی شور و شعور را بیشتر با هم تلفیق میکردند. ولی عزاداریهای الان بیشتر شور است.
اگر بخواهید فضای کربلا را در چند خط توصیف کنیدچی برای شما خیلی آرامش بخش است؟
چند چیز از آن فضا در خاطرم مانده. یکی اینکه ما سر مزار «حر» رفتیم. برای من و در زندگی من حر خیلی آدم مهمی است. نماد کسی است که توانسته برگردد. این پیام خوبی برای بشر دارد که یکی تا ته بدی رفته ولی شده برگردد. من خیلی هم حالم بد باشد و از خودم بدم بیاید میگویم میشود تا تهش رفت و برگشت. این پیام را برای من دارد که خدا هنوز به انسان امیدوار است. چون کسی مثل حر بوده که برگشته و خدا او را پذیرفته.
بینالحرمین برخلاف تصور ما جای خیلی وسیعی نیست اما خیلی باشکوه است.
چیزی که آنجا جلب توجه میکند تعداد عظیم شیعیانی است که به سختی آمدهاند. ما خیلی راحت با پرواز مستقیم تهران نجف رفتیم و برگشتیم اما کسانی را دیدم که با چه سختی آمدهاند؛ نه هتل دارند و نه امکاناتی. با ماشین آمده بودند و مسیری را هم پیاده آمده بودند. من شیعیان را مظلوم دیدم. خیلیهایشان پول نداشتند هتل بروند و میتوانستند نیایند ولی آمده بودند. خیلی به این فکر کردم که من هم اگر قرار بود سختی بکشم میآمدم؟ و به نظرم این ده روز محرم هم جای این است که فکر کنیم اگر آن زمان بودیم چه میکردیم؟ و اگر این را یاد بگیریم خیلی کارها را نمیکنیم. و این یک مسئله هم دینی و هم روانشناسی است. در روانشناسی هم داریم که خودت را جای طرف مقابل بگذار، ولی ما این کار را انجام نمیدهیم. به همین دلیل هم هست که انقدر راحت یکدیگر را قضاوت میکنیم. به نظرم دهه محرم وقت این است که خودت را جای طرف مقابل بگذاری. دهه محرم وقتی است که دوباره نگاه کنی به آنچه که بودهای. به تصمیمهایی که میتوانی بگیری. به اینکه باید برگردی. به اینکه حق کدام سوست و چقدر باید برایش هزینه داد و اینکه حاضری از خودت بگذری و مثل آنها که فداکاری میکنند سختی را تحمل کنی یا راحتی را انتخاب میکنی.
آزاده نامداری وقتی وارد شد، به عنوان یک خانم مذهبی، شکل و سیمای جدیدی از حجاب اسلامی و اجرای بانوان را وارد رسانه کرد. درست است؟
با توجه بهشناختی که من الان از فضا دارم احساس میکنم فضا هنوز همان است و عدهای تخریب میکنند. یعنی تخریب به معنای واقعی کلمه. تخریبی که نه در آن امر به معروف وجود دارد و نه دلسوزی. تخریب یعنی خراب کردن یک چهره که در ذهن آدمها ساخته شده. من وقتی وارد تلویزیون شدم چادر معمولی داشتم چون تمام تیمی که بودند چادر عادی داشتند. بعد از آن من به هر دلیلی، در ساعتی که اصلاً ساعت دیده شدن نبود، یعنی ساعت یک بعدازظهر، دیده شدم. این ساعت ساعت مرده است. یعنی من کمی متوجه شدم که دیده شدهام و مدیران بالادست من خیلی بیشتر از من این دیده شدن را متوجه شدند. و به من گفتند چادری هست به اسم چادر ملی بیا این را سر کن تا آن را جا بیندازی. من موضع وحشتناکی داشتم و میگفتم این کار را انجام نمیدهم چون احساس میکردم با این چادر در خیابان به من نگاه میکنند چون کس دیگری از آن استفاده نمیکند مثلاً میگویند این خانم که…
بعد قبول کردم که چادر ملی سر کنم. یک هفته گذشت دیدم در دانشگاه هم بعضی از بچهها هم همین چادر را سر میکنند. بعد یک آقای راننده داشتیم در تلویزیون خیلی مذهبی بودند به من گفتند که دخترم بچه دار است الان چادر شما را سر میکند و راحت بچهاش را هم بغل میکند. یا مثلاً خانم دانشجویی میگفت من میتوانم با این چادر کیفم را راحت دست بگیرم. بعد حتی کسانی را دیدم که میگفتند ما دوست داشتیم کیفمان هم دیده شود حالا کیف دیگر در چادر مخفی نیست. انواع و اقسام آدمهایی که میخواستند چادری شوند و احساس محدودیت میکردند وارد این فاز شدند. من این را یک بار دیگر هم گفتهام که مثلاً پروژه چادر رنگی ما با شکست مواجه شد. ۷سال بعد از آن ما در اتاق فکرمان گفتیم چادر رنگی اشکال شرعی و عرفی ندارد از چادر رنگی استفاده کنیم. در این مورد هم من موضع داشتم و میترسیدم چون اساسا آدم با شهامتی نیستم. ولی چادر رنگی سر کردم اما بعد از مدتی دیدم اصلاً در جامعه با استقبال مواجه نشد.
یعنی شما در این موارد فقط یک مجری بودید؟ خودتان تصمیم نمیگرفتید کهچی خوب است وچی نه؟ که کدام لباس را دوست دارید؟
بله. کلاً من در تمام بحرانهای زندگی فقط مجری بودم و همه کاسه کوزهها سرم شکسته.
تصمیمگیرنده اصلی نبودید؟
خیر. نه در مورد چادر ملی و نه در مورد چادر رنگی. اگر خوبی دارد مال من نیست، اگر هم بدی دارد مال من نیست.
یعنی شما اول با چادر ساده بودید؟
بله حدود یک سال از برنامه من با چادر ساده بودم.
اما الان تصویر شما در ذهن اکثریت مردم با چادر ملی است.
بعد از یک سال، یک سال و نیم از چادر ملی استفاده کردیم که تلویزیون هم پر شد اما خب مثلاً از چادر رنگی استقبال نشد، مردم آن را دوست نداشتند، چون معتقدند شانیت چادر به مشکی بودن آن است. به همین دلیل من هم دیگر اصراری نداشتم که مثلاً هر شب با چادر سورمهای روی آنتن بیایم. ولی چادر ملی را مردم دوست داشتند.
روزنامه قدس