جوزف ال منکیه ویچ کارگردان فیلم همه چیز درباره ایو چگونه زندگی کرد؟
جوزف ال. منکیهویچ
جوزف ال.منکیهویچ، یازدهم فوریه سال ۱۹۰۹ در پنسیلوانیای آمریکا بهدنیا آمد.
در دوران کودکی زیر سایه برادر و خواهر بزرگترش بود و بههمین دلیل نمیتوانست موجودیت و استعدادهای خود را بهنحو
مطلوبی به خانوادهاش نشان دهد.جوزف پس از گذراندن این دوران سخت، در پانزده سالگی دبیرستان را به پایان رساند و
برای تحصیل در رشته روانپزشکی عازم دانشگاه کلمبیا شد.
اما تنها پس از گذراندن دوره مقدماتی این رشته، آن را ترک کرد و سراغ رشته ادبیات و علوم انسانی
رفت.
در سال ۱۹۲۸ با تخصص ادبیات انگلیسی از دانشگاه فارغالتحصیل شد و برای ادامه تحصیل از سوی پدرش به برلین
فرستاده شد.
جوزف در برلین بهسبب توانایی بالقوهای که در نویسندگی در وجود او بود، تدریجاً به حرفه گزارشگری علاقهمند شد و
توانست در مدت کوتاهی به گزارشگر شبکه معتبری چون شیکاگوتریبون تبدیل گردد.
منکیهویچ همچنین در این دوران میاننویسهای یک کمپانی آلمانی تهیه فیلمهای صامت بهنام «یوفا» را ترجمه میکرد و برای این
کار حقوق هفتگی معادل با صد دلار را از این کمپانی دریافت مینمود.
اما جوزف تمامی درآمدش را به باد میداد و دیری نپایید که بدهیهای زیادی بالا آورد؛ بهطوریکه در حدود شش
ماه مجبور به تحمل زندگی فلاکتباری شد.
اما برادرش، هنری، که نویسنده کمپانی پارامونت بود به یاریاش آمد و او را از منجلابی که در آن افتاده
بود، بیرون کشید(dot) هنری همچنین توانست جوزف را به سران کمپانی پارامونت معرفی کرد و جوزف در آنجا با حقوقی
در حدود شصت دلار در هفته، برای فیلمهای ناطقی که در برخی از مناطق به طریقه صامت پخش میشد، میاننویس
مینوشت.
فصاحت و بلاغت بیان منکیهویچ در نوشتن این میاننویسها چنان مورد توجه دیوید سلزنیک، رئیس کمپانی پارامونت، واقع شد که
او برای نوشتن فیلمنامه فیلم «یار سریع» از جوزف دعوت به کار نمود.
موفقیت جوزف در این فیلم موجب تثبیت موقعیتش بهعنوان یک فیلمنامهنویس در کمپانی پارامونت گردید و بلافاصله توانست با نوشتن
فیلمنامه فیلم «اسکیپی» ساخته «نورمن تئورگ» نامزد دریافت جایزه اسکار شود(dot) دو فیلمنامه موفق دیگر او به نامهای «ساقهای یک
میلیون دلاری» و «اگر یک میلیون پول داشتم» نام منکیهویچ را بهعنوان یک فیلمنامهنویس مطرح و چیرهدست بیش از گذشته
بر سر زبانها انداخت؛ بهطوریکه اکثر کمپانیهای معتبر فیلمسازی هالیوود در اندیشه به خدمت گرفتن او بودند.
در سال ۱۹۳۴، جوزف ال.
منکیهویچ با درآمدی بالغ بر ۱۲۵۰ دلار در هفته چهره شناختهشدهای در هالیوود بود و بهتبع دراندیشه تجربیات تازه در
عالم سینما سیر میکرد.
این اندیشه موجب شد تا او در فاصله سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸ تهیهکنندگی فیلمهای زیادی برای کمپانی مترو گلدوین مهیر
که رئیس آن «لوییس ب.
مهیر» بود، را بر عهده گیرد، فیلمهایی که بهغیر از «خشم» ساخته «فریتس لانگ» اغلب در زمره آثار درجه دوم
بهحساب میآمدند؛ بهطوریکه خود منکیهویچ بعدها اظهار داشت که از آمدن نامش در تیتراژ آنها احساس شرمساری میکند.
پس از این دوره کوتاه، تهیهکنندگی آثار مطرحتری به منکیهویچ سپرده شد که از مهمترین آنها میتوان به «سال زن»
ساخته «جورج استیونس» و «داستان فیلادلفیا» اثر «جورج کیوکر» اشاره کرد، که فیلم دوم نامزدی اسکار بهترین فیلم سال را
نیز برای منکیهویچ به ارمغان آورد.
شغل تهیهکنندگی منکیهویچ در کمپانی مترو گلدوین مهیر تا سال ۱۹۴۴ ادامه یافت و در این سال پس از راه
افتادن دعوای مفصلی میان جوزف و سران کمپانی، آنجا را ترک کرد و رهسپار کمپانی فاکس قرن بیستم شد.
جوزف در محل جدید کارش سرانجام اجازه کارگردانی گرفت و توانست نخستین اثر سینمایی خود را بهنام «Backfire» را در
سال ۱۹۴۶ کارگردانی کند(dot) او سپس در همان سال دومین فیلم خود، «قصر اژدها» را براساس فیلمنامهای از خودش جلوی
دوربین برد که چندان مورد توجه منتقدین واقع نشد.
جوزف در ادامه، آثاری چون «مکانی در شب»، «جورج آپلی فقید»، «روح خانم مویر» را خلق کرد که همگی با
اینکه از حیث ارزش هنری در مقام چندان قابل اعتنایی قرار نداشتند اما به فروش نسبتاً خوبی در گیشه رسیدند.
نخستین شکست تجاری منکیهویچ، فیلم «فرار» محصول ۱۹۴۸ بود که براساس نماشنامهای بههمین نام، اثر جان گلاسورثی و با بازی
رکس هریسون در انگلستان ساخته شد(dot) منکیهویچ در شش فیلم نخستش علیرغم اینکه تجربه ارزنده و گرانبهایی را در زمینههای
مختلف سینما بههمراه داشت، هرگز نتوانست به ارائه یک ساختار غنی از لحاظ بصری و معنایی دست یابد، اما او
در سال ۱۹۵۰ و در هفتمین اثرش موفق به رفع این نقیصه شد و توانست اثر نسبتاً بیکم و کاستی
را بهنام «نامه به سه همسر» بسازد.
این فیلم که براساس نمایشنامهای تحت عنوان «نامه به پنج همسر» نوشته جان کلمنر و با حذف دو تن از
شخصیتهای اصلی آن ساخته شد، توانست تا علاوه بر جلب نظر منتقدین و تماشاگران، برنده دو جایزه اسکار بهخاطر بهترین
فیلمنامه و بهترین کارگردانی شود(dot) این فیلم، نمونه گویایی از بهکارگیری خلاقیت و فصاحت زبان منکیهویچ در تصویر یک داستان
است، چیزی که او پیشتر در نوشتن فیلمنامههای درخشنانی چون «اسکیپی»، «ملودرام منهتن» و یا «ساقهای یک میلیون دلاری» از
خود نشان داده بود.
منکیهویچ در «نامه به سه همسر» با اتکا به یک طرح داستانی پیچیده، فلاشبکهای متعدد، دیالوگهای هوشمندانه، طنز گزنده اجتماعی
و همچنین استفاده از راوی سوم شخص برای نقل داستان، سرانجام اکسیر جادویی خود را در روایت بصری یک قصه
یافت، شیوهای که مشتاقانه از آن در ساختن اثر بعدیاش، «خانه غریبهها»، نیز استفاده کرد(dot) «خانه غریبهها» علیرغم اینکه در
آمریکا با بیتوجهی از سوی منتقدین مواجه شد اما در اروپا بسیاری او را ستودند و ژان لوک گدار درباره
این فیلم نوشت: «خانه غریبهها یکی از بهترین نمونههای استفاده از تکنیک فلاشبک در سینماست.» منکیهویچ در ادامه، «راه فراری
نیست» را ساخت و بلافاصله پس از این فیلم، شاهکار بلامنازع خود یعنی «همهچیز درباره ایو» را با شرکت کهکشانی
از ستارگان مطرح سینما چون بت دیویس، مرلین مونرو، آن باکستر و جورو ساندرز کارگردانی کرد.
این فیلم در چهارده رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد و توانست در این میان، شش جایزه را از آن
خود کند که سهم منکیهویچ از آنها دو تندیس برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه بود.
«همهچیز درباره ایو»، نمایش مسیر حرکت یک دختر محجوب و شیفته تئاتر است که برای رسیدن به عشق خود حاضر
به انجام هر کاری میشود و سرانجام نیز به تارک خواستههایش که همانا ستاره شدن و شهرت است دست مییابد.
این فیلم را میتوان جشنوارهای باشکوه از دیالوگهای هوشمندانه نامید که در نهایت فصاحت و بلاغت برای هر شخصیت نوشته
شده است.
«مردم حرف خواهند زد» عنوان فیلم بعدی منکیهویچ در مقام کارگردانی بود.
اثری که با اینکه خود آن را در زمره محبوبترین ساختههایش قرار داده اما با بیاعتنایی از سوی مخاطبین مواجه
شد و متحمل شکست تجاری سنگینی برای جوزف گردید.
پس از این فیلم، منکیهویچ «پنج انگشت» را با فیلمنامهای از مایکل ویلسون ساخت.
اثری که بار دیگر او را نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی کرد(dot) ماجرای این فیلم که براساس یک رویداد
حقیقی نوشته شده، درباره یکی از مشهورترین جاسوسان ارتش آلمان در خلال جنگ دوم جهانی است که بهعنوان پیشخدمت
سفیر بریتانیا در ترکیه فعالیت میکرد.
پس از این فیلم، منکیهویچ از کمپانی فاکس جدا شد و بههمراه خانوادهاش به منهتن رفت تا بلکه در آنجا
بتواند به فعالیت در زمینه تئاتر بپردازد.
اما در همین هنگام پیشنهادی از سوی کمانی MGM مبنی بر کارگردانی فیلم «جولیوس سزار» به او شد که نتوانست
در برابر آن مقاومت کند و بهسرعت آن را پذیرفت(dot) فیلم با بودجهای کلان و هنرپیشگان مطرحی چون مارلون براندو،
جیمز میسون و دبورا کر ساخته شد و پس از اکران، نقدهای متفاوتی را در برابر خود دید.
عدهای اقتباس منکیهویچ از روی رمان شکسپیر را اثری ساختگی دانستند که تنها حسنش خلق لحظههای دراماتیک و اشکآور است
و در مقابل، عدهای دیگر در ستایش فیلم چنان اغراق کردند که حتی نواقص آن را ایراد کار شکسپیر برشمردند
نه منکیهویچ! جوزف ال.
منکیهویچ در ادامه فعالیت هنریاش اثری تحت عنوان «کنتس پابرهنه» را به سال ۱۹۵۴ و با شرکت همفری بوگارت و
اوا گاردنر کارگردانی کرد(dot) «کنتس پابرهنه» از حیث ساختار اثری در تداوم «نامه به سه همسر» و «همهچیز درباره ایو»
است.
منکیهویچ در این فیلم بیش از هر چیز بیننده را در مقام داوری درمورد شخصیتها قرار میدهد، قضاوتی که او
در طول فیلم با دادن خطهایی مبتنی بر منطق، بیننده در قبول و یا رد آن یاری میدهد(dot) این فیلم
اگرچه در آمریکا چندان مورد توجه واقع نشد اما در اروپا توانست نقدهای تحسینآمیزی را از آن خود کند.
فرانسوا تروفو درباره این فیلم نوشت: «کنتس پابرهنه، از آن دست فیلمهایی است که نمیتوان آن را تجزیه و تحلیل
کرد.
یا باید آن را پذیرفت و یا ردش نمود.
من این فیلم را پذیرفتم و بهخاطر تازگی و هوشمندیاش آن را تحسین میکنم.» فدریکو فلینی نیز پس از ساختن
«زندگی شیرین» اظهار کرد که منبع الهام او در ساخت این فیلم، «کنتس پابرهنه» منکیهویچ بوده است(dot) اثری بعدی منکیهویچ،
کمدی موزیکالی با نام «مردان و عروسکها» بود که آن را در سال ۱۹۵۵ و با بازی مارلون براندو، جین
سیمونز و فرانک سیناترا ساخت.
«مردان و عروسکها» بهعنوان تنها اثر موزیکال منکیهویچ، تا حدودی از سبک و سیاق آشنای او به دور بود و
بههمین جهت هرگز نتوانست که بهعنوان فیلمی مهم در کارنامه وی ثبت شود.
پس از این فیلم، منکیهویچ «آمریکایی آرام» را با اقتباس از روی رمان گراهام گرین ساخت(dot) این درام آغشته به
جنگ اگرچه پشتوانه ادبی قدرتمندی را بههمراه داشت و قابلیت تبدیل شدن به یک شاهکار سینمایی را بالقوه در اختیار
داشت، اما در مرحله اجرا و تبدیل شدن به فیلمنامه بهنوعی از هم گسیخت و نهایتاً فیلمی از آب درآمد
که خوشبینترین ستایشگران منکیهویچ را هم به گلایه واداشت؛ بهطوریکه بسیاری از منتقدین، منکیهویچ را شایسته کارگردانی این شاهکار ادبی
ندانستند و اعلام کردند که او هرگز توانایی برگردان یک شاهکار ادبی به فیلم را ندارد.
با این حال، جوزف بیتوجه به این انتقادها یک سال بعد به سراغ یکی از اصیلترین نمایشنامههای درام تاریخ رفت
تا آن را تبدیل به فیلم کند.
این نمایشنامه اثری نبود بهغیر از «ناگهان، تابستان گذشته» نوشته تنسی ویلیامز.
منکیهویچ با انتخاب مثلث طلایی کاترین هپبورن، الیزابت تیلور و مونتگمری کلیفت برای ایفای نقشهای اصلی توانست تا به اقتباسی
استادانه و عینی از فضاسازی ذهنی ویلیامز دست یابد.
«ناگهان، تابستان گذشته» روایت زنی است که طی حادثهای پسرش را از دست میدهد و در پی آن با بنا
کردن هالهای از تقدیس به دور مرگ او، سرانجام به آغوش جنون در باغ عدن مصنوعی خود پناه میبرد(dot) این
فیلم بار دیگر شهرت مخدوش منکیهویچ را ترمیم کرد و پس از «همهچیز درباره ایو» به پرفروشترین اثر او تبدیل
شد.
پس از این فیلم، منکیهویچ به مدت چهار سال فیلمی نساخت تا اینکه در سال ۱۹۶۳ از سوی کمپانی فاکس
دعوت شد تا پروژه عظیم و ناتمام «کلئوپاترا» که کارگردان نخست آن، روبن مامولیان، آن را نیمهکاره رها کرده بود،
به پایان برساند.
منکیهویچ در کلئوپاترا همانند «جولیوس سزار» تنها به جنبههای مستند فیلمنامه اکتفا نکرد و سعی نمود تا تم آشنای خود
را در دلبستگیاش به هنر نمایش و علاقهاش به ایفای نقشهای خطیر و مؤثر، وارد فیلمنامه کند.
از اینرو، میتوان «کلئوپاترا» و یا «جولیوس سزار» را با نگرشی فراتر از یک واقعه تاریخی، حکایت مردان و زنانی
قلمداد کرد که بهضرورت قدرت، سیاست و تاریخ ناخواسته به هنرپیشگانی هفتچهره بدل شدهاند(dot) «کلئوپاترا» بار دیگر موجب دلسردی منتقدین
نسبت به منکیهویچ شد تا جایی که بسیاری فیلم او را اثری کسالتبار و ملالآور خواندند.
پس از «کلوئوپاترا»، منکیهویچ فیلمی تلویزیونی بهنام «سرودی برای کریسمسی دیگر» را برای کانال تلویزیونی ABC ساخت و سپس در
سال ۱۹۶۷ فیلم کمدی – جنایی «ظرف عسل» را برمبنای رمانی از بن جانسون کارگردانی کرد(dot) منکیهویچ در ادامه، فیلمی
کنایهآمیز و کمدی بهنام «مرد حقهبازی بود» را عرضه نمود که چندان هم مورد توجه قرار نگرفت.
اثری که بهزعم منتقدان بیش از ظرف عسل به روح آثار جانسون نزدیک بود.
«بازرس» عنوان آخرین ساخته جوزف ال.
منکیهویچ در عرصه کارگردانی بود.
فیلمی براساس نمایشنامهای از آنتوان شافر که مایکل کین و لارنس الیویه را در مقام بازیگر همراه خود داشت.
منکیهویچ در «بازرس» دست به خلق یک بازی پیچیده و بیعیب و نقص میزند که در اجرای هر پرده از
آن یکی از بازیگران برنده است(dot) در پرده اول بازی به سود اندرو (لارنس الیویه) و در پرده دوم به
نفع تیندل (مایکل کین) با نقاب داپلر تمام میشود.
پرده سوم بهمثابه پیروزی نهایی شخص تیندل میماند و درنهایت با بخش تراژیک اثر مواجه میشویم.
حضور مؤکد و مداوم اشیا و اجزای بیجان صحنه و فضاسازی خیرهکننده منکیهویچ، او را بار دیگر نامزد دریافت جایزه
اسکار بهترین کارگردانی کرد.
جوزف ال.
منکیهویچ پس از «بازرس» دیگر فیلمی نساخت و سرانجام در تاریخ پنجم فوریه سال ۱۹۹۳ میلادی بر اثر سکته قلبی
در بدفورد نیویورک جان سپرد.
شیوه منکیهویچ در خلق پرسوناژها و طرح داستان که همراه با فلاشبکهای متعدد، دیالوگهای زیرکانه و طنز گزنده است، همواره
زبانزد خاص و عام بوده و همگان فصاحت و بلاغتش در ترسیم کاراکترهای ملموس و در عین حال گنگ و
غریب را مورد ستایش قرار میدهند.
ایمنا