دخترحمیده خیر آبادی از زندگی شخصی مادرش می گوید ، بازیگر بودن سخت بود
حمیده خیرآبادی
بازیگر بودن سخت بود
فکر می کنم از شش، هفت سالگی، نوری که در خانه مان می تابید و من با
چادر کوچولویی که مادربزرگم برایم دوخته بود، می چرخیدم و در آن نور بازی های بچه گانه ام را می
کردم و بدون آنکه بدانم بازیگرم، بازیگر بودم.
چون بچه بودم، این را که بازیگر تصویر یا صدا هستم را نمی دانستم و نمی توانستم انتخاب کنم.
اما وقتی که کارم را از دوبله و رادیو شروع کردم، مطلقا به فکر تصویر نبودم.
نه من، هیچ کس دیگر هم فکر نمی کرد، چون هنرمندان بزرگ آن زمان تئاتر هم زیر ضرب سوال بودند.
در نتیجه اصلا راهی وجود نداشت که تو بخواهی راهت را جدا کنی یا نکنی.
راه را آن غریزه، آن استعداد، آن خواست، آن میل و آن عشق ادامه داد.
مادر من تا سال ها به صاحب خانه اش نمی گفت که بازیگر تئاتر است.
می گفت توی خیاط خانه کار می کند؛ مردها هم همین طور.
آقای مرتضی احمدی توی راه آهن کار می کرد و آنجا نمی گفت که من بازیگرم.
یا دیگرانی که من الان حضور ذهن ندارم که برای شما بشمارم.
اینها مساله تمرین بعدازظهرهایشان و شب روی صحنه رفتن شان را عنوان نمی کردند، چون زیر سوال می رفتند و
به دیده بد به آنها نگاه می شد.
من و مادر نازنینم، حمیده خیرآبادی
بازیگرهایی مثل خانم ها شهلا ریاحی، توران مهرزاد، مهین دیهیم، مادر من حمیده خیرآبادی، فرخیده، صفوی، ناجی احمدی، ژاله علو
و و و…
و آقایان حیدر صارمی، صادق بهرامی، نصرت الله محتشم، هوشنگ سارنگ، تفکری، محمدعلی جعفری که گرگ بازی آن زمان بود،
مشکلاتی اینگونه داشتند.
هرکدام از آنها هم کارهای مهمی کردند.
خانم شهلا ریاحی بسیاری از نمایش های خوب ترجمه را اجرا کرد.
دختر گل فروش را که بعدا ادری هپبورن در سینما بازی کرد، خانم شهلا ریاحی در تئاتر کار کرد.
روزهای تنهای بچگی من
…
مادرم وارد کار تئاتر شده.
از پدرم جدا شده بود و در نتیجه هر کدام زندگی خودشان را می کردند…
من درخانه پدرم تنها بودم و با یک مادربزرگ بیمار زندگی می کردم.
آنجا هم کسی نبود که نکوهش کند.
روزهای تنهایی بچگی من اصلا یک مقوله دیگری است که فکر نمی کنم، الان به بحث کاری من ارتباطی داشته
باشد.
آن یک بحث جداگانه خارج از موضوع ما خواهد بود.
شروع کار من
من با دوبله شروع کردم و درسال ۴۰ به رادیو رفتم.
با رادیو بسیار آشنایی داشتم.
وقتی که دیپلمم را گرفتم، دوبله؛ دوبله پررونق و شوفایی بود و مادر من هم، هم در تئاتر و هم
در دوبله کار می کردند.
من به خاطر آشنایی خانم ناجی احمدی، خانم توران مهرزاد، خواهرشان ایران مهرزاد، ایران بزرگمهر که بزرگ ترین رُل ها
و نقش های مهم را گفتند، با مادرم، دورادور با دوبله آشنایی داشتم، به همین دلیل به محض آنکه کارم
در تحصیل تمام شد، به دانشگاه رفتم و رشته زبان را انتخاب کردم و همزمان کار دوبله را هم انجام
می دادم.
بعد به دلیل ترافیک کاری مجبور شدم دانشگاه را ول کنم و به تحصیلات خصوصی خودم پرداختم.
من رادیو و صدا را عاشقانه دوست داشتم.
مثل خیلی ها که این حرف های کلیشه ای را می زنند و متاسفانه یا خوشبختانه در مورد من هم
هست، باید بگویم در زمان تحصیل، بسیاری از امور هنری مدرسه را من انجام می دادم.
دوستان و هم شاگردی های من، در زنگ انشا وقتی که قرار بود من انشایم را بخوانم، عاشقانه منتظر
می ماندند چون دست به قلم بودم و خوش هم می خواندم.
در نتیجه همه این ها، بدون آنکه بدانم استعداد چیست، بدون آنکه بدانم هنر چیست و چه کاری می خواهم
انجام بدهم، کششی در وجودم بود که مرا به سمت صدا می کشاند.
نقش مادر هم سنش را بازی می کرد
یکی از نقش های به یادماندنی که در نقش مادر بازی کردند «اجاره نشین ها» بود که در آنجا با
وجود آنکه آقای عزت الله انتظامی هم سن بودند، آنقدر خوب در غالب مادر فرو رفتند که کاملا باورپذیر بود.
برای من هم این اتفاق افتاده است.
البته ما شاید تفاوت سنی مان بیشتر باشد، اما در یک سریال، آقای تارخ در نقش پسر من بود.
البته ما هم سن نیستیم، اما می خواهم بگویم که ما به واسطه توانایی هایمان در کارهایی نقش مادر را
بازی می کنیم، در حالی که آنچنان تفاوت سنی نداریم.
در همان فیلم خواستگاری آقای محرابی، نقش پسر مرا بازی می کرد، در حالی که در مقطع سال های
۴۶-۴۵ من و ایشان نقش پسر و دختر جوان داستان ایتالیایی خمره را برای آقای سمندریان بازی کرده بود.
بعد سال ها می گذرد و ایشان نقش پسر مرا بازی می کند.
بازی با مادرم در خانه ابری
تنها جاهایی که با مادر هم بازی شدم «خانه ابری» بود که ایشان نقش
مادرشوهر من را بازی کردند و یکی دیگر هم در «در قلب من» بود که باز در نقش مادر شوهر
من بودن.
یعنی هیچ وقت در فیلم ها در نقش مادرم نبودند.
در مورد کار، ارتباط مان مثل دو همکار بود.
ایشان در اینکه کاری را قبول بکنند یا نه با من مشورت هایی داشتند.
بسیار احترام آمیز با هم حرف می زدیم، اما هیچ وقت مداخله ای در امور کاریمان نداشتیم.
مشورت می کردیم.
از قدیم رابطه مان همین طوری بود.
ایشان هیچ وقت نه مرا تشویق کردند و نه پرهیز دادند از کار هنر.
به هر حال خودشان هم در این راه مشکلات و مصائب بسیاری را کشیدند، اما مرا پرهیز ندادند.
خود ایشان راه خودشان را انتخاب کرده بودند و همان راه را می رفتند و همیشه نقش مادرهای نازنین
و خوب و فوق العاده را بازی کردند و خوب هم آنها را در می آوردند.
خیلی از هنرپیشه هایی که با ایشان کار کردند یا حتی کار نکردند می گفتند نادره، مادر ما بود.
دلیلش این بود که ایشان نقش هایشان را آنچنان صادقانه اجرا می کردند که این صداقت و انرژی آن به
تماشاچی و بازیگران می رسید.
من هم دارم همان را به صورت ناخودآگاه ادامه می دهم و نقش هایم را صادقانه و با باور انجام
می دهم که این انرژی باور و صداقت من هست که دلنشین هست و به تماشای منتقل می شود.
پرواز مادر
در مورد مراسم خاکسپاری مادرم، بعضی ها انتقاد کردند.
من همان موقع یک مقاله نوشتم در مجله فیلم و در این مورد توضیح دادم و حالا مختصرا می گویم.
این طور برگزار کردم چون دوست نداشتم تابوت و جنازه ایشان در ازدحام و شلوغی غیرقابل تصور و غیرمنتظره و
نامنظم گم شود.
من هرگز در مراسم های خاکسپاری شرکت نمی کنم، اما شنیدم که می گویند از این اتفاقات برای کسانی که
آنها را بردند دور تالار وحدت چرخاندند، افتاده بود.
من دوست نداشتم ایشان ملعبه این مسائل شوند.
ملعبه اینکه آدم ها می آیند فقط برای اینکه کنار ما عکس بگیرند، در زمانی که ما سوگواریم.
من می دانستم اینجور برنامه ها مسائل پیچیده، بی برنامه و غیرقابل کنترل دارند و دوست نداشتم این اتفاق برای
مادر بیفتد.
من دوست داشتم عزیزم را در سلامت و آرامش کامل در قبری که خیلی سال پیش خریداری کرده بود، به
خاک بسپارم.
مجله دیده بان