تیمور غیاثی؛ پرنده افسانه ای ورزش ایران از زندگی شخصی و کاری اش می گوید + عکس
تیمور غیاثی
منتظرش در کافه کتاب آمه نشسته ام.
شهر در هوای پاییزی میانه آبان ماه خمیازه می کشد.
سر ساعت می رسد.
صدایش را از طبقه بالا می شنوم که سراغ کافه را از یکی از فروشنده ها می گیرد.
می روم جلو و پای پله های چوبی طبقه پایین منتظر می مانم.
سلام آقای غیاثی خوش آمدید.
قربان شما.
خوبی جوان؟
دست های بزرگ و نرمی دارد.
وقتی دست می دهد، انگشت هایم گم می شود لای گوشت دست هایش.
با چشم های مهربان و قامت برافراشته.
همان طور که به کتاب های نشسته در قفسه طبقه های کافه نگاه می کند، می گوید:
– ببخشید چند
دقیقه تاخیر داشتم.
کمی کسالت داشتم.
رفته بودیم چین تایپه.
می دانید که من سرپرست تیم دوومیدانی ناشنوایان اعزامی به بازی های آسیا و اقیانوسیه بودم.
آن جا زونا گرفتم.
خیلی اذیت شدم.
الان هم دوران نقاهتم است.
«سرپرست تیم دوومیدانی ناشنوایان» را با لحن خاصی می گوید.
گله مند تکیه می دهد به صندلی چوبی کافه و دستش را می کشد روی رومیزی.
– فعلا که دنیا این طوری است.
من دوست دارم برای بچه های این کشور کار کنم.
بالاخره یک عمر است در این ورزش هستم.
یکراست می روم سر اصل مطلب. می خواهم از بازی های آسیایی تهران ۱۹۷۴ حرف بزنم. می پرسم از «نی چی چین» خبر دارد؟ همان پرنده عینکی بازی ها که رقیب سرسختش بود؟
– چرا اتفاقا چند وقت پیش سراغش را گرفتم.
ولی این چینی ها از بس قهرمان دارند که کسی «نی چی چین» را یادش نمی آمد! ولی خبر دارم
که مدتی در وزارت ورزش چین پست معاونت داشت، اما قربانی اتفاقات سیاسی شد.
مثل این که نسبت به کشتار دانشجویان در میدان تیان آن من، موضع گیری کرده بود و تبعیدش کرده بودند.
ورزشکار خیلی خوبی بود.
یادم می آید آن زمان، چین رویش حسابی سرمایه گذاری کرده بود.
حتی وقتی با کاروان چین به تهران آمدند، مثل بقیه به شهرک المپیک که برای اسکان ورزشکاران ساخته بودند، نرفت
و به هتل هیلتون رفت.
سعید زارعیان، کوله به دوش از راه می رسد و شروع می کند به عکاسی.
غیاثی می خندد و می گوید شما عکاس ها که عکس آدم را نمی دهید، برای چه این همه عکس
می گیرید؟ با این همه پا به پای سعید می آید.
فنجان سفیدرنگ چای را دستش می گیرد و رو به دوربین لبخند می زند.
بعد گوشیش را دستم می دهد تا چند عکس بگیرم.
چون امیدی به دریافت عکس های سعید نداشت! حوصله و صبوریش را دوست دارم.
وقتی می خندد، چشم هایش تنگ تر می شود و انگار نه انگار همان پرنده ای است که هیچ مانعی
جلودارش نبود.
علی عالی، با تاخیر طولانی به جمع مان اضافه می شود.
اگر این ترافیک تهران نبود، مردم تاخیرهای شان را به گردن چه کسی می انداختند؟ بحث به بازی های آسیایی
تهران می کشد و احیای دوباره چین.
علی می پرسد چطور شد که چینی ها که قبلا در هیچ مسابقه رسمی بین المللی شرکت نمی کردند، به
بازی های آسیایی تهران آمدند؟ غیاثی فنجان سفید چای را بین دو انگشتش نگه می دارد.
آرنجش را روی میز می گذارد و می گوید:
– چین دچار انقلاب فرهنگی شده بود، اما بالاخره می خواست
یک جور به جامعه جهانی برگردد.
چین پر از استعدادهای عجیب و غریب است.
ورزشکاران این کشور به خاطر تصمیم های سیاسی می سوختند.
رکوردهای شان ثبت نمی شد، چون دایره بسته ای داشتند.
شاه رایزنی کرد و چین برای اولین بار با یک کاروان ۴۵۰ نفره در بازی ها شرکت کرد.
به هر حال حضور چین یک اعتبار دیگر به آن مسابقات داد.
از طرف دیگر خود چینی ها هم خیلی ذوق زده بودند.
حالا من یک چیزی می گویم ممکن است بعضی از دوستانم ناراحت شوند، ولی پیروزی یکی از تیم های ورزشی
مان در آن مسابقات، یک جورهایی هدیه چینی ها بود، یعنی راه دادند که ما آن ها را ببریم و
در بازی ها بالاتر از آن ها قرار بگیریم.
این را که می گوید، لبخند می زند مثل یک افشاگری دیرموقع! می خواهم کمی به عقب برگردد. این که چطور خودش را برای بازی های آسیایی تهران آماده کرده بود و اصلا چطور شد که ورزش پرش ارتفاع را در آن سال ها، مثل فوتبال و کشتی بین ایرانی ها به یک ورزش محبوب تبدیل کرد.
– ورزش مثل هر ساختار دیگری نیاز به پایه ای قوی دارد.
شما نمی توانید یک قصر باشکوه را روی یک پایه ضعیف درست کنید.
یادم می آید وقتی ۲٫۰۳ پریدم، همان روزهایی بود که عبدالسلام عارف، رئیس جمهوری وقت عراق، در یک سانحه مشکوک
هوایی کشته شد.
کیهان ورزشی، سه صفحه را به من اختصاص داد.
کل روزنامه ها و مجله ها شاید یک صفحه در مورد عارف نوشتند که خب آن روزگار یک موضوع مهم
بود.
منظورم این است که من را به عنوان یک چهره ملی «لانسه» می کردند.
تیتر زدند «تیمور غیاثی بالاتر از ابرها».
یک مناسبتی بود، من و آقای موحد به عنوان ورزشکار پیش شاه رفتیم.
آقای موحد درخواست کرد به او یک منزل بدهند، ولی من دنبال قهرمانی بودم.
تشنه پیروزی بودم.
می خواستم معروف شوم، خانه، خودش می آید.
برای همین گفتم من را به آلمان بفرستند.
پیش پروفسور ویشمن.
حتی گفتم می توانم ۲٫۲۰ بپرم.
شاه تعجب کرد.
من خودم در سوئیس پرش ارتفاع کار کرده ام و حتی ۱٫۶۹ پریده ام، این که تو می گویی، ادعای
بزرگی است.
البته شاه خودش علاقه خاصی به دوومیدانی داشت.
حتی فکر کنم در یکی از کتاب هایش نوشت تا دوومیدانی، کشور درست نشود و ورزش های پایه اصولی کار
نشود، دیگر ورزش ها هم پیشرفت نخواهند کرد.
به هر حال من این درخواست را کردم.
بعد شروع می کند به تعریف کردن از پروفسور ویشمن که رئیس مدرسه عالی ورزش ماینتس و سیزده سال سرمربی دوومیدانی آلمان بود. می گوید او مسیر زندگی ورزشیش را تغییر داده است و کنار این آلمانی، یاد گرفته است که چطور به عنوان یک قهرمان دوومیدانی، به زندگی حرفه ایش نظم بدهد.
– من مدال برنز بازی های آسیایی بانکوک ۱۹۶۶ را داشتم، اما طلا را ۱۹۷۰ گرفتم که یک داستان عجیب
و غریب دارد.
آن موقع تومی زاوا، حرف اول را می زد.
۲۵ هزار نفر در ورزشگاه بودند.
همه او را تشویق می کردند و اصلا جو خیلی به نفعش بود.
موقع گرم کردن، من به روش فاسبوری پریدم.
تا آن زمان همه به شیوه هورن یا قیچی زدن می پریدند، من اولین آسیایی بودم که فاسبوری پریدم.
همین شیوه ای که الان همه استفاده می کنند و با پشت می پرند.
خیلی شیک و شکیل تر بود و برای تماشاگران هم تازگی داشت.
یک دفعه جو ورزشگاه برگشت و همه شروع کردند به تشویق من.
خدا وکیلی بگویم آن موقع با آن فشار و رقبایی که داشتم، به مدال برنز هم قانع بودم.
پا به پای هم پریدیم تا رسیدیم به مانع ۲٫۰۶ که خیلی حساس بود.
بالاخره مسابقه تمام شد.
من فکر کردم دوم شده ام.
حتی وقتی در صف قرار گرفتیم که برویم مدل بگیریم، من آماده نقره گرفتن بودم که آقای ستاری، مربی کاربلدم
اعتراض کرد.
گفت تومی زاوا، چهار بار خطا کرده و غیاثی، سه بار و داورها این مورد را دست کاری کرده اند.
خیلی مردانه مقاومت کرد و به سراغ فرم های داوری رفتند، دیدند حق با آقای ستاری است.
این مدال طلا را واقعا مدیون هوشیاری او هستم.
به هر حال آن جا مدال نقره ام در یک لحظه طلا شد.
وقتی از آن بازی ها حرف می زند، انگار هنوز در ورزشگاه بانکوک است.
انگشت هایش را به هم گره می زند، فنجان چای را جوری سفت در دستش می گیرد که می ترسم
یک دفعه مثل شعبده بازها لا به لای دست های بزرگش ناپدید شود.
می گویم شما در آن بازی ها یک تخلف دوست داشتنی کردید! می خندد.
– بله! مسابقه که تمام شد، تماشاگرها خیلی برای من دست زدند، یعنی عاشق شیوه پرش شده بودند.
خودم هم حرص می خوردم که چرا نتوانستم مانع را رد کنم.
می دانستم می توانم این لامصب را رد کنم! تماشاگرها مدام دست می زدند، من هم از داورها خواستم اجازه
دهند یک بار دیگر بپرم.
خب مسابقه تمام شده بود و دیگر فشاری رویم نبود، استارت زدم و فکر کنم ۲٫۱۰ پریدم.
تماشاگرها ایستاده من را تشویق می کردند.
این کار معمول نیست، چون داورها بعد از پایان مسابقه دیگر اجازه پرش مجدد نمی دهند.
این مدال طلا، وظیفه تیمور غیاثی را سنگین کرد.
حالا همه به کم تر از طلای او در بازی های آسیایی تهران راضی نبودند.
غیاثی جوان، ۴۸ ساعت بعد از برگشت به تهران احضار می شود.
خودش با خنده می گوید حالا نمی دانم چقدر از این حرف ها را می توانید چاپ کنید، ولی من
که نمی توانم تاریخ را دست کاری کنم.
ما داریم در مورد سال های دهه پنجاه حرف می زنیم.
می خواهم برای مان بگوید که چقدر مسئولان وقت به قول شان عمل کردند و اصلا آن خواسته اش در
مورد اعزام به آلمان جدی گرفته شد؟ خیلی جدی نگاهم می کند.
انگار که از نیوتن پرسیده باشی که خودش به جاذبه زمین اعتقاد دارد؟!
– سرگرم لذت بردن از مدال طلای
بانکوک بودم که به من زنگ زدند.
آن وقت ها کارمند شهرداری تهران بودم.
رفتم دیدم یک پاکت که داخلش پانزده هزار مارک، بلیت لوفت هانزا و بورسیه تحصیل در آلمان بود را دستم
دادند.
یادم می آید شهردار آن موقع تهران بهم گفت تو از امروز سربازی! مثل یک سرباز، ۴۸ ساعت دیگر پرواز
می کنی می روی آلمان.
آن جا همه چیز برایت هماهنگ شده.
من ازدواج کرده بودم ولی در تصمیمی که گرفته بودم سرسوزنی تردید نداشتم.
چند روز بعد آلمان بودم، پیش پروفسور ویشمن که آن موقع ۶۵ سالش بود.
من را از هتل به کمپ ویژه ورزشکاران دانشگاه بردند.
در دانشگاه گوتنبرگ هم درس می خواندم، هم به عنوان ورزشکار دانشگاه در مسابقات آلمان شرکت می کردم.
یادم می آید اولین مسابقه ای که شرکت کردم، مسابقاتی بود که کارخانه اپل برگزار کرد و من ۲٫۱۰ پریدم،
یعنی آن جا اعتماد به نفس لازم را کسب کردم.
خیلی سخت تمرین می کردم.
۶۸ کیلو وزنم بود، ولی اسکات پا را ۲۲۰ کیلو می زدم.
برای همین هنوز پاهایم قوی مانده است.
علی از غیاثی می خواهد از بازی های آسیایی ۱۹۷۴ بگوید.
این که سطح مسابقات و آماده سازی ها چطور بود.
غیاثی کوتاه می گوید:
– ما قدیمی ها هنوز هم وقتی به بازی های آسیایی می رویم، در برگشت می
گوییم به پای بازی های تهران نمی رسید.
می خواهم بگویم شما بعد از چهل سال می توانید استانداردهای آن موقع را با اطمینان با الان مقایسه کنید
و ببینید بازی های تهران از لحاظ برگزاری، استقبال تماشاگران و تاثیرگذاری، یک مثال فوق العاده بود.
بعد، از اراده سیستم وقت برای برگزاری مسابقات به شکل آبرومندی تعریف می کند و این که از ظرفیت
ورزش برای اعتباربخشی استفاده می شد.
از او می خواهم در مورد پرش خودش بگوید.
آن مدال طلایی که انگار بعد از چهل سال، از تمام ۳۶ مدال های طلای ایران در آن بازی ها
بیش تر می درخشد.
– ویشمن با من به تهران آمده بود.
مربی اختصاصیم بود.
عکس من را روی جلد کیهان و روزنامه اطلاعات زده بودند.
آن موقع چهره هایی مثل پروین، حجازی و نصیری ستاره بودند، اما می خواهم بگویم پرش ارتفاع هم خیلی مورد
توجه بود.
فضای سنگینی بود اما من آمادگیش را داشتم.
یادم می آید به تمرین روز قبل از مسابقه رفته بودیم.
نی چی چین، حریفم، تمرینش را انجام داد.
رکوردهای خیلی خوبی داشت.
حتی ۲٫۲۹ هم پریده بود، ولی چون چین آن موقع به صورت رسمی رکوردهایش ثبت نمی شد، این رکوردش هم
غیررسمی بود.
خیلی حریف قوی ای بود.
تمرینش که تمام شد، روی سکوها نشست و تمرین من را نگاه کرد، من زهر چشم گرفتن و ۲٫۲۳ پریدم.
یادم می آید بعد از تمرین، یک تابلو که عکس لک لک رویش بود را به من هدیه داد.
غیاثی، تنها ورزشکار ایرانی است که نزدیک به صد هزار نفر در ورزشگاه آزادی شاهد رقابت تک نفره اش بودند.
این را که می گویم، لبخند می زند.
حس خوشایندی دارد مثل حرف زدن در مورد لحظه فتح اورست، با یک کوهنورد جان سخت است.
دست هایش را روی سینه اش گره می زند.
نگاه می کند به قفسه کتاب های رو به رویش.
کتاب ها به زبان انگلیسی است و می دانم به واسطه آن اقامت چند ساله و تحصیل در آلمان، آلمانی
می داند.
انگار جلد کتاب ها را نگاه می کند که یک تیتر انتخاب کند برای عصر ۲۳ شهریور ۱۳۵۳٫
پنج سال قبل از آن که من به دنیا بیایم!
علی می گوید قبل از این که از آن روز
بگویید، داستان پرش های تان با یک لنگه کفش، از کجا شروع شد؟ من هم از، آبه به بیکلا، دونده
هم عصرش می گویم که دو طلای دوی ماراتن در المپیک های رم و توکیو را پابرهنه فتح کرد.
فکر می کنم که یک مُد یا شیوه ورزشی خاص بوده است.
– نه! این طور نبود.
حس می کردم این طور تمرکز بیش تری دارم.
این هم از آلمان شروع شد.
قبلش با کفش های نامرغوب پاکستانی تمرین می کردیم.
بعد در آلمان شرکت آدیداس، اسپانسرم شد.
این ها برای من کفش سفارشی می زدند.
وقتی دوران ورزشیم تمام شد، ۳۸ لنگه کفش پای راست سالم و نو داشتم که هیچ وقت نپوشیده بودم! من
فقط لنگه چپ را می پوشیدم.
این ها را دادم به پرنده هایی که پای راست می پوشیدند.
حسین شایان هم یک کفش می پوشید.
البته الان کمردردهایی دارم که می دانم دلیلش همان یک لنگه کفش ها است.
آدم آن موقع در اوج جوانی فقط می خواهد فتح کند و پیروز شود.
به این مسائل فکر نمی کند.
از گوشیش چند عکس قدیمی دوران اوجش را نشان مان می دهد.
تیمور غیاثی جوان با موهای لخت و سبیل های باریک و آویخته، چشم های مصممی دارد و پوست صورتش صاف
و یکدست است.
فیلم پرشش در بازی های آسیایی را یادش می آورم و این که به لطف شبکه های مجازی، خیلی ها
آن پرش فوق العاده را دیده اند و در رشته دوومیدانی حتی از جوان ها و ستاره های امروز، بیش
تر شهرت دارد و شناخته شده است.
علی می پرسد چطور شد شاه برای دیدن پرشش آمد؟ از قبل هماهنگ شده بود؟
– آن روز شاه می
خواست مسابقات کشتی را ببیند.
چون همزمان با پرش من بود.
یک دفعه سر و صدای ورزشگاه آزادی را می شنود.
برایش می گویند غیاثی می خواهد بپرد.
می گوید برویم مسابقه اش را ببینیم.
من وسط پرش ها متوجه شدم که او و خانواده اش آمده اند.
رقابت سختی با نی چی چین داشتم.
هر ورزشکاری در این سطح، یک تکنیکی دارد.
من هم غیر از تمرینات فوق العاده خوب پروفسور ویشمن، ضربه پا و قوس کمرم در لحظه اوج پرواز، توانایی
ای بود که متمایزم می کرد.
آن جا بود که ۲٫۲۱ پریدم و طلا گرفتم.
جمعیت داشتند ورزشگاه را می ترکاندند.
ممد بوقی، من را روی شانه هایش گذاشت و دور ورزشگاه چرخاند.
واقعا روز بزرگی بود.
همان روزی که سال ها منتظرش بودم.
آدم وقتی در آن اتمسفر، در کشور خودش در بازی های بزرگ مدال طلا می گیرد، شادیش را فقط خودش
می فهمد.
برای این که یادت می آید چقدر برای این لحظه عرق ریختی، چقدر زمین خوردی، چقدر شب از درد نخوابیدی
و چقدر خون دل خوردی.
مردم و رسانه ها همان یک لحظه را می بینند و در ذهن شان ثبت می شود، اما فقط یک
ورزشکار است که می داند پشت آن یک لحظه چه رنج هایی است.
این پرش طلایی، او را ستاره بازی های تهران کرد.
با آن که یک زن ورزشکار ژاپنی در رشته ژیمناستیک شش طلا گرفت، اما تیمور ورزش ایران به دلیل شکستن
رکورد بازی های آسیایی، فاتح عنوان ورزشکار برتر مسابقات شد.
پرسیدم بعد از فتح مدال چه کار کردید؟
– در رختکن دوش گرفتم.
زیر دوش بودم که دو مامور ساواک آمدند و گفتند لباس بپوش شاه می خواهد تو را ببیند.
من هم لباس پوشیدم و به جایگاه رفتم.
شاه و همسرش خیلی از این مدال خوشحال بودند.
این مدال انگار با همه مدال های کشتی و رشته های دیگر فرق می کرد، به خصوص این که در
حضور چینی ها به دست آمده بود و ایران را بی حرف و حدیث در این رشته، پرچم دار آسیا
کرده بود و دیگر کسی نمی توانست بگوید اگر چینی ها بودند، این طور یا آن طور می شد.
آن موقع یک طلای نهصد پهلوی هم جایزه دادند.
به طلایی های آن مسابقات، آپارتمان و پانصد هزار تومان پول نقد دادند، نقره ای ها سی هزار تومان و
برنزی ها هم پانزده هزار تومان جایزه گرفتند.
با غیاثی از المپیک ها می گوییم؛ جایی که هنوز افسوسش مانده است.
ی گوید برای ما پرنده ها روز بارانی مصیبت است.
زمین که خیس باشد، خیلی از محاسبات آدم به هم می خورد.
این را من نمی گویم، کارشناس های آن روزگار دوومیدانی می گویند که واقعا بخت گرفتن مدال المپیک را به
خاطر یک دو بدشانسی از دست دادم.
اما خدا را شکر می کنم.
به هر حال استمرار در این رشته کار سختی است و من هم فکر می کنم به اندازه خودم برای
رشته دوومیدانی ایران عرق ریختم.
این لطف خدا بود.
وقتی در مورد پرش ارتفاع حرف می زند، روی میز جوری جزئیات را ترسیم می کند انگار سرمربی ماست و
قرار است چند دقیقه دیگر از رختکن تا روی تارتان برویم و آماده پرش شویم.
از تکنیک های سوته مایر کوبایی، از خاطرات چارلز اوستین و مایک پاول و کارل لوئیس، می رسیم به کیوان
قنبرزاده که الان رکورددار پرش ارتفاع ایران است.
وسط حرف های مان، اکبر حیدری از کشتی گیران قدیمی زنگ می زند.
عذرخواهی می کند و جواب تلفن را می دهد.
حتی وقتی سعی می کنیم که نشنویم، باز هم می شنویم! همان حکایت قدیمی بی توجهی به قدیمی ها
و ورود غیرورزشی ها به ورزش و احترام قائل نشدن برای سرمایه ها و تجربه ها.
تلفن را که قطع می کند، می گوید یک بار یک مدیر عالی رتبه گفت ما رفته بودیم ژاپن.
آن جا خواستیم موزه و گنجینه ورزش این کشور را نشان مان بدهند.
ما را بردند یک جایی که تعداد زیادی پیرمرد و پیرزن بود.
تعجب کردیم.
گفتند این ها قدیمی ها و پیشکوست های ورزش ایران ژاپن هستند.
این ها گنجینه ما هستند، یعنی خیلی ساده گفتند این ها یک دنیا تجربه و سرمایه هستند که نمی شود
با پول خرید مگر قطر تاحالا توانسته با پول، برای ورزش کشورش اعتبار بخرد؟
حرف های غیرقابل چاپ می زنیم!
چای دوم را می خوریم و بعد می زنیم بیرون.
هنوز هم پرانرژی است.
مثل دقیقه اول گفت و گوی مان.
با حوصله و با لبخند.
می خواهیم برسانیمش، قبول نمی کند.
– هوای تهران این روزها آلوده است، اما دلم می خواهد قدم بزنم.
پاییز است و آدم دلش می خواهد در این شهر راه برود.
خداحافظی می کنیم.
از ما جدا می شود.
از داخل ماشین نگاهش می کنم.
پرنده طلایی ایران، دست هایش را در جیب کاپشنش کرده است و آرام توی پیاده رو راه می رود.
آرام و بی هیاهو.
از کنار مردمی که شاید بعضی های شان او را نشناسند، رد می شود، می رود می ایستد در صف
نانوایی.
دو سه نفر جلویش هستند.
نگاه می کند به نانوا.
به تنور پر از شن سنگک و من فکر می کنم بی رحمانه او را برده ایم به شهریور ۵۳؛
وقتی با آن لباس ورزشی سفید که شماره ۱۹۲ را رویش نوشته بودند، زانوبند و جوراب سفید و کفش سیاه
پای چپش مثل پرستویی که بخواهد از لای شاخه درختی خیز بردارد و بپرد، از مانع پرید.
لحظه ای که روی پیست، میان تشویق های تماشاگران می دوید و گزارشگر ورزشگاه با صدایی بلند گفت:
– تیمور
غیاثی از ایران موفق شد از مانع ۲٫۲۱ سانتی متر، به راحتی عبور کند و رکورد جدیدی را برای آسیا
به ثبت برساند.
می گویم علی! شاید خیلی از جوان هایی که توی پیاده رو قدم می زنند، تیمور غیاثی را الان نشناسند،
اما آسمان تهران او را می شناسد.
مردی که در روزهای جوانی بیش تر از آن که روی زمین راه برود، توی آسمان آن روزهای تهران پرواز
کرد…
دنیای فوتبال