شنبه, ۱۷ آذر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

بهروز بقایی از اتفاقات تلخ و شیرین زندگی شخصی و کاری اش می گوید / سال ۸۸ سکته مغزی کردم !

بهروز بقایی از اتفاقات تلخ و شیرین زندگی شخصی و کاری اش می گوید / سال ۸۸ سکته مغزی کردم ! مهارت های زندگی
گفتگو با کودکِ درون بهروز بقایی بهروز بقایی از آن شخصیت‌های ناب روزگار است که با گذشت نزدیک به ۶۲ سال از زندگی‌اش هنوز کودک درون خود را زنده نگه داشته است.کودکی که گاه او را می‌گریاند و گاه آنقدر شرارت می‌کند که صدای اطرافیانش را در می‌آورد.بهروز بقایی را همین یک هفته پیش در […]

گفتگو با کودکِ درون بهروز بقایی

بهروز بقایی از آن شخصیت‌های ناب روزگار است که با گذشت نزدیک به
۶۲ سال از زندگی‌اش هنوز کودک درون خود را زنده نگه داشته است.
کودکی که گاه او را می‌گریاند و گاه آنقدر شرارت می‌کند که صدای اطرافیانش را در می‌آورد.
بهروز بقایی را همین یک هفته پیش در بازار بزرگ تهران ملاقات کردم.
او به یک تور تهران‌گردی ‌آمده بود.

درخواست گفت وگو همراه با موزه گردی را در سربالایی راسته طلافروش‌های بازار تهران با بهروز بقایی مطرح کردیم و
او این درخواست را در حالی که مشغول سلفی گرفتن با انبوه مردم در بازار تهران بود پذیرفت.

نخستین پیشنهاد برای موزه‌گردی با بازیگر مطرح تئاتر و تلویزیون ایران موزه زمان بود؛ موزه‌ای که در آن عقربه‌ها
و ثانیه‌ها معنا می‌یابند و چرخ دنده‌ها، جریان زندگی و گذشت زمان را به رخ می‌کشند.
بقایی‌اما این پیشنهاد را نپذیرفت و موزه عروسک‌های ملل را پیشنهاد داد.
موزه عروسک‌های ملل درست شبیه بازی‌های خود او مملو از شخصیت‌های مختلف ایرانی و خارجی است.
موزه عروسک‌های ملل یکی از ۱۸ موزه برتر کشور به انتخاب ایکوم است که جایزه برتری خود را در روز
جهانی موزه‌ها از دست‌هانس مارتین هینز رئیس ایکوم جهانی در موزه ملی ایران گرفت.
موزه عروسک‌های ملل یکی از جالب ترین موزه‌های شهر تهران است که در یک ساختمان دو طبقه در خیابان پاسداران
تهران برپا شده است.

بهروز بقایی همین آدمی‌که کودک درونش را تا همین حالا زنده نگه داشته است، مهمان‌ امروز صفحات شش و هفت
روزنامه همشهری، در موزه عروسک‌های ملل است تا از این موزه، از کارهایی که در دست انجام دارد و از
آنچه در شهر می‌بیند و گاه آزرده می‌شود سخن بگوید.
این گفت وگو در بخش‌هایی به طنز تلخ کشیده می‌شود و در بخش‌هایی کودک درون این بازیگر تئاتر را بیدار
می‌کند تا اندکی با احساسات درونی و آنچه در ذهن او می‌گذرد در آستانه ورود به ۶۳ سالگی آشنا شویم.

چرا این موزه را برای گفت و گو پیشنهاد دادید؟ ما موزه زمان را پیشنهاد دادیم،‌اما شما گفتید موزه عروسک‌های ملل؟

راستش این موزه را همین یک هفته پیش پیدا کردم و برای نخستین بار از آن بازدید کردم.
واقعا دلم می‌خواست دوباره هر طور شده به موزه عروسک‌های ملل بازگردم و یکبار دیگر این موزه را ببینم.
اصلا دلم قار و قور می‌کرد برای دیدن دوباره این موزه.
عروسک‌های قشنگی که در این موزه نگهداری می‌شوند و این موزه جایی است که ما آدم بزرگ‌ها سال‌ها از آن
دور مانده‌ایم.
این عروسک‌ها هر کدام نشانه‌ای از همه اقوام بشریت هستند.
موزه عروسک‌های ملل از نظر من درست مثل یک دهکده کوچک است که همه ساکنان آن از سراسر جهان خانه‌های
زیبای خودشان را دارند.
حتی با حداقل موجودی هم می‌توانند در این دهکده صاحب خانه باشند و این طور نیست که در میان این
عروسک‌ها یکی فراتر از دیگری باشد.
ممکن است لباس‌های‌شان با هم تفاوت داشته باشد، ولی هر کدام‌شان در هر گوشه از این قصه نقش مشخصی دارند.

واقعا فکر می‌کنید همه اقوام و ملت‌ها در این جای کوچک در موزه عروسک‌های ملل در خیابان پاسداران تهران دور هم جمع شده‌اند؟

بله! واقعا این طور است.
نشانه‌هایی از تمام اقوام و ملت‌هایی که عروسک‌های‌شان اینجا نگهداری می‌شود، وجود دارد، مثلا عروسک‌های کار در بسیاری از کشورهای
دنیا وجود دارند.
در همین ایران خودمان هم در روستای اردبیلک؛ دهکده‌ای نزدیک قزوین، عروسک‌هایی با شناسنامه ساخته می‌شوند.
عروسک‌هایی که همه آنها شناسنامه دارند.
باورتان می‌شود؟ عروسک‌هایی ساخته می‌شوند که هر کدام‌شان یک داستان پشت سرشان دارند.
مثلا عروسک یک خانم که یک عصا در دست دارد و یک ماماست یا عروسک دخترکی ۱۲ ساله که کودک
سه ماهه‌ای را بر پشت خود بسته است.
این عروسک هم یک داستان دارد و داستان آن، کار کودک است.
متاسفانه در ایران عروسک‌ها و داستان اجتماعی آنها از حضور در حرکت‌های اجتماعی بازمانده اند که‌امیدوارم سهم‌شان در زندگی اجتماعی
ما ایرانی‌ها بیشتر شود.

معمولا پسر بچه‌ها و مردان میانه‌ای با عروسک‌ها ندارند ولی شما پیشنهاد موزه گردی در موزه عروسک‌های ملل را به ما دادید؟ این علاقه چطور در شما ایجاد شده است؟

علاقه من به نمایش است.
علاقه‌ام به عروسک‌ها نیز از همین جا آغاز می‌شود.
اصلا نقطه مشترک ما نمایشی‌ها با عروسک‌ها همین علاقه به نمایش است.
عروسک‌های غیرنمایشی هم حرف‌هایی برای گفتن و شنیدن دارند که خیلی می‌تواند برای انسان مفید باشد.
عروسک‌های ملل هم می‌توانند حرف‌هایی مفید برای هنرمندان داشته باشند.
فرهنگ ریشه مشترک جوامع بشری است و وجود شخصیت‌های انسانی در موزه عروسک‌های ملل است که مرا برای حضور دوباره
در این موزه ترغیب کرده است.

موزه عروسک‌ها کدام بخش از نیازهای اجتماعی ایرانی‌ها را پاسخ می‌دهد؟

اگر آدم‌ها بخواهند در مورد جوامع و فرهنگ‌های دیگر کنکاش کنند می‌توانند به عروسک‌های آن ملت‌ها نگاه کنند.
تماشای پوشش عروسک‌ها، اندازه و بزرگی شکل و شمایل آنها می‌تواند شما را با نوع معیشت یک جامعه آشنا کند.
عروسک‌ها ریشه مشترک تمام آدم‌ها هستند.
عروسک‌های کار برای ما نمایشی‌ها از اهمیت زیادی برخوردارند.
ما تئاتری‌ها می‌توانیم از روی عروسک‌های مختلف کار به نوع کار آدم‌ها و اندیشه‌ای که دارند پی ببریم.
کار، ابزار آدم‌ها برای نزدیکی به یکدیگر است و حتی می‌توان آدم‌ها را از روی کار آنها شناخت.
نیازهای آدم‌ها نیز با یکدیگر متفاوت است.
بنابراین اگر بخواهیم به شخصیت آدم‌ها در نقاط مختلف جهان نزدیک شویم و فرهنگ جوامع را بشناسیم می‌توانیم از نمونه‌های
کوچک‌تر که عروسک‌ها هستند شروع کنیم.

موزه‌ها تا چه اندازه در جامعه ایران می‌توانند مهم باشند؟

موزه‌ها زمان شمار زندگی بشر هستند.
نشانه‌هایی هستند از ارتباطات ما با دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم.

می‌خواهم شرح این داستان را با کودک درون شما شروع کنم.

از معدود آدم‌هایی هستید که هنوز کودک درون‌شان را زنده نگه داشته اند.
این کودک چند سال دارد؟ آزار و اذیت‌هایش چیست؟

دست روی دلم نگذارید.
کودک درون من شری است برای خودش.
راستش را بخواهید موجود عجیبی است.
هم شر است، هم خیلی وقت‌ها حساس، زودرنج، مغرور هم هست.
الان حدود ۶۲ سال دارم و هنوز پای این بچه کوچک درون خود نشسته‌ام.
بچه‌ای که برخلاف سن و سالم گاه بسیار شر و شیطون است.

واقعا شر است؟

نه! موجود ساده‌ای است.
یک جاهایی به بلاهت می‌زند.
یک جاهایی نشان می‌دهد که احمق است.
آدم است دیگر.

خوبی‌های این کودک شر و شیطون برای‌تان چه بود؟

هزینه‌اش کمی‌بالا است.
خوبی‌هایش این بود که هر کجا خواستم بروم تا هر کجا که پای لنگ‌اش کشید همراهی‌ام کرد.
البته راه‌های بیشتری می‌خواستم بروم که هنوز این کودک درون اعلام ‌آمادگی نکرده است و اگر ‌آماده شود مسیر بیشتری
را خواهم رفت.
خیلی زمان‌ها برایم خوب بود،‌اما یک جاهایی دلم برایش می‌گیرد.
گاهی دلم برایش می‌سوزد.
برخی اوقات هم نهیب می‌زند که برو بابا دلت برای خودت بسوزد.

کودک درون آسیبی هم به شما زده؟

آسیب که نه، ولی خب بعضی تولدها را بر هم زده است.
مثلا تولد یک بچه رفته است و تا کودک بخواهد شمع‌های روی کیک را فوت کند، زده پس کله بچه
و آن بچه با سر رفت توی کیک.
تا یک هفته به پدر کودک می‌گفتم که کار این بچه نبوده است،‌اما پدر کودک می‌گفت که کار چه کسی
ممکن است باشد غیر از تو؟

این داستان واقعی است؟

بله! البته با کمی‌غلوهای دراماتیک.

آقای بقایی دلیل این که هنوز مردم شما را با همان سرزندگی می‌بینند چیست؟

مردم همیشه به من لطف داشته
اند و از این بابت خیلی خوشحالم،‌اما فکر می‌کنم فقط یک آینه هستم و این آن چیزی است که در
درونم هست.
شاید به همین خاطر است که مردم علاقه دارند با من عکس یادگاری بگیرند.

کمی‌از این روزهای‌تان بگویید.
وقت تان را چطور می‌گذرانید؟ مدتی است که شما را آن‌طور پرکار نمی‌بینیم.

هیچ‌وقت بیکار نیستم.
یا موضوعی برای فکر کردن دارم یا چیزی برای نوشتن یا در حال نقاشی کردن هستم، یا متنی که بخوانم
و بنویسم یا آن که تعداد شعرهایم را بیشتر کنم.

نقاشی هم می‌کنید؟

اگر جسارت به ساحت آقایان و خانم‌های نقاش نباشد.

چند سال است که هنرمندان سینما و تئاتر به هنرهای جانبی هم روی آورده اند؟ مثلا عکاسی می‌کنند و در
گالری‌ها به نمایش می‌گذارند یا نقاشی می‌کنند و در حراجی‌ها می‌فروشند.

اعتقاد دارم که ما بازیگران ایرانی، تنها بازیگر نیستیم و نباید تنها یک هنر داشته باشیم.
همه ما ضمنی یا به واسطه تمرین و ممارست و در جریان برخوردهای‌مان اندکی از هر هنر را در درون
خود اندوخته‌ایم.
مثلا وقتی لباس می‌پوشیم طراح لباس می‌آید با ما صحبت می‌کند که لباس‌مان باید چگونه باشد و از او می‌آموزیم.
طراح و کارگردان هم همین طور.
بنابراین زندگی ما تشکیل شده است از نفحات گونه‌های متفاوت هنر و این اشکالی هم ندارد.
خیلی هم خوب است.
هنرمند تئاتر باید عکاسی و نقاشی را هم بداند.
رضا کیانیان باید برود در چوب‌های ساحل بگردد و شخصیت‌ها وآدم‌هایش را پیدا کند.
باید فلان کارگردان هم در بین این عروسک‌ها بگردد و شخصیت مورد نظرش را پیدا کند.

نقاشی را از چه زمانی شروع کردید و به کجا رساندید؟

نقاشی را جدی دارم دنبال می‌کنم.
می‌دانید که ما در دانشکده اصول طراحی را فرا می‌گیریم.
آناتومی ‌نخستین چیزی است که در کلاس‌های بازیگری باید یاد بگیریم.
بازیگر تمرین تعادل دارد و تکرار این اتفاق‌هاست که می‌تواند به تمرکز بازیگر کمک کند.

برگردیم به نقاشی‌ها لطفا.

می‌خواستم برگردم به بازیگری، ولی باشد، در مورد نقاشی‌ها می‌گویم.
در دانشکده یک آشنایی کلی با نقاشی داشتم.
از آقای خسرو خورشیدی درس گرفتم و بزرگان دیگری که افتخار شاگردی آنها را داشته‌ام.
از یکی شان تلخی‌ها و از دیگری شیرینی‌هایش را ‌آموختم.

دستی هم در موسیقی دارید؟

بله! تنها هنری که در موسیقی دارم این است که پسرم نوازنده تار است.

پس حتما شنونده خوبی هستید؟

بله! باید شنونده خوبی باشم.
اگر خوب نشنوم پس چطور باید جواب سوالات شما را بدهم؟

آقای بقایی از نقاشی‌های‌تان بگویید.

آآآآی باز داری می‌گی؟ کلکی هستی.
نقاشی‌های من در دو سال اخیر بیشتر بودند.
صحبت‌هایی نیز با خانم حاجیان و همسرشان آقای محمد هراتی که از کانادا ‌آمده‌اند و طراح صحنه بودند در مورد
فروش چند تابلو داشتم.
ایشان ‌آمده‌اند و یک‌سری تابلو نقاشی دارند و با هم صحبت کرده‌ایم و قرار است ما هم حمایتی کنیم تا
ایشان بتواند چند تابلو بیشتر بفروشد.
برای نقاشی چند جلسه هم پیش ایشان رفتم.
نتیجه‌اش آن شده که الان همه وسایل خانه از دست من ذله شده‌اند.
یک سینی نقره‌ای دارم که با من دعوایش شده و می‌گوید از این خانه می‌روم.
می‌گویم کجا می‌روی؟ می‌گوید پدرم را درآورده‌‌ای.
افقی و عمودی و این‌سو و آن‌سو، بس است دیگر.
خسته شدم.
برو و شیر آب آشپزخانه را نقاشی کن.

پس دو سال هست که نقاشی می‌کنید؟

بله!

کارهای‌تان را برای نمایش و فروش در گالری نگذاشته‌اید؟

خیر! این خصوصیات
را ندارم.
راستی حدود شش سال هم هست که شعر می‌گویم، ولی هیچ‌کدام‌شان را هیچ کجا چاپ نکرده‌ام.

جایی برای انتشار شعرهای‌تان مراجعه کرده‌اید؟

یکی، دو تا از دوستان دعوت کردند برای یک انتشارات و خلف وعده کردم
نسبت به ایشان.
ایشان به سفر رفته‌اند و نشد که بشود،ولی شعرهایی دارم که بد نیستند.

در این مدت چه شد که کمتر از شما خبری شنیدیم؟ بی‌حوصله بودید یا بیشتر دوست داشتید به کودک درون‌تان
برسید؟

آب نمی‌شوم.
خوشبختم و خوشحالم که هستم.
شاید بعدها برایتان بگویم.

سفر هم می‌روید؟

بله! زیاد.

کدام نقطه کشور هست که به آن سفر نکرده اید؟

خیلی جاها.
ایران سوراخ سنبه‌های زیادی دارد.
در همین گیلان که دم دست خودم است هنوز خیلی از نقاط و جاهایش را یک دل سیر ندیده‌ام.

از کدام سفرهای‌تان تاثیر گرفته‌اید؟

راستش را بخواهید از دانه دانه شن‌های خاک این مملکت تاثیر گرفته‌ام.
از مسیری که قشقایی‌ها در ییلاق و قشلاق طی می‌کنند تاثیر گرفته‌ام.
از روستاهایی که در سفرهایم دیده‌ام.
البته من از همه چیز تاثیر می‌گیرم.
از پدر و مادر، برادرها و خواهرها، حتی از شما و از این موزه عروسک‌ها تاثیر می‌گیرم.
همین تاثیرگیری و تاثیرگذاری است که زندگی آدم‌ها را می‌سازد.
اصلا می‌دانی، در رویاهای من هیچ عروسکی تنها نمی‌ماند.

بیشتر به سفرهای شمال کشور علاقه دارید؟

خیر! در آخرین سفر زمستانی‌ام، خطه ساحلی خلیج فارس را از بندر چابهار
تا بندر بوشهر و بندرعباس سفر کرده‌ام.
بعد هم به خرم آباد لرستان که بسیار منطقه زیبایی است سفر کردم و از آنجا به کرمانشاه و قصر
شیرین رسیدم و بعد هم به تهران بازگشتم.
جالب است بدانید این سفر حدود یک ماه و نیم طول کشید.

یکماه و نیم؟

بله! خیلی هم جالب بود و واقعا وقتی خودتان سفر می‌کنید، هم سفر برای‌تان ارزان‌تر تمام می‌شود
و هم بسیار خوش می‌گذرد.

سفرهای خارجی چطور؟

زیاد به سفرهای خارجی فکر نمی‌کنم.
این قدر موضوع اینجا در ایران دارم و باید تکلیف سفرهای داخلی را روشن کنم که به فکر کردن به
سفرهای خارجی نمی‌رسم.

چه چیزهایی در تهران حال‌تان را خوب می‌کند و تحمل چه چیزهایی برای‌تان سخت است؟

دست روی دلم نگذار.

خیلی چیزها این سال‌ها در شهرهای بزرگ تغییر کرده است؟

اشکالی ندارد.
باید پذیرش گذر زمان و ایجاد تحول در خودمان را داشته باشیم.
اگر قدرت پذیرش تحولات و دگرگونی‌ها را نداشته باشیم زندگی مان هموار نمی‌شود.
خیلی چیزها در همین تهران است که ممکن است آدم را اذیت کند.
البته یکی از چیزهایی که خوشبختانه به دلیل وجود مترو در تهران کمتر شده این است که دیگر هیچکس برای
سوار شدن به تاکسی آرنجش را نمی‌گذارد روی سینه‌تان و هل نمی‌دهد تا زودتر سوار شود.درست است که حالا دیگر
از آن آدمی‌که دستش را می‌گذاشت روی سینه‌تان و هل تان می‌داد تا زودتر سوار تاکسی شود خبری نیست، ‌اما
راننده تاکسی جلوی پایت ترمز می‌زند و می‌گوید دربست ۳۰ تومان.
این همان رفتار است‌اما شکلش تغییر کرده است.

فکر می‌کنید زندگی مان با مادی گرایی عجین شده است؟

مسابقه پول اندکی است که به جان همه افتاده.
پول شده معیار و ارزش همه چیز ما.
پول که داشته باشی همه آدم‌ها حرفت را گوش می‌کنند.
حتی اگر شخصیت خوبی هم نداشته باشی.‌اما اگر پول نداشته باشی، حتی اگر شخصیت خوبی هم داشته باشی خیلی باید
اصرار کنی که یک نفر حرفت را در این شهر گوش کند.

چرا این طور شده؟

به نظرم به دلیل تغییر زمان است.
تغییری که در تمام جهان اتفاق افتاده است.
آن قدر حجم اطلاعات در زندگی شخصی بالا رفته است که حتی یک بچه شش ساله هم با یک تبلت،
مملو از اطلاعات است.
اطلاعاتی که به خوردش می‌دهند و برایش در بعضی جاها تخریب کننده هم هست.
اینها در ذهن کودک کاشته می‌شوند و بعد از مدتی همه ما تبدیل به آدم‌هایی می‌شویم که فرهنگ‌مان فرهنگ دربه
دری است و دیگر حتی یکدیگر را هم نمی‌شناسیم.

جایگاه اخلاق کجاست؟

جان؟ چی؟!

واکنش جالبی بود.
پس تصور می‌کنید ما نسبت به سال‌های دور غرق در پول شده ایم؟

خیر! من چنین حرفی نمی‌زنم.
این موضوع تنها محدود به تهران نیست.
شرایط جهان این گونه شده است.
خیلی باید خودمان را بکشیم تا حرمت‌های‌مان را نگه داریم.
یک دست شدن فرهنگ‌ها در جهان به مدد اینترنت صورت گرفته و در این شرایط باید زور بزنیم و بگوییم
که حرمت‌ها را کجا می‌برید؟ بگوییم که این پدر پیر من است، او را کجا می‌برید؟ این برادر من است
کجا می‌بریدش؟ این قهرمان والیبال من است او را به کجا می‌برید؟ تو حتی اندازه قد او هم نمی‌شوی.
به اعتقاد من یک پارچه سازی جهان این شرایط را ساخته است.

وظیفه هنرمند در مواجهه با یکسان سازی فرهنگی چیست؟

ما هنرمندان سربازانی هستیم که باید مقابل این نظم جهانی که
همه چیز را یکدست می‌خواهد بایستیم.

نظم جهانی؟

بله! دارند اکثر جوامع را یکدست و شبیه هم می‌کنند.
همان جهانی سازی است.

این یکدست شدن چه خطری برای فرهنگ‌ها، سنت‌ها و آیین‌های محلی در ایران دارد؟

خوشبختانه ایران از فرهنگ‌های مختلف تشکیل
شده است که همه اینها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند.
این خطر چندان ایران را تهدید نخواهد کرد.
اصلا همین تفاوت‌های فرهنگی است که کشوری به نام ایران ساخته است.
شما ببینید اگر یک درصد آثار ملی ایران را یکی از کشورهای منطقه داشت کلاهش را به هوا می‌انداخت.
اصفهان را نگاه کنید.
خرم آباد را نگاه کنید.
لرستان را ببینید.
بروید ازنا و الیگودرز.
بروید به بوشهر ببینید که این فرهنگ‌ها همه گرمای خودشان را دارند.
همه ابنای بشریت خوب هستند، ولی هیچکس گرما و حلاوت ایرانی‌ها را ندارد.
دلیلش نیز همان تنوع فرهنگی است.

منتقد یکپارچه سازی فرهنگی و آن چیزی هستید که در جریان جهانی فرهنگ در حال وقوع است؟

این جریان وحشتناک
است.
خدا نکند که همه شبیه هم شویم؛ چون آن وقت فرق من و شما را حتی مادرمان هم نمی‌فهمد.
آن وقت تفاوت‌ها از بین می‌رود.
هنرمندان، نمایندگان فرهنگی ملت‌ها هستند و سربازان صیانت از فرهنگ انسانی در جهان.
پس باید از ارزش‌های انسانی حمایت کنند.

جریان فرهنگی که در ایران حاکم است پاسخگوی نیاز نسل جوان هست؟

چرا نیست؟ باید با هم مدارا کنیم.
یک مقدار هم شما جوان‌ها باید با ما مدارا کنید.
بگذارید ما اینترنت نداشته باشیم، ولی شما از آن استفاده کنید و از دانش روز بهره مند شوید.
البته پدر خودتان را با اینترنت درنیاورید.
اینترنت ابزار کمک رسانی به فکر است،‌اما اگر استفاده از آن باعث شود شبیه دیگران شوید که خودتان راهم نشناسید
دیگر استفاده از آن درست نیست.

وقتی به شرایط اقتصادی تان در ۱۰ یا ۲۰سال قبل نگاه می‌کنید و آن را با وضعیت اقتصادی الان‌تان مقایسه
می‌کنید از شرایط تان به عنوان یک هنرمند رضایت دارید؟

بیییییییییییییب! سانسور کردم.

یعنی نمی‌خواهید در موردش حرف بزنید؟

خیر!

این قدر فاجعه است که نخواهیم در موردش صحبت کنید؟

نه! فاجعه نیست
ولی می‌توان یک جمله در موردش آن هم به نقل از حافظ گفت: عشق است و داو اول بر نقد
جان توان زد.

آقای بقایی زندگی شما این روزها چه رنگی است؟ می‌بخشید نمی‌خواستم ناراحت‌تان کنم.

نه، نه! ایرادی ندارد.
هر روز رنگ خودش را دارد.
بعضی روزها رنگ زندگی چندان شارپ نیست.
بعضی روزها بشاش هستی و انرژی داری، ولی الان اندکی برایم سخت است.
زندگی رنگ خودش را دارد.
گاهی تلخ است، گاه شیرین و گاهی هم تاریک.

الان زندگی چه رنگ است؟

معمولی.

پس چرا دچار یک حالتی شدید وقتی این سوال را پرسیدم.

اندکی به لحاظ عاطفی از جاهایی دردم ‌آمده است، ولی اشکال ندارد.

تازه این اتفاق افتاده است یا مربوط به گذشته است؟

این حالت همیشه با من هست.
گاهی فقط آرام می‌شود.
گاهی خشن می‌شود.
گاهی من خودم سخت می‌گیرم.

می‌توانید کمی‌در موردش صحبت کنید؟

نه !

چرا؟

چون اگر بخواهم در موردش صحبت کنم،ممکن است گاهی تلخ تر از
آنی شود که حقیقت قضیه است.بنابراین چون ممکن است اندکی غلو شود، می‌ترسم که دروغ بگویم و نسبت به کسی
که آن سوی این ماجراست مرتکب جفا شوم.

واقعا می‌ترسید غلو شود؟

بله! واقعا می‌ترسم؛ چون ممکن است به تلخی زیاد بزند.
خب! البته تلخی‌ها همیشه هستند.

چطور این تلخی را کمرنگ می‌کنید؟

بالاخره باید برای کنترل احساسات تلاش کرد.
وقتی به این حالت می‌رسم اصلا کار نمی‌کنم.
تلاش می‌کنم بدیهه‌سازی کنم و این بدیهه را به سمت تلخی نبرم.
البته که اگر تلخی‌های زندگی نباشد که شیرینی اش معلوم نمی‌شود،‌اما گاهی تلخی‌ها روح آدم را می‌سوزاند.

چه چیزهایی می‌بینید که آزار دهنده است برای شما و با خودتان می‌گویید کاش آن طور نبود؟

به بعضی دست
فروش‌های داخل مترو می‌خواهم بگویم که عموها لطفا کمی‌آرام‌تر فریاد بزنید و اجازه بدهید ما هم کتاب‌مان را بخوانیم.
برخی خانم‌ها هم هستند که التماس می‌کنند و با صدایی زجرآور می‌گویند «ای برادر یک کمکی…
» و انسان می‌خواهد کله خودش را بکوبد به جایی که چرا یک زن این قدر تلاش می‌کند تا احساس
ناخوشایندی در آدم برانگیزد؟ البته در برخی موضوعات جامعه متعادل شده‌ایم و تفاوت‌ها کمتر شده است.
قدیم‌ترها همه‌امکانات برای بالا شهری‌ها بود،‌اما الان در مسیر بی.
آر.
تی از میدان راه آهن سوار می‌شوید و میدان تجریش پیاده می‌شوید.
اینها اتفاق‌های خوبی است که در شهر افتاده است.

در گفت‌وگویی راجع به مرگ صحبت کرده بودید و لحظه مرگ را تصویر کردید.
الان هم رنگ مرگ همانی است که دیدید؟

الان مقداری رنگ آن مات و کهنه شده است.
چندان شفاف نیست.

خواهش می‌کنم فقط مرگ را زیبایی شناسی نکنید که در جامعه کنونی به اندازه کافی بدآموزی دارد.

نه نه! هرگز این کار را نمی‌کنم،‌اما موضوع اصلی پذیرش این ماجراست.
انسان تا جایی که جان دارد باید برای زندگی تلاش کند و در برابر جسم و جان خود وظیفه دارد،
ولی من آن لحظه یک بوی عطر دل انگیزی استشمام کردم که شبیه هیچ چیز نبود جز آن گل محبوبه
شب که در خانه‌ام نگه می‌دارم و بعد هم دالانی از رنگین کمان برایم گشوده شد.

چه سالی این اتفاق افتاد؟

سال ۸۸ بود که سکته مغزی کردم.

سر چه جریانی سکته مغزی کردید؟

داشتم برای بازی در یک تئاتر می‌رفتم به تماشاخانه سنگلج.

قبلا گفته بودید داشتید می‌رفتید به سنگلج‌اما جزئیات بیشتری از ماجرا به رسانه‌ها نداده‌اید.

بله! فشار کار و زندگی و این مسائل هر چه که بود مرا به این سمت کشاند که در آخرین
هفته اجرای نمایش «هملت با سالاد فصل» کار آقای‌هادی مرزبان در سالن سنگلج سکته مغزی کنم.
قرار بود ۴۵ اجرا در این نمایش به روی صحنه بروم که ۴۰ اجرا رفتم.

۵ اجرای دیگر چه کسی جایگزین شما شد؟

خود آقای مرزبان لطف کردند و رفتند برای اجرا.
وقتی آن اتفاق برایم افتاد خیلی نگران اجرا بودم.‌اما بلافاصله بعد از آن که گروه برای اجرا به روی صحنه
رفت بهرنگ، پسرم این خبر را به من داد تا مرا از نگرانی در آن لحظه خارج کند و پس
از آن بود که آن رنگ‌ها در برابرم ظاهر شد و آن عطر خوش را استشمام کردم.

کودک درون زنده ماندن شما نقش داشت؟

حتما نقش داشت.
حتما آن لحظه به من گفته است: بلند شو ببینم بابا خودتو زدی به تنبلی، این قیافه‌ها به تو نمیاد.
بلند شو خودتو لوس نکن بابا و مطمئنم که حتما یک تیپا هم در آن حال و احوال نثارم کرده
است.

پسرتان بهرنگ چه کار می‌کند؟

پسرم نوازنده تار، سه تار و گیتار است.
با یک گروه همکاری می‌کند.
سازهای ایرانی می‌نوازد.
البته حالا آماده برای یک کنسرت در فرانسه است.
در ضمن متاهل هم هست.

برای موسیقی‌اش از شما کمک نمی‌خواهد؟

نه! این من هستم که از او کمک می‌خواهم.

برای شنیدن قطعات هم از شما کمک نمی‌خواهد؟

چرا برای شنیدن از من کمک می‌گیرد.
البته کارهایی هم با هم داشته‌ایم که یک نمونه آن برای نوروز در تلویزیون اجرا شد و موزیک‌های خوبی نیز
برای برنامه ساخت.
اگرچه شاید برنامه من چندان قوی نبود و موسیقی‌هایی که او ساخت ممکن است بر برنامه ننشسته باشد.

زندگی شخصی و هنری بهروز بقایی : هنوز کودک درونم زنده است

تحصیلاتش چیست؟

کارشناسی دانشگاه آزاد در رشته نقاشی دارد.
پسر خوبی هم هست و دستش درد نکند.

دستش درد نکند؟

بله! چون معمولا بهروز که پدر است جایش با بهرنگ عوض شده است.
معمولا بهروز پسر است و البته پسر شلوغ و پلوغ و بهرنگ بیشتر پدر است.

واقعا؟

بله! یادم هست رفته بودیم دیدار مرحوم احمد آقالو؛ بازیگر تئاتر و سینما، خدایش بیامرزد.
بهرنگ را به او معرفی کردم و او گفت، ببین چقدر آقا و با وجاهت است.
من را نشان داد و گفت، عوضش این یکی شر است.
بهرنگ البته سازنده آهنگ‌های تئاترهای من هم بود.

چه جالب!

بله! چند کار هم با حمید‌امجد کرد.
چند کار با بهزاد فراهانی داشت و چند نمایش هم با محمد یعقوبی کار کرده است.

با یکدیگر به مشکل هم برمی‌خورید؟

معمولا نه، چون او بیشتر از من گذشت دارد تا من نسبت به او.

پس از پسرتان راضی هستید؟

هاهاهاهاااااا! اتفاقا یک روز رفته بودیم دیدار‌امرالله صابری؛ بازیگر تئاتر و سینما، بهرنگ را معرفی
کردم که عمو جان پسرم بهرنگ، بهرنگ جان عمو‌امرالله.
به بهرنگ گفت، ببینم عزیزم از پدرت راضی هستی؟ گفتم آقا باید از پدرش بپرسی که از پسرش راضی هست
یا نه؟ کار دنیا برعکس شده.

کارهای جدید هم دارید؟

دلم می‌خواهد یک تئاتر کار کنم برای جشنواره آینده تئاتر فجر.
چند نمایش ایرانی را در ذهنم بازی می‌کنم.
خیلی دلم می‌خواست اگر بشود کار قلندرخانه ایرج صغیری را اجرا کنم.
این موضوع البته فقط پس ذهنم می‌آید و می‌رود.
ولی بازهم ترجیح می‌دهم خود ایرج قلندرخانه را کار کند.

شعر هم می‌گویید.
اگر جایی برای انتشار اشعارتان باشد علاقه‌ای به انتشار آنها دارید؟ حتی انتشارات روزنامه همشهری؟

بله! چرا که نه؟ همشهری
انتشارات بسیار معتبری است.
من مشترک نشریه سرزمین من هستم و برخی محصولاتش را پنج یا شش بار در ماه مصرف دارم و از
مشتری‌های ثابتش هستم.

بهروز بقایی یک جمله بخواهد در مورد خودش بگوید؟

چی؟ کی؟

بهروز بقایی؟

آدمی‌که سعی می‌کند خوب باشد و تا
آنجا که می‌تواند زندگی کند.

بازیگری مثل شما در صحنه زندگی هم نمایش بازی می‌کند؟

دردناک می‌شود اگر بازی کند؛ چون بازیگری از زندگی جداست،
ولی ما از همه لحظات زندگی استفاده می‌کنیم برای کارمان.
از همین برخورد‌امروز با شما استفاده می‌کنیم.
مثلا اینکه شما در طول این گفت‌وگو کجا ایجاد هیجان کرده‌اید؟ میمیک چهره‌تان چه بود؟ و …

این که می‌گویند هنرمندها الهام می‌گیرند درست است؟

هر کسی که به درونش توجه کند دارای الهامات می‌شود.
همه انسان‌ها در دنیا این توجهات را دارند.

ندارها

شعرهایی دارم با عنوان ندارها.
ندارها آدم‌هایی هستند که در حاشیه شهرهای بزرگ زندگی می‌کنند و فرزندان‌شان را وادار به کارهای سیاه می‌کنند.
بچه‌ها دارای مشکلات سوء تغذیه هستند و غذا برایشان یک رویا است.
یکی از شعرهای مجموعه ندارها این است:

«امروز صبحی

حدود ۱۱ اونورا

رادیوی مرتضی اینا

که از همه رادیو‌های دنیا
قشنگ‌تر میگه

گفت

ای همه خویش یارون

پر غذا / پر مواد غذاییه

تو خود آب بارون

یه کاری می‌کنی
اون بیرون؟

ببینی چجور هواییه؟

قورمه سبزی یا فسنجون؟»

یا«دیشب غروب

تلفیزیون مرتضی اینا

که از همه فیلای دنیا

فقط
فیل خوشگلاشو نشون می‌داد

یه فیل نشون می‌داد که واه واه

خیلی بدآموزی می‌داشت

یه عده بودن آدما

پدر مادر
با بچه‌ها

شبیه ما

بگو چیکار می‌کردن اونورا؟

غذای راستی راستکی می‌خوردن

بچه شون فردا چی میشه؟

قاچاقچی قورمه سبزی؟»

ندارها فقط کار سیاه می‌کنند و در این مجموعه ندارها حتی غذا را هم قاچاق می‌بینند.

موزه‌ای برای کودکان و نوجوانان

موزه عروسک‌های ملل، ویژه کودکان و نوجوانان است.در این موزه آنها با فرهنگ‌های بومی‌و متنوع
موجود در ایران و فرهنگ سایر ملل جهان آشنا می‌شوند.
پایه‌گذاران موزه عروسک‌های ملل معتقدند این موزه پایه‌های صلح و دوستی بین کودکان ایران و جهان را استوار می‌کند.
نزدیک به ۶۰۰ عروسک از فرهنگ‌های مختلف از ۵۳ کشور جهان در موزه عروسک‌های ملل گردآوری شده است.
عروسک‌های این موزه در سه بخش عروسک‌های نمایشی‌، عروسک‌های سایه و عروسک‌های قومی ‌ایران به نمایش درآمده‌اند.

موزه عروسک‌های ملل همچنین به نیاز فرهنگی کودکان در مقاطع سنی و تحصیلی مختلف پاسخ گفته است و با
برگزاری کارگاه‌های مختلف در تشریح فرهنگ‌های گوناگون جهان درک کودکان از فرهنگ‌های مختلف را بالا برده است.
موزه عروسک‌های ملل انتهای خیابان نگارستان پنجم در خیابان پاسداران در ساختمانی دو طبقه واقع شده است.

تو را به خدا این بچه را بگذارید که بخوابد

عروسک غصه از مشهورترین عروسک‌های این موزه است که مادران
با اهدای آن به کودکان‌شان از آنها می‌خواهند تمامی‌غصه‌های‌شان را به این عروسک بگویند تا غصه‌های‌شان تمام شود.
عروسک‌های کار و عروسک‌های روسی و ارمنی و افغانستانی به همراه دو عروسک غلات و آب فروش، عروسک‌های عثمانی، هندی،
چینی و ژاپنی و حتی عروسک مشهور هلندی از دیدنی‌های موزه عروسک‌های ملل برای آشنایی با فرهنگ و آیین‌های جهانی
است.

وب سایت همشهری شش و هفت

گردآوری:

اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
مهارت های زندگی
بیشتر >