بهرام رادان از زندگی شخصی و کاری اش می گوید / از بازیگری تا حضور درعرصه مد و لباس و تبلیغات
بهرام رادان؛ ستاره جسور دو دهه اخیر سینمای ایران
بهرام رادان در طول ۱۷ سال بازیگری حضوری پررنگ و
مستمر در عرصه سینما داشته و دو سیمرغ بلورین جشنواره فجر نوعی ارزش گذاری به تلاش او برای ایفای نقش
های متفاوت در همکاری با کارگردانانی از نسل های مختلف است.
حضور در عرصه موسیقی، مد و لباس و حاشیه های جنجالی که به شکلی ناخواسته در پی هر حرکت او
ایجاد شده، بهانه ای شد تا سراغ این بازیگر برویم که امسال با نقشی متفاوت در «بارکد» به سینماها باز
می گردد.
در حالی که این تفاوت از نگاه داوران جشنواره فجر دور ماند، او معتقد است دیده شدن فیلم هایش برای
او اولویت دارد، نه دریافت جایزه.
بیوگرافی بهرام رادان
بهرام رادان متولد هشتم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ و فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه آزاد اسلامی است.
او دوره بازیگری را در آموزشگاه هیوافیلم گذراند و همان سال برای بازی در اولین فیلمش؛ «شور عشق» انتخاب شد.
سال ۷۹ با حضور در دوفیلم دیگر به نام «آواز قو» و «آبی» برای او رقم خورد.
«ساقی» در سال ۸۰ و سه فیلم «گاوخونی»، «عطش» و «رز زرد» در سال ۸۱ در کارنامه این بازیگر ثبت
شدند.
«شمعی در باد»، «سربازهای جمعه» و «روایت سه گانه: اپیزود (ننه گیلانه)» نیز در سال ۸۲ شکل گرفتند.
«گیلانه»، «رستگاری در هشت و بیست دقیقه» و «ازدواج صورتی» در سال ۸۳، «حکم» و «تقاطع» در سال ۸۴،
«سنتوری»، «خون بازی» و «چهار انگشتی» در سال ۸۵، «کنعان» و «بی پولی» در سال ۸۶ و فیلم های «کارناوال
مرگ»، «زادبوم»، « تهران ۱۵۰۰» و «تردید» در سال ۸۷ رقم خوردند.
فیلم «آدمکش» در سال ۸۸، «یکی از ما دو نفر» و «راه آبی ابریشم» در سال ۸۹، « پل چوب» در
سال ۹۰، «نقش نگار» و «تزاژدی» در سال ۹۲، «عصر یخبندان»، «حکایت عاشقی» و «آتش بس۲» در سال ۹۳ و
«بارکد» در سال ۹۴ در کارنامه رادان ثبت شدند.
وقتی کارنامه هنری شما را به عنوان بازیگری جوان که از سال ۷۸ وارد سینما شده، مرور می کنیم، حضور پیگیر شما جلب نظر می کند. به جز یکی دو سالی که به خواست خود کنار رفتید، معمولا هر سال در یک تا سه فیلم حضور داشتید. این تداوم را مدیون انتخاب های خود می دانید؟
اساسا موفقیت در هر کار نیاز به تداوم دارد اما در سینما تفاوت اش این است که به عنوان یک
بازیگر، همواره پیشنهادگیرنده هستید نه پیشنهاددهنده.
فضای سینمای ما به گونه ای است که جدل برای به دست آوردن یکنقش، در عیار بازیگری نمایان نمی شود
چون اکثر کارگردان ها از ابتدا می دانند قرار است با کدام بازیگر کار کنند یا قبل از ورود به
مرحله تولید به توافق اولیه می رسند.
درواقع کارگردان می داند قرار است فیلمش را به دست کدام بازیگران بسپارد؛ البته من درباره بازیگرانی صحبت می کنم
که می توانند بار یک فیلم را به دوش بکشند.
یعنی بازیگری که کارگردان و فیلم بتوانند به او تکیه کنند؟
بله.
به عنوان نقش اول.
هرچند به نظر من، بازیگر نقش اول، دوم یا مکمل، برتری خاصی نسبت به هم ندارند فقط نقش اول باید
بتواند به عنوان راوی داستان، زمان طولانی تری مخاطب را با خود و فیلم همراه کند.
البته بسیاری از بازیگران نقش مکمل هستند که حتی از نقش الو هم بیشتر می درخشند.
فکر می کنم این تداوم بیشتر توسط سینما به بازیگر داده می شود تا به بازی گرفته شود ولی یکی
از عواملی که به بازیگر این امکان را می دهد تا تداوم کارش را حفظ کند، نقش هایی است که
می پذیرد یا نمی پذیرد.
گاهی می بینید نقشی که نپذیرفته اید، می توانست تاثیر مثبتی بر روند کاری شما داشته باشد یا برعکس.
بازیگر به عنوان جزیی از یک کل، می تواند در روند کار تاثیر داشته باشد و در این میان بحث
توانایی، استعداد، زمان، شانس و موقعیت های کاری مختلف هم مطرح است که همه در کنار هم تاثیرگذارند.
به هر حال انتخاب شما به عنوان بازیگر در روند این تداوم نقش داشته. همان طور که می توانید انتخاب کنید که مدتی بازی نکنید. این انتخاب برآمده از تشخیص شما و نوعی شمّ است که مثلا در سومین سال فعالیت، بعد از «شور عشق»، «آواز قو»، «آبی»، «ساقی»، «عطش» و «رز زرد»، «گاوخونی» را بازی کردید که انتخابی غیرمتعارف و جسورانه و یکی از نقاط قوت کارنامه شما است. چطور به این انتخاب رسیدید؟
نقش من در «گاوخونی» به نوعی منحصر به فرد بود و پیشنهاد این نقش هم به من در آن
زمان جسارت می خواست.
اینکه بهروز افخمی یک شب مرا به استودیو دعوت کرد تا تست صدا بدهم و اینکه چه ویژگی در صدای
من دید که باعث شد «گاوخونی» را کار کنم، قابل بررسی است.
اما به غیر از این نکاتی که اشاره کردم، تشنگی من در آن زمان برای حضور در نقش این چنینی،
به خواندن روزنامه ها، مجلات و نقدها بازمی گشت.
بیشتر بازیگران دوست ندارند بدانند درباره بازی آن ها چه چیزهایی نوشته می شود اما من از ابتدای کار
همه نقدها را می خواندم به خصوص نقدهای منفی.
آن زمان به واسطه انگ فیلم های دختر- پسری که به خصوص بعد از موفقیت «شور عشق» به کار ما
زده شد و ماجرای زرشک زرینی که دادند، من تصمیم گرفتم تغییر جهتی در کارم بدهم که هیچ کس آن
را پیش بینی نمی کرد.
درواقع می خواستم حرکتی کنم که هیچ کس از من انتظارش را نداشته باشد.
البته شانس هم در قرار گرفتن من در این موقعیت دخیل بود.
شانس عامل مهمی در سینما است که در بسیاری از موارد هم باعث شده بازیگران مستعد به دلیل قرار نگرفتن در زمان مناسب و جای مناسب، موقعیت های مهمی را از دست بدهند. تا چه حد این شانس و تقدیر خوب را در شکل گرفتن نقاط اوج کارنامه تان موثر می دانید؟
به شدت.
حتی این شانس را در زندگی ام پررنگ می دانم.
وقتی در خانه را می بندید و می روید، ممکن است تلفن خانه زنگ بزند؛ اگر برگردید و به تلفن
جواب بدهید یک سرنوشتی پیدا می کنید و اگر به راه تان ادامه بدهید، سرنوشتی دیگر برایتان رقم می خورد.
مثلا من همان زمان که برای بازی در فیلم «بی پولی» حمید نعمت الله قرارداد بسته بودم، از کارگردان برجسته
دیگری پیشنهاد بازی داشتم که همان تقدیر یا سرنوشت در محقق نشدن این همکاری نقش داشت.
بعضی مواقع با دوستان درباره این تغییر مسیر بحث می کنیم.
به نظرم اگر تقدیری خاص برای فردی تعیین شده باشد، تمام درها برایش باز می شود ولو اینکه دیگران نخواهند
یا مانع شوند.
من به عنوان یک بازیگر دوست دارم برای کار و زندگی ام برنامه ریزی داشته باشم و مثلا بدانم تا
عید سال بعد قرار است چه کارهایی انجام بدهم، اما به قدری برخی موقعیت ها آنی و در لحظه شکل
می گیرند که ناگهان می بینید دری که مدت ها بسته بوده، باز شده است.
پش شما ناگزیر هستید که تصمیمات لحظه ای بگیرید و همین شرایط، قدرت برنامه ریزی بلندمدت را از شما می
گیرد.
به نظرم در کنار شانس و تقدیر و انتخاب هوشمندانه، رد پای گرایش به ادبیات هم در کارنامه شما دیده
می شود.
صرفنظر از نوع و کیفیت اقتباس، هم «گاوخونی» برداشتی از داستان جعفر مدرس صادقی بود.
هم «تردید» اقتباسی از «هملت» شکسپیر.
با توجه به اینکه اقتباس در سینمای ایرانی به ندرت انجام می شود، گرایش شما به ادبیات و ایفای نقش
هایی با پشتوانه ادبی چگونه است؟
واقعیت این است که ادبیات، تاریخ و جغرافیا دروس مورد علاقه من در زمان
تحصیل بودند و من همیشه این سه کتاب را قبل از پایان ماه مهر تمام می کردم، یعنی آن قدر
علاقه داشتم که مانند رمان آن ها را می خواندم.
آن قدر به کتاب اطلس جغرافیا علاقه داشتم که حتی با پول عیدی هم اطلس می خریدم و مادرم دعوایم
می کرد که دنیا هر سال تغییر نمی کند که یک اطلس جدید خریده ای! من از کودکی عاشق خواندن
بودم، عاشق ادبیات و شعر بودم و هر وقت مرا برای آوردن چیزی به انباری می فرستادند، ساعت ها مشغول
خواندن روزنامه هایی می شدم که کف کمدهای قدیمی انبار بود و زمان را فراموش می کردم.
این گرایش همان زمانی هم که وارد سینما شدم همراه من بود.
یادم است زمان دانشجویی ما (سال ۷۸)، دوران نیمه طلایی مطبوعات بود و ما با یک بغل روزنامه به سر
کلاس می رفتیم و آن ها را با هم رد و بدل می کردیم.
همان طور که اشاره کردم از همان زمان تاریخ و رمان را دوست داشتم و هنوز هم رمان می خوانم
و به قصه های رمان گونه علاقه دارم.
اما سینمای بی قصه که صرفا متکی به تصویر است برای من جذابیت چندانی ندارد و سینمای قصه گو را
دوست دارم و درگیر آن می شوم.
یادم است سر «گاوخونی»، بهروز افخمی از من خواست قصه اصلی را بخوانم و من سه بار پشت هم آن
را خواندم و با خودم فکر می کردم چطور می شود از دل این قصه، تصویر درآورد! چون آن زمان
هنوز بهروز برای فرم فیلم تصمیمی نگرفته بود.
مدت ها بعد در پیاده روی هایی که با جعفر مدرس صادقی در کنار زاینده رود اصفهان داشتیم، به بسیاری
از مفاهیم ذهنی درون قصه رسیدم.
حضور در «تردید» که پروژه مهمی به جهت بازگشت دوباره واروژ کریم مسیحی به عرصه فیلم سازی بود، چطور شکل
گرفت؟
«تردید» یک ویژگی داشت که برای من از هملت و شکسپیر مهم تر بود، این که قرار بود با
این فیلم، واروژ کریم مسیحی بازگشتی دوباره به فیلم سازی داشته باشد.
یکی از فیلم هایی که در کودکی به شدت روی من تاثیر گذاشت، «پرده آخر» بود.
یادم است این فیلم را با خواهرم و دوستانش در سینما آستارا دیدم و میخکوب شده بودم.
در ۱۱-۱۰ سالگی فیلمی ترسناک و وهم آلود به نظرم می رسید و همیشه در ذهنم جای داشت به
خصوص که واروژ در این مدت فیلم نساخته بود.
من به هر دفتر فیلم سازی که برای کار می رفتم، می پرسیدم چرا واروژ فیلم نمی سازد و هیچ
وقت هم او را از نزدیک ندیده بودم.
تا اینکه یک روز دستیارش با من تماس گرفت و آن موقع اصلا برایم مهم نبود که واروژ می خواهد
چه فیلمی بسازد و با اشتیاق کامل به دفتر ایشان رفتم.
اتفاقا چند روز پیش یک بار دیگر «تردید» را دیدم و احساس می کنم فیلم متاسفانه از جایی ضربه
خورده که بیشتر مربوط به عدم هماهنگی بین تولید و کارگردانی است.
مدل کارگردانی واروژ، صحنه هایی که می چید و دکوپاژهای سختی که طراحی می کرد، تولید به شدت آماده ای
را می طلبید و چون تولید به شدت آماده در سینمای خصوصی ایران وجود ندارد، استهلاکی را وارد کار کرد
که موجب شد بخش عمده ای از قصه روایت نشود.
اساسا معتقدم فیلم سازان بزرگی چون واروژ، بیضایی و تقوایی می بایست از سوبسیدهای فرهنگی خاص استفاده کنند چون بخش
خصوصی توان این گونه تولیدات را ندارد.
آن زمان در خبرها هم نوشته می شد که تولید کار، روند عجیب و غریب پیدا کرده است.
اشکال کار از همان جا شروع شد که بسیاری از سکانس های مهم ما سرسری گرفته شد.
مثلا یکسری از سکانس های داخل لوکیشن سینما از نظر نورپردازی، حرکت دوربین و دکوپاژ نشان می دهد واروژ تا
چه حد وسواس به خرج داده اما سکاسن های پایانی به خصوص مرگ دانیال و پلان هایی که گارو (حامد
کمیلی) و مهتاب (ترانه علیدوستی) حضور دارند، نشان می دهد که صحنه چیده شده تا فقط از مقابل دوربین رد
شوند و با بقیه سکانس ها همخوانی ندارد.
از طرف دیگر، ما وقت نداشتیم برخی سکانس ها را بگیریم چون باید سر فیلم «راه آبی ابریشم» می
رفتم و به همین دلیل این صحنه ها در بازگشت من از جنوب گرفته شد.
مثل صحنه ای که من و حامد کمیلی داخل ماشین نشسته ایم و قصه را تعریف می کنیم، در حالی
که قرار بود آن تصاویر را ببینیم.
به نظر من، «تردید» به هیچ عنوان فیلم بدی نیست و همان سال هم کلی سیمرغ در جشنواره فجر گرفت
اما اگر اثری نیست که به اندازه زمان انتظار ۱۸ ساله برای بازگشت واروژ به سینما قابل اعتنا و مهم
باشد، به دلیل ناهماهنگی تکه های مختلف فیلم است.
دو سیمرغ بلورین در ادوار مختلف جشنواره فجر گرفته اید که اولی برای فیلم «شمعی در باد» بود که موضوعی
جسورانه و تازه را در آن زمان مطرح می کرد و حضور شما هم متفاوت بود.
سیمرغ دوم را برای «سنتوری» گرفتید که فیلم خاصی بود؛ هم حاشیه داشت، هم بعد از آن، افول داریوش مهرجویی
آغاز شد اما برای شما تبدیل به تجربه ای ماندگار شد.
امروز چه نگاهی به این دو نقش در کارنامه تان دارید و دو سیمرغی که مقابل ما در ویترین دفترتان
می درخشند؟
در متنی که هیات داوران برای سیمرغ اولم نوشتند، آمده بود:«به دلیل تلاش و فعالیت در چهار اثر
«سربازهای جمعه»، «ننه گیلانه»، «شمعی در باد» و «گاوخونی»، برای بازی در «شمعی در باد» اهدا می شود.» آن سال
در کارنامه کاری من مهم بود چون قبل از آن به عنوان یک بازیگر از سینمای دختر- پسری مطرح بودم
که البته این به اصطلاح ژانر، تازه ساخته شده بود و نوعی طعنه بود.
به واسطه کار با خانم ها رخشان بنی اعتماد و پوران درخشنده و آقایان مسعود کیمیایی و بهروز افخمی، چرخشی
در کار من به وجود آمده بود که شاید این ویژگی باعث شد هیات داوران فکر کنند این مسیر می
تواند الگوسازی کند.
همان سال آقای پرویز پرستویی به خاطر بازی در «مارمولک» جایزه ویژه هیات داوران را دریافت کردند که نشان داد
بازی تحسین آمیز ایشان از نظر داوران دور نمانده است.
وقتی این چهار فیلم را کنار هم قرار می دهیم، انگار به نقش منحصر به فرد و بازی تاثیرگذارتان در
«ننه گیلانه» بی مهری شده؟
فیلم «ننه گیلانه» یک اپیزود یعنی ۳۰ دقیقه از یک فیلم کامل با نام «روایت
سه گانه» بود.
دقیقا همان اپیزود ۳۰ دقیقه ای بخش جانباز بودن کاراکتر شما (اسماعیل) را در بر می گرفت.
بله، ولی به نظرم هیات داوران نمی توانستند یک اپیزود از یک فیلم بلند را به طور خاص بررسی کنند
و به همین دلیل خانم بنی اعتماد تصمیم گرفتند آن اپیزود را تبدیل به یک فیلم بلند مستقل کنند چون
در کنار دو اپزود دیگر به خوبی دیده نمی شد.
قرارگرفتن این چهار فیلم در کنار هم عطش مرا برای موفقیت در آن سال نشان می داد همان طور که
در نشست مطبوعاتی ساعت دو نیمه شب «گاوخونی» در جشنواره اشاره کردم که (طبقه من عوض شد).
من می خواستم راهم را از گذشته ام جدا کنم و در جایگاه دیگری قرار بگیرم؛ نه لزوما بالاتر یا
پایین تر.
حس می کردم فیلم های رایج کافی شاپ نشینی و…
به همه پیشنهاد می شود و هر قدر نقش سخت تر بود، برایم جذابیت بیشتری پیدا می کرد.
حضور در «سنتوری» و دومین سیمرغ بازیگری تان در چه مسیری شکل گرفت؟
ویژگی مهم «سنتوری» حضور داریوش مهرجویی سرحال
بود.
حضور بازیگر مقابلم و گروه همدلی بود که می خواستیم یک کار خوب بکنیم و هیچ وقت فکر نمی کردیم
تا این حد فراگیر شود.
واقعیت این است که «سنتوری» در ذهن میلیون ها نفر جایگاهی ویژه دارد و من این را از بازتاب واکنش
های مردم متوجه می شوم نه فقط جایزه ای که گرفتم.
جایزه ای که داستان و حاشیه های گسترده ای ایجاد کرد!
حاشیه را من ایجاد کردم والا حاشیه ای وجود
نداشت.
البته بعید می دانم این کار را با قصد و غرض انجام داده باشید.
من هنوز هم معتقدم کار بدی نکردم.
فقط آن موقع به شدت ناراحت بودم چون فکر می کردم چرا فقط من از کل تیم «سنتوری» باید جایزه
بگیرم و مقابل همکارانم در آن فیلم خجالت زده بودم.
به هیچ وجه قصد توهین و بی احترامی نداشتم فقط دلم نمی خواست سیمرغ را در دستم بگیرم و به
همین دلیل خیلی بااحترام آن را روی زمین گذاشتم.
برخی که فکر می کردند من برای اعتراض جایزه را زمین گذاشته ام، گفتند پس چرا جایزه را برداشتی و
بردی؟
در سالن که نشسته بودید، می دانستید قرار است جایزه بگیرید؟
بله، از قبل می دانستم.
حتی موقع خواندن اسم من توسط آقای حسین پاکدل، کل تالار وحدت اسم مرا صدا می زدند.
فکر میکنم امسال اولین سالی بود که هیچکدام از برنده ها نمی دانستند قرار است چه کسی جایزه بگیرد.
از قبل فکر و برنامه ریزی کرده بودید که این کار را انجام بدهید؟
نه، همانجا که نشسته بودم با
خودم فکر کردم که در این شرایط چه حرکتی می توان انجام داد.
همان سالی هم بود که مسعود ده نمکی در مراسم اختتامیه یک حرکت اعتراضی کرد.
شاید اگر آقای ده نمکی به آن شکل اعتراض نمی کرد، واکنش بیشتری به حرکت من نشان داده می شد.
یادم است قبل از من وقتی زنده یاد خسرو شکیبایی برای گرفتن دیپلم افتخار «اتوبوس شب» به روی صحنه رفت،
با دست بوسه ای به زمین زد و من هم با خودم گفتم این صحنه مقدس است پس من هم
جایزه را در دستم نمی گیرم و روی زمین صحنه می گذارم.
فرش قرمز روی صحنه به صورت مثلث بود و من سیمرغ را روی نوک این مثلث به سمت جمعیت
گذاشتم و صحبت کردم و بعد آن را برداشتم و از صحنه پایین رفتم.
اصلا فکرش را نمی کردم که در حقیت چه جنجالی به پا کردم.
البته همان موقع داوران برخورد عادی داشتند اما بعد یک عده آن ها را تحریک کردند که به رفتار شما
واکنش نشان دادند.
ولی من واکنش منفی از داوران نگرفتم.
در حد چند گفت و گو بود که مثلا آقای علی نصیریان از این رفتار ابراز ناراحتی کردند.
یا افرادی که ربطی به فیلم نداشتند، کار شما را تحلیل کردند.
در کل «سنتوری» ماجراهای بسیاری داشت؛ اکران با مشکل مواجه شد، از پرده پایین کشیده شد و سی دی قاچاق
آن به بازار آمد.
فیلمی بود که بعد از آن میر فیلمسازی مهرجویی تغییر کرد و به نوعی سهل نگری روی آورد.
قبول دارم که این فیلم نحسی های خاص خودش را داشت.
من بعدها از همسر آقای مهرجویی شنیدم که ایشان در خانه فیلم «سنتوری» را می گذاشتند و گریه می کردند.
یعنی این اتفاق روی آقای مهرجویی تاثیر بسیاری بدی گذاشته بود.
بازی در «سنتوری» و چالش حضور در نقش یک خواننده تا چه حد روی گرایش شما به موسیقی تاثیر داشت؟
به خصوص که نقش یک خواننده و نوازنده سنتور را ایفا کردید و تطابق صدای آقای محسن چاوشی با چهره
و بازی شما در موفقیت این فیلم نقش مهمی داشت.در حقیقت تاثیر بسیار زیادی داشت.
قبل از این فیلم به فکر تجربه در حوزه موسیقی نیفتاده بودید؟
من خیلی قبل تر، سر فیلم «گاوخونی» چنین
ایده ای در ذهن داشتم و اتودهای مختلفی می زدم اما هیچ وقت به اجرای این چنینی به شکل آلبوم
فکر نکرده بودم.
پس موتور محرکه فعالیت تان در حوزه موسیقی «سنتوری» بود.
تاثیر داشت ولی موتور حرکت نبود.
من همیشه به یک اجرای موزیکال مثل تئاتر موزیکال و پرفورمنس فکر می کردم و ایده های بسیار زیادی داشتم.
موقعیت که با کیوان هنرمند سر فیلم «گاوخونی» دوست شدم، این ایده ها را ارزیابی کردیم و به خاطر فعالیت
های کاری ام به طور مقطعی روی این قطعات کار می کردیم و هر بار یکی دو تِرَک می ساختیم.
من ۶ سال بعد از ساخت فیلم «سنتوری» آلبوم ام را منتشر کردم تا این شائبه ها از بین
برود چون می خواستم یک کار دلی انجام بدهم.
می خواستم همه کارهایی را که در کلیپ «جیغ» کردم روی استیج انجام بدهم و جلسات متعددی با افراد مختلف
گذاشتم و به اجرا در تالار وحدت و استیج های دیگر فکر کردم که مثلا سه شب اجرای پرفورمنس داشته
باشیم.
اما بعد به من پیشنهاد شد که ابتدا یک آلبوم منتشر کنم و بعد به پرفورمنش و اجرا فکر کنم
که شاید پیشنهاد درستی برای این قالب موسیقی نبود.
زمانی که آلبوم «روی دیگر» منتشر شد ما با یکسری هجمه های قابل پیش بینی مواجه شدیم و در ادامه
تحلیل هایی از کار ما شد که بسیار دور از ذهن بود و حتی باعث شد یکی از کلیپ ها
را که هومن سیدی ساخته بود، منتشر نکنیم.
در این مرحله من ترجیح دادم این جریان را متوقف کنم چون کار را به مسیرهای دیگری می بردند که
منظور من نبود.
در آن مقطع فشارهای روحی روانی شدیدی به من وارد شد به خصوص موضوع شیطان پرستی که به کار ما
نسبت دادند، مرا به شدت آزار داد چون موضوعاتی بودند که ما اصلا به آن ها فکر نکرده بودیم.
تقریبا ۸۰ درصد اتفاقات درون کلیپ بدون برنامه ریزی قبلی بود؛ مثلا دلیل اینکه من، همنقش حاکم ضحاک مانند، هم
آدم آزادیخواه را بازی می کردم، به این دلیل بود که تداعی کننده جمع اضداد در ذهن و آدمی باشد
که با خودش می جنگد.
همان طور که برای ضحاک، جوانان را قربانی می کردند، برای این آدم هم بچه قربانی می کنند و این
تصویر برایم جالب بود.
چنین تعبیر و تفاسیر فرامتنی در مورد «سنتوری» هم وجود داشت؟
در مورد عبایی که در «سنتوری» پوشیدم هم اتفاق
مشابهی افتاد.
اوایل فیلمبرداری در صحنه های مربوط به تولد دختربچه، من یه پانچو به تن داشتم که آن را خیلی دوست
داشتم.
یک روز آقای تورج منصوری گفتند پدر یا پدربزرگشان زمانی که در خانه هستند، عبایی به تن می کند و
روز بعد آن را آوردند.
آن عبا برای من چندان جذاب نبود اما گفتم همان سکانس می پوشم و تمام می شود.
اما این تصویر آن قدر خوب از کار درآمد که قرار شد با همان عبا مقابل دوربین باشم.
یا مثلا دست شکسته من در «سنتوری» از آنجا وارد کار شد که در صحنه ای از فیلم عده ای
به عروسی حمله می کنند، سازم را می شکنند و مرا لت و پار می کنند.
در چنین صحنه ای به خصوص وقتی با دوربین روی دست فیملرداری می شود، هیچ کنترلی روی اتفاقات ندارید.
من هم وقتی در آخر صحنه افتادم، دستم زیر بدنم ماند و بعد از کات دادن این موضوع را به
آقای مهرجویی گفتم و ایشان هم گفتند دستم را ببندند و دور گردنم انداختند.
از این صحنه به بعد من با دست آویزان به گردنم به بازی ادامه دادم.
یا صحنه ای که پدرم به خانه ام می آید و به من تزریق می کند؛ براساس خاطره ای از
مربی بخش اعتیاد من بود که خودش در گذشته معتاد بود و ترک کرده بود.
او تعریف کرد زمانی که هرویینی بوده، یک بار دستش شکسته و چون مواد به او نرسیده، پریشان می
شود ونیمه شب پدرش را بیدار کرده و با التماس از او خواسته سرنگ را از زیر گچ به رگش
تزریق کند.
ما این خاطره را برای آقای مهرجویی تعریف کردیم و قرار شد چنین سکانسی را بگیریم که فیلمبرداری آن سه
روز طول کشید.
اوایل برای من و آقای مسعود رایگان قابل قبول نبود که چطور پدری قانع می شود این کار را انجام
دهد، اما سعی کردیم در روندی که اتفاقات شکل می گرفت، این کار را قابل باور نشان بدهیم.
این نمونه ها را مثال زدم تا بگویم جامعه ما پر از سوءتفاهم شده و همیشه به نیمه خالی ماجرا
نگاه و احساس می کنیم حتما توطئه ای درمیان است.
البته در مورد شما این هجمه ها بیشتر است و از کارهای شما برداشتی دیگر می شود.
حتی وقتی در صفحه شخصی تان در اینستاگرام عکس سال تحویل می گذارید، برداشتی دیگر می شود و…
این را قبول دارم، نه از سویه بد بلکه از سویه خوب این قضیه.
افرادی هستند که رفتارها و حرف های جنجالی تری از آن ها سر می زند و اتفاقی نمی افتد اما
من…
واقعا نمی دانم ثاثیرگذاری بر اجتماع و مردم باید خوشحال بود یا ترسید اما به هر حال سوءبرداشت وجود دارد.
انگار جریانی می خواهد شما را به حاشیه ببرد تا مسیر رشد واقعیت خود را طی نکنید.
اصولا در کشور ما وقتی قرار است به کسی جایزه بدهند، سراغ فردی می روند که حاشیه هایش کمتر باشد
و به اصطلاح برایشان دردسری نداشته باشد.
به وجود چنین جریانی اعتقاد دارید؟ به نظر شما اگر این جریان وجود دارد، توانسته تاثیر خود را بگذارد؟
طبعا
تاثیر می گذارد اما افرادی هم هستند که اهمیت نمی دهند.
مثلا امسال با اینکه به نقش متفاوت شما در «بارکد» بی توجهی شد، برای اجرای بخشی از مراسم اختتامیه دعوت
شدید.
البته شما هم می توانستید مانند بسیاری از معترضان تعامل نکنید.
به نظرم این تعامل برآمده از روحیه شخصی شماست.
همانطور که وقتی می خواهید حرف بزنید یا حرکتی بکنید، کار خودتان را انجام می دهید در حالی که دیگران
سیاست بیشتری دارند و محافظه کارند.
فکر نمی کنم این موضوع به سیاست داشتن و نداشتن مربوط باشد.
شما وقتی با ذهنیت توهم توطئه فکر کنید، هر حرکتی می تواند شائبه برانگیز باشد.
باید بگویم من هیچ وقت فکر نکردم هجمه ای علیه من وجود دارد فقط می دانم عده ای هستند که
از کارهای من خوششان نمی آید.
هیچ ذهنیتی هم نسبت به آن ها ندارم که مثلا چه کسانی هستند ولی اگر واقعا اینطور بوده، آدم محکمی
هستم که تا اینجا دوام آورده ام.
واقعیت این است که من در سال ۹۵ آنقدر از آرزوها و سقفی که برای خودم دراین سن درنظر دارم،
دور هستم که در خلوت خودم را سرزنش می کنم.
بخش اعظم این شرایط در اختیار من نبوده اما منظورم این است که در این موقعیت، فرصت کمتری دارم که
به افکار منفی فکر کنم.
حتی نمی خواهم از آن ها به عنوان دشمن یاد کنم شاید منتقد بی رحم مناسب تر باشد.
به خاطر خطری که دشمن می تواند داشته باشد؟
نه، به دلیل دوری ام از تنش.
من اصولا آدم متشنجی نیستم و دوست دارم فضای اطرافم آرام باشد.
به همین دلیل در کمپین ها و تجمعات اجتماعی، سیاسی، حمایت از حیوانات، محیط زیست و…
که بازیگران مختلف وارد می شوند، وارد نمی شوید؟
جالب است که این کارها را نمی کنم و در حاشیه
ام! بهنظر من، هر فردی راه و روش متفاوتی برای زندگی کردن دارد.
این جمله که پشت سر من روی دیوار می بینید؛ (من برای جنگ با تاریکی شمشیر نمی کشم شمع می
افروزم) بیش از ۸-۷ سال یکی از اصلی ترین جملاتی است که ملکه ذهن من شده است.
من همیشه برای مقابله با مشکلات به این موضوع فکر می کنم که اولین راه حلی که به ذهن هر
فرد می رسد، تقابل یا قهر است.
ولی من به تعامل فکر می کنم و به همین دلیل سراغ راه حل های دیگر می روم.
برای خودم هم جالب است که با وجود همه این موارد، چرا در حاشیه ام و به قول شما منتقد
بی رحم دارم؟!
آیا بعد از آن هجمه ها به آلبوم اول تان، به فکر آلبوم و برگزاری کنسرت نیفتادید؟
این اتفاقات باعث شد من به خواست خودم فعالیتم را در حوزه موسیقی برای مدتی کمرنگ کنم.
بعد هم مصادف شد با تقریبا دو سالی که ایران نبودم.
بلافاصله بعد از اینکه به ایران برگشتم، دوره سختی را گذراندم و حالا اینجا هستم.
وقتی از این حال و هوا دور می شوید به هر حال انگیزه درون شما کمتر می شود.
ما دو نوع مخاطب داریم؛ یک یمخاطب خاص که هر فیلمی بازی کنید، هر آلبومی منتشر کنید، هر لباسی
که بپوشید، می پسندد.
تعدادشان به اندازه ای هم است که اگر مثلا یک هفته در تهران کنسرت بگذارید، از آن استقبال کنند.
ولی وقتی به مخاطب وسیع تر فکر می کنید، نظرات تغییر می کند و متفاوت است.
مطمئنا دیگر به آلبوم فکر نمی کنم ولی همیشه به دنبال تئاتر موزیکال و یک پرفورمنس هستم که روی استیج
اجرا کنم اما هنوز به قالب مشخصی نرسیدم.
طرح هایی در ذهن داشتم که به دلیل مشغله هایم هنوز نتوانستم آن ها را عملی کنم، ولی این کارها
زمان مشخصی ندارد و هیچ وقت برای پرداختن به آن ها دیر نیست.
اما اصولا بازیگران ما در حوزه موسیقی چندان موفق نبوده اند.
به نظرم باید ببینیم افق هر فردی چه بوده و بعد فعل موفق بودن یا نبودن او را صرف کنیم.
نکته دیگر این که برعکس این قضیه هم صدق می کند یعنی خواننده هایی که بازیگر شدند هم موفق نبودند.
نظر خواننده ها نسبت به کار شما چه بود؟
رضا یزدانی یکی از افرادی است که هنوز برایم ملودی و
شعر می فرستد.
آن زمان ما گروهی همدل در کنار هم بودیم به همین دلیل سراغ انتشار آلبوم رفتم.
فکر می کنم اگر تئاتر موزیکال کار می کردم این هجمه اتفاق نمی افتاد یا چه بسا به شکل دیگری
می شود.
به این موضوع هم فکر می کردم که اگر برای اجرای یک پرفورمنس بزرگ، کلی هزینه، زمان و…
بگذاریم و یک شب قبل از اجرا بگویند نمی شود، چه کار کنیم.
وقتی یک خواننده با چنین وضعیتی مواجه می شود چه بسا دو ماه بعد بتواند اجرا داشته باشد ولی ما
می خواستیم کاری را روی صحنه اجرا کنیم که مستلزم ۴- ۳ ماه تمرین شبانه روزی با یک گروه بود
و نیاز به بازه زمانی بیشتری داشت تا خیالمان راحت باشد که متاسفانه نبود.
حضور در عرصه مد و لباس و تبلیغات از علاقه شخصی و توجه تان به لباس پوشیدن می آید یا
در مسیر بازیگری در این نقطه هم قرار گرفتید؟ به خصوص که سال ۲۰۱۵ در لیست بازیگران خوش پوش جهانی
قرار گرفتید.
این علاقه از کودکی در من وجود داشت.
البته هیچ وقت به عنوان خوش تیپ بودن به آن فکر نمی کردم اما همیشه لباس پوشیدن برایم اهمیت داشته،
به ویژه وقتی قرار است در مکان ها و مراسم عمومی حضور پیدا کنم از قبل به این موضوع فکر
می کنم.
این توجه از آن جهت مهم است که بیشتر بازیگران ما نمی دانند باید در یک مراسم رسمی کت و
شلوار یا لباس رسمی بپوشند.
بازیگرانی که به پوشش خودشان اهمیت نمی دهند دو قشر هستند؛ یک گروه این اهمیت ندادن را جزو فشن بودن
خود می دانند و فکر می کنند هرچه بپوشند مناسب است.
گروهی هم که در یک مراسم رسمی کاپشن می پوشند، خودباوری ندارند.
همین ها اگر به یک جشنواره درجه چندم خارجی دعوت شوند، مطمئن باشید بهترین لباس را می پوشند ولی برای
مهم ترین رویداد سینمایی کشورشان با کاپشن و شلوار جین می آیند.
البته فکر می کنم این طرز فکر در نسل جدید کمتر شده و علاقه و اهمیت بیشتری به پوشش خود
نشان می دهند.
بخشی از این قضیه باز می گردد به اینکه شما چقدر به خودتان اهمیت می دهید و بخشی دیگر هم
به اینکه چقدر به میزبان تان اهمیت می دهید.
بعد از دو سال دوری با انتخاب های متفاوت به سینما بازگشتید که طبعا ریسک و بازخوردهای مختلفی داشته ولی
اهمیت جسارت شما را کم نمی کند.
«تراژدی»، «عصر یخبندان»، «آتش بس۲» و «بارکد» فیلم هایی هستند که کارنامه بازیگری شما را قابل بحث می کنند.
به ویژه حضورتان در «بارکد» که با قالب شکنی استایل همیشگی و حضورتان در فضای یک کمدی متفاوت همراه بود.
البته کمدی را به سبکی دیگر در «بی پولی» و «آتش بس۲» هم تجربه کردید.
گرایش به کار کمدی و طنر قبل از این پیشنهادها در شما وجودداشت؟
من با مصطفی کیایی سر فیلم «عصر
یخبندان» کار کردم و چون یک روز بعد از بازگشت از سفر سر فیلم رفم، جدالی به سر نقش فرید
نداشتم فقط نمی خواستم خاکستری شود، می خواستم فرید سیاه باشد.
او هم نظر من را قبول کرد و چون این اعتماد متقابل جواب داد، وقتی برای «بارکد» از من دعوت
به کار کرد، به او اعتماد کردم.
به نظرم رگه های طنز در برخی نقش های من حتی در «تراژدی» وجود داشته ولی در «بی پولی» و
«بارکد» من کمدی بازی نکردم بلکه در موقعیتی قرار گرفتم که کمدی بود.
در «بارکد» حامد یک بچه زرنگ و شیرین است که می خواهد با زرنگی از موقعیتی که گیر افتاده بیرون
بیاید.
در «بی پولی» هم نقش کاراکتری را بازی کردم که فکر می کند تمام جوانب زندگی را به درستی اداره
می کند.
درواقع خودش را گول می زند تا روزگارش بگذرد.
و «آتش بس۲»؟
آن فیلم کاملا کارتون است و قرار بود کمدی بازی کنیم و اغراق کنیم.
فیلم اول «اتش بس» تاثیری در انتخاب شما نداشت؟ همان موقعیت، همان روانپزشک و یک زوج که مشکلاتشان را با
روانپزشک مطرح می کنند.
بله این شباهت ها وجود داشت اما احساس می کنم فضای فیلم دوم کارتونی تر و فانتزی تر بود.
وقتی دعوت به کار شدید از خانم میلانی نپرسیدی که چرا قصه همان زوج را ادامه نمی دهد که حالا
بچه دار شده اند؟
وقتی خانم میلانی با من تماس گرفتند و به دفترشان رفتم، اولین سوالی که از ایشان
پرسیدم همین بود اما به هر دلیلی که خودشان می دانند، می خواستند این زوج عوض شود.
درواقع می خواستند زوج دیگری به آتش بس برسند و حتی می خواهند در فیلم بعدی یک زوج میانسال مقابل
روانپزشک قرار گیرند.
ما دلمان می خواست عنوان فیلم هم عوض شود حتی شغل شخصیت ها و…
ولی خانم میلانی می خواستند به این شکل باشد.
اشاره کردید که به برخی کارگردانان اعتماد بیشتری کرده و باز هم همکاری می کنید.
در حالی که بسیاری از بازیگران وقتی اتفاق ویژه ای به واسطه یک فیلم برایشان نمی افتد، دوباره با آن
کارگردان همکاری نمی کنند.
چطور با اینکه نقش متفاوت شما در «عصر یخبندان» در جشنواره دیده نشد، باز هم با کیایی یک تجربه متفاوت
کردید؟
به نظرم این دیده شدن یانشدن به کار کارگردانان خوبی مثل حمید نعمت الله و مصطفی کیایی ربطی ندارد
بلکه نظر و سلیقه چند داور مشخص است که فیلم ها را می بینند و به آن ها جایزه می
دهند.
واقعیت این است که آدم هیچ وقت از جایزه اشباع نمی شود! راضی هستم و خدا را شکر می کنم
که اینگونه هستم.
برخی مواقع شما جایزه را مدنظر قرار می دهد و وقتی نمی گیرید، می گویید هر کاری کنم، جایزه
را به من نمی دهند ولی من روشی را پیش می گیرم که می گوید؛ تیمی برنده است که در
زمین حریف با تماشاچی حریف و داوری که به نفع حریف سوت می زند برنده شود.
من وقتی احساس نادیده گرفتن می کنم، تلاشم این است بهتر باشم و سعی مضاعف برای بازی های بهتر کنم.
این موضوع ربطی به کارگردان هایی که با آنها کار کردم، ندارد.
ولی گاهی این نادیده گرفتن، جفا به بازیگر است مثل نقش شما در «بی پولی» و ترکیب خوبتان در کنار
لیلا حاتمی که در کارنامه هر دو نفر شما می درخشد.
ما هم اگر داور باشیم نظر خودمان را داریم پس به هیات داوران حق می دهم که نظر خودشان را
اعمال کنند.
هر فردی تمایل و سلیقه خاص خودش را دارد و من به این بخش ماجرا فکر نمی کنم.
آنچه در ماندگاری یک بازیگر تاثیر دارد، تعدد، تنوع و ماندگاری نقش هایی است که بازی کرده است.
ایرج «بی پولی»، فرید «عصر یخبندان»، امیر «پل چوبی»، علی «سنتوری»، علی رضوان «کنعان» و…
شخصیت هایی هستند که برای من مهم اند.
حالا اینکه در زمان خودشان به آن ها پرداخته شده یا نشده، اولویت فکری من نیست و دلسردم نمی کند.
من اگر برای «بی پولی» هم برنده سیمرغ می شدم، جایگاهم فرقی نمی کرد به هیمن دلیل از این قضیه
مغموم و افسرده نمی شوم.
این روحیه شما به این دلیل نیست که در اوایل کارتان برای «شمعی در باد» سیمرغ گرفتید و دیگر جایزه
در ذهن تان بزرگ نیست؟
به نظرم دو، سه یا چهار سیمرغ فرق چندانی با هم ندارند.
ولی اینکه در چه مرحله از بازیگری این جایزه را بگیرید، مهم است و تاثیر دارد.
به خصوص اوایل کار که یک جوان با تشویق می تواند چند گام بلند بردارد.
بله، اما برای چند نفر مهم است؟ برای من، اینکه مردم فیلمم را ببینند و تعریف کنند، اهمیت بیشتری دارد
تا اینکه فیلمم کلی جایزه بگیرد اما دیده نشود.
این دیده شدن است که تاثیر می گذارد و اولویت من است.
اولین تجربه بین المللی شما، حضور در فیلم «پولاریس» (ستاره شمال) به عنوان یک پروژه ایرانی- آمریکایی است.
بازیگران بین المللی سینمای ایران انگشت شمار هستند.
پیمان معادی یکی از نمونه های خوب و قابل تامل آن است که هر دو سوی مرز کار می کند
و بازیگری مانند گلشیفته فراهانی حضور در سینمای جهان را انتخاب کرد.
نگاه شما به این موقعیت چیست و چه انتخابی می کنید؟
مثل این است که از یک فوتبالیست داخلی بپرسید
که دوست دارد در تیم منچستریونایتد بازی کند یا نه؟! من هم دوست دارم در خارج از کشور فیلم بازی
کنم اما بستگی دارد چه کاری به من پیشنهاد شود.
من می توانم نقش هایی را قبول کنم که شرایط مورد نظر من را داشته باشد تا بعد بتوانم به
کشورم برگردم و در سینمای ایران هم فیلم بازی کنم.
شاید درست نباشد بگویم چه نقش هایی به من پیشنهاد شده و من به چه دلیل آن ها را قبول
نکردم اما پیشنهاد داشته ام.
«پولاریس» یک اتفاق خاص بود آن هم به این دلیل که کارگردان فیلم خانم سودابه مرادیان ایرانی بودند و
شرایط من را درک می کردند.
درواقع با همه چیز کنار آمدند و وقتی قرار بود عوامل خارجی صحنه ای را بچینند، کارگردان حواسشان به تمام
محدودیت های من به عنوان بازیگر بود.
به خودتان نگفتید که دیده شدن مهم تر است و ریسک این کار را بپذیرید بعد برگردید و یک جوابی
بدهید؟
من به بسیاری از کارهای بزرگ که بعضا کارگردانان معتبری هم داشتند، نه گفتم و بعد هم هیچ اتفاق
خاصی برای آن فیلم نیفتاد.
به نظرم آدم باید تکلیفش را با خودش روشن کند یا کلا برود و سختی ها و ریسک کار در
آن سطح را بپذیرد یا در مملکت خودش بماند که من ماندن را انتخاب کردم.
تا به حال به رفتن فکر نکرده اید مثل وقتی که رفتید و یک کار کوتاه برای بیماران سرطانی بازی
کردید؟
من از زمان هم فکر می کردم ۵-۴ سال برنگردم نه برای همیشه.
وقتی با خودتان فکر می کنید که دیگر به کشورتان برنگردید، وحشتی وجودتان را فرا می گیرد.
من این حس وحشت را دوست ندارم.
گویا چند قصه دارید که علاقه مند هستید برای کارگردانی و تهیه کنندگی.
این فیلمنامه ها چه حال و هوایی دارند و چه موقع می خواهید وارد این حیطه شوید؟
فکر می کنم
کم کم به زمانش نزدیک شده ام چون نیاز به حس و حالی دارد که الان از هر زمان به
آن حس ها نزدیک تر هستم.
یعنی سال ۹۵؟
نمی توانم برایش سال تعیین کنم.
مطمئنا خیلی به آن زمان نزدیک هستم.
قصه و طرح هستند یا فیلمنامه کامل؟
همه، فیلمنامه های نوشته شده هستند که قرار است براساس زمان ساخت به
روز شوند.
آخرین فیلمنامه سال ۹۲ نوشته شده و فیلمنامه هایی از سال ۸۲ و ۹۰ هم دارم.
یک بار هم برای تهیه کنندگی فیلم آقای کیومرث پوراحمد اقدام کردید.
بله ولی آن زمان مثل حالا به این حس و حال نزدیک نبودم.
آن زمان فیلمنامه های نوشته شده را در کمد می گذاشتم اما چند وقتی است که آن ها را از
کمد بیرون آورده ام و به اولویت ساخت هر کدام فکر می کنم.
اینکه کدام یک به بازنویسی نیاز دارند و چه کسی می تواند آن ها را بازنویسی کند و…
برای خودتان هم نقشی در این فیلمنامه ها درنظر گرفته اید؟
بله و جالب است که برخی دوستان وقتی فیلمنامه
ها را می خوانند مرا در نقش اصلی تصور می کنند اما به جز دو قصه، در سه فیلمنامه دیگر
می دانم قرار است چه کسانی بازی کنند.
چرخه اقتصادی و بازده مالی فیلمی که می سازید تا چه حد برایتان مهم است؟
خیلی مهم است چون چرخه
اقتصادی جریان تولید را اداره می کند.
وقتی یک محصول فرهنگی- اقتصادی مثل فیلم تولید می کنید، برایتان مهم است که این اثر، هم معیارها و استانداردهایی
داشته باشد، هم بازگشت سرمایه به گونه ای باشد که بتوانید کار را ادامه بدهید.
به فعالیت در عرصه تئاتر، تلویزیون (هرچند این روزها رونقی ندارد) یا شبکه نمایش خانگی فکر کرده اید؟ اخیرا سریال
های شبکه نمایش خانگی رونق گرفته و مخاطبان گسترده ای دارد.
هرکدام از این عرصه ها جذابیت های خاص خودشان را دارند.
یکی دو سال قبل که به دفتر یکی از دوستان سریال ساز رفتم، روی میز انباشته از فیلمنامه بود و
من با خودم فکر می کردم اگر پیشنهاد سریال را بپذیرم، چطور می توانم این حجم فیلمنامه را بخوانم؟ مثل
خواندن ۲۰ فیلمنامه بلند بود.
تئاتر را هم بسیار دوست دارم اما به دنبال متن خوب می گردم.
در صحبت هایتان اشاره کردید که به سینمای داستانگو علاقه دارید و سینمای صرفا تصویری را نمی پسندید.
به فیلم تجربی علاقه ای ندارید؟
من گفتم سینمای قصه گو را دوست دارم، تجربی باشد اما قصه گو هم
باشد.
من به فیلم هایی که قصد ندارند و تنها در پی انتقال یک تصویر به مخاطب هستند، علاقه ندارم.
پس به همین دلیل در فیلم های گروه هنر و تجربه هم حضور ندارید.
گروه هنر و تجربه، فیلم های بسیار خوبی به نمایش گذاشته است.
اما به نظر من، اشتباه جایی است کارگردانی که می خواهد فیلم هنر و تجربه بسازد، با آن فکر سراغ
من بیاید.
چون من دوست ندارم مخاطبم را گول بزنم و یک فیلم نامتعارف به او نشان بدهم.
نقش غیرمتعارف خوب است اما فیلم غیرمتعارف نه.
چند روز پیش به دوستی گفتم؛ دوست دارم کارگردانی به من پیشنهاد بازی در فیلمی مثل «۱۲۷ ساعت» را
بدهد تا اینکه در فیلم های اجتماعی بازی کنم که همه کپی یکدیگر هستند.
بعد از «شور شوق» و «آواز قو» تعداد زیادی فیلم مشابه آن ها ساخته شد و کلی فیلمنامه یا همین
روابط و حال و هوا به من پیشنهاد شد که از آن ها فاصله گرفتم.
به نظر من، اشتباه است که کارگردانی با تفکر هنر و تجربه، یک بازیگر معروف را در فیلم قرار
دهد تا با حضور او مخاطب را به سالن سینما بیاورد.
چون مخاطب راضی از سالن سینما بیرون نمی رود و هم به فیلم ضربه می خورد، هم بازیگر.
پس بهتر است فیلمی مثل «ماهی و گربه» از بازیگرانی استفاده کند که کمتر شناخته شده باشند؛ یعنی مخاطب به
سینما نرود که یک ستاره را ببینید بلکه برود فیلم را ببیند چون ستاره اصلی فیلم های هنر و تجربه،
خود آن ها هستند.
اشاره کرده اید که حضور سینماگران و حمایت شان از انتخابات در نتایج انتخابات تاثیر داشته است.
این تاثیرگذاری در سطح دیگر جامعه و خود سینما به چه شکل می بینید؟
به نظر من بعد از تغییر
تفکر دولت، ما اثر این تغییر را در سطوح مختلف دیدیم.
به همین دلیل احساس کردیم بهتر است این روند ادامه داشته باشد.
اگرچه من شخصا از هیچ جناحی حمایت نکردم اما حضورم را اعلام کردم چون می دانستم عدم مشارکت و قهر
مردم، به ضرر ماست.
بنابراین بدون اینکه گراییشی به چپ یا راست داشته باشم، اعلام کردم لازمه توسعه سیاسی، مشارکت است و نمی توانیم
کنار بایستیم و انتظار داشته باشیم ممکلت خود به خود ساخته شود.
باید به این باور برسیم که جناح مقابل هم حق حیات و زندگی دارد و درصدی از مردم را شامل
می شود، پس حق احترام دارند.
رسیدن به وحدت ملی لازمه هایی دارد، نمی توانیم با هواپیما پرواز کنیم؛ اما دو موتورش را از کار
بینداریم، پنجره ها را بشکنیم و بگوییم حالا با سرعت مناسب پرواز کن! متاسفانه در مملکت ما در قرن های
پیش هم همین وضعیت حاکم بوده و همیشه فرهیخته و اپوزیسیون بودن در مقابله با دولت حاکم بوده و در
هر دوره ای اگر هنرمند یا روشنفکر همگام با دولتمردان در جهت ساختن مملکت حرکت کرده، به خودفروختگی متهم شده
است.
ولی اجتماع امروز همگام با نسل جدید در حال رشد و تغییر است و قهر کردن در چنین موقعیتی هیچ
وقت نتیجه ای نداشته است.
به همین دلیل ما باید ورود کنیم.
حرف هایمان را بگوییم و انتقاداتمان را سازنده مطرح کنیم تا مملکتمان ساخته شود.
بعید می دانم با فهر یا دعوت به تنش مملکت ساخته شود.
ماهنامه دیار