بیتردید سرگی یسِنین محبوب ترین شاعرِ ملّی قرنِ بیستمِ چگونه زندگی کرد؟
بیتردید سرگی یسِنین
شعرِ یسِنین خیلی زود آغاز شد و بسیار هم پُربار بود.
مضمون های همیشگی آثار نخستش عشق به زندگی بود؛ ملال از ناسازی انسان با طبیعت؛ و عشق به روسیه –
میهنی که هماره در تبِ فقر می سوخت.
اما با گذشتِ زمان، شعرش پیچیده تر شد و اسلوب های انجیلی و مضمون های مسیحی جای مهمّی را در
آن اشغال می کنند.
بیتردید سرگی یسِنین محبوب ترین شاعرِ ملّی قرنِ بیستمِ روسیه است.
آثار متغیر و افراطی یسِنین، شخصیتِ افراط وتفریطی فردِ روسی و تضادهای دوره انقلاب را تحت تاثیر خود قرار داد.
در ابتدا همراهِ کلویف به گروهِ شاعرانِ روستایی – که مضامینِ روستایی و فولکلور را در شعر توسعه می دادند
– پیوست و سپس به محافلِ ایماژینیست ها – که دیگر از فوتوریست ها جدا شده بودند – راه یافت.
یسِنین را اغلب به عنوانِ شاعری ملّی می شناسند و از هر رده و طبقه ای به او عشق می
ورزند.
شاعرِ محبوبِ خلق را اواخرِ دسامبرِ ۱۹۲۵ در پتربورگ به دار آویخته یافتند.
او نیز، چون بسیاری از شاعرانِ بزرگِ روس، در طولِ سال های ۳۰ و ۴۰ قرن بیستم در فهرستِ شاعرانِ
ممنوع شوروی قرار داشت(dot) یسِنین که بی تردید از بزرگ ترین شاعرانِ قرنِ بیستم است از طریقِ ترجمه هایی پراکنده
به ظرافتِ استثنایی شعرِ پارسی پی برده بود.
دوست می داشت از روی ردِّ پای قهرمانِ خود گذر کند، زمان و مکانِ اتّفاق را ببیند و تصوّر کند.
این امر قوّه تخیلش را بیدار می کرد و خوراک ذهنی اش را فراهم می آورد.
برای نوشتنِ منظومه دراماتیک «پوگاچوف» از میانِ استپ های پهناور آرینبورگ گذشت و برای آنکه منظومه «مسکوی میخانه ها» را
خلق کند به میخانه های بین ِراه رفت و شب ها را در آلونک های فقرای نواحی مسکو بیتوته کرد.
پس چه جای شگفت است اگر یسِنین می خواست نسیمِ شیراز را بنوشد و به مزار سخنورانِ کبیرِ پارس راه
یابد.
اطمینان داشت که این معجزه رخ می دهد و آن گاه جانش همه دیده ها و شنیده های سرزمینِ گل
های سرخ را پاسخی خواهد آورد(dot) و این سرزمینِ پارس، این ایران، برای یسِنین قبله شعرِ کلاسیک شد، و اینکه
بر مزارِ بزرگانِ این دیار ادای احترامی کند به مقصودِ نهایی حیاتِ شاعر تبدیل شد.
آرزوی دیدارِ شرقِ حقیقی، آرزوی آمدن به سرزمینِ پارس شاعر را یک دم رها نکرد.
و شاید در راهِ همین آرزوی دراز و پر پیچ وتاب و هرگز برآورده ناشده بود که افسرده و افسرده
تر شد و خود را به حلقه اشکش آونگ کرد.
بااین حال یسِنین توانست ما را به میهمانی ایرانِ تخیلی اش ببَرَد و حتی جای تردیدی هم باقی نگذارد که
به واقع در این سرزمین بوده است یا خیر.
هیجانی که ما در حالِ آشنایی با شعرِ یسِنین تجربه می کنیم، با خواندنِ منظومه بزرگش – در مایه های
ایرانی – به اوج می رسد.
لحنِ این مجموعه با آن محتوای پاک و فرمِ متعالی و طراوتِ دلربا و سادگی اش، چنان چشمگیر است که
نهایتِ زیبایی احساسِ آدمی را آشکار می سازد.
وصله دوزی شرقی شاعر با آن درایتِ خالصانه و جاذبه ژرفش، آرزویی از سرزمینِ پارس را تصویر می کند که
انعکاسی دلپذیر دارد.
عنوانِ «در مایه های ایرانی» فقط پژواکی است از عشقِ شاعر به ایران؛ سرزمینی که بارهاوبارها برای عزیمت به آن
شال وکلاه کرد و هرگز به آن نرسید.
در روسیه این شعرها را هنوز که هنوز است در کنسرت ها می خوانند و بر اساس بسیاری از آنها
موسیقی ساخته شده و خیلی از عباراتش جزوِ تجزیه ناپذیرِ زبانِ مردمی شده است.
اگر که یسِنین هیچ چیزِ دیگری غیر از «در مایه های ایرانی» را نمی نوشت، همین اثر کافی بود تا
نامِ شاعر را برای هر دو ملت ایران و روسیه جاودان کند.
چنان که خودِ یسِنین در اکتبرِ ۱۹۲۵ می نویسد زندگی اش یکسره در شعرهای او هویداست.
و در شعرهای جاودانِ ایرانش، با وجودِ تکه های مجزّا و آهنگِ شرقی شان صفحاتِ زندگی واقعی شاعر نیز حضوری
مدام دارد.
اکنون در ایرانم/ دردِ دیرینم آرام گرفته است/ دیگر اوهامِ مستی ساز رنجم نمی دهد/ و نوشداروی من/ گل گاوزبان
های تهران است در چایخانه ها…
نه، این اصلایک شاعر نیست؛ سرگی یسِنین است؛ نبوغی متعالی و شگرف! باوجود همه حزن و ماتم های گهگاهی و
همه رنج ها و پوچی پیوسته این حیاتِ ناپایا، بیایید به افتخارِ زادروز یسِنین کلاه از سر بگیریم و یکی
از آخرین سطورش را باهم بخوانیم: آن کس که بر این زمین اشک بریزد/ یعنی که اقبال از کنارش می
گریزد!
روزنامه شرق