شنبه, ۱۷ آذر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

رضا رویگری از زندگی شخصی و کاری اش می گوید ، الحمدالله دهاتی ام !

رضا رویگری از زندگی شخصی و کاری اش می گوید ، الحمدالله دهاتی ام ! مهارت های زندگی
رضا رویگری رضا رویگری بازیگری را با صدای دلنشین و آواز خوش اش در دستگاه بیات ترک و نمایشی با عنوان: «عبادتی بر زندگی نامه حسین بن منصور حلاج» آغاز کرد.با همین نمایش بود که پایش به «کارگاه نمایش» یکی از کانون های فعال تئاتر پیش از انقلاب باز شد و آرام آرام اما با […]

رضا رویگری

رضا رویگری بازیگری را با صدای دلنشین و آواز خوش اش در دستگاه بیات ترک و نمایشی با عنوان: «عبادتی
بر زندگی نامه حسین بن منصور حلاج» آغاز کرد.
با همین نمایش بود که پایش به «کارگاه نمایش» یکی از کانون های فعال تئاتر پیش از انقلاب باز شد
و آرام آرام اما با سخت کوشی شد یکی از جوانان اصلی گروه تئاتر «کوچه» و در نمایش های بسیاری
از این گروه حاضر شد، از جمله در «حالت چطوره مش رحیم» و «گلدونه خانم» بازی کرد و پیش از
انقلاب هم در سریال «چنگک» بازی کرد و پس از انقلاب بود که او چهره شد؛ هم با سرود معروف
«ایران ایران» و هم با فیلم هایی هم چون «اجاره نشین ها»، «کانی مانگا» و «شب بیست و نهم» و
هم با سریال هایی مثل «معصومیت از دست رفته» و «مختارنامه»…

رضا رویگری اما در فیلم ها و سریال هایش نقش های منفی شاخصی دارد که تاثیرگذار هستند و نشان
گر وجه تاریک آدم های پیرامونی مان و شاخص ترین تصویر نقش منفی را رضا رویگری در فیلم «بوتیک» در
نقش (آقاشاپوری) ارائه داده است.

گفت گوی پیش رو تلاشی است برای فهم و درک گزاره ای عام در سینما «نقش منفی»…

محل تولد؟

دهستان تجریش، الحمدالله دهاتی ام.

متولد؟

شش دی ماه ۱۳۲۵٫

شرایط خانوادگی؟

خانواده ام خیلی مذهبی بودند؛ پدرم یک آیت الله بی عمامه بود! مادرم هم خیلی مذهبی بود و پدرم آرزو
داشت که من روحانی شوم.
این طور شد که در اوان جوانی (حدود ۱۸ سالگی) نزد آقای طاهری امام جمعه مسجد اعظم تجریش جامع المقدمات
را هم خواندم ولی بعد رفتم و بازیگر شدم چون بیش تر عشق به بازیگری داشتم.

شروع بازیگری؟

با یک نمایش تئاتر شروع کردم؛ «عبادتی بر زندگی نامه حسین بن منصور حلاج» که زندگی نامه حلاج را روایت
می کرد و کارگردان و نویسنده اش خانم «خجسته کیا» بودند.
من دوستی داشتم، روزنامه نگار به اسم آقای ملکی که اخیرا هم فوت کردند.
خانم کیا در نمایشش بازیگری را احتیاج داشت که هم توانایی خواندن آواز داشته باشد و هم بتواند بازی کند.
از همین طریق وارد عرصه بازیگری شدم.

این نمایش قبل از پیوستن به «کارگاه نمایش» است؟

بله.

چه طور به «کارگاه نمایش» معرفی شدید؟

«کارگاه نمایش» به نوعی من را انتخاب کرد.
من با این نمایش وارد کارگاه نمایش شدم، البته همان طور که گفتم این نمایش مربوط به کارگاه نمایش نبود
اما چون اجرای مان در کارگاه نمایش بود با بچه های آن جا آشنا شدم و اولین کاری که در
«کارگاه نمایش» انجام دادم، فکر می کنم «ویس و رامین» بود و بعد هم به گروه آقای «اسماعیل خلج» پیوستم.

شما گفتید که در خانواده ای مذهبی بزرگ شدید.
هنگام ورود به تئاتر، خودتان هم همان قدر مذهبی بودید؟

نه، من مثل پدر و مادرم نبودم.
معمولا بچه ها مثل پدران شان در این گونه مسائل، این قدر شدید نیستند.

چیزی که ما از «کارگاه نمایش» شنیدیم، این است که همه جور آدمی در آن گروه عضو بودند.
از «چپ»ها بگیر…

چپ یعنی چشمش چپ بوده؟ (می خندد)

ایدئولوژی چپ؟

خب من نمی شناختم! چپ ها هم اگر بودند، من واقعا
نمی شناختم! تنها چیزی که در آن جا راجع به آن صحبت نمی شد، همین مسائل بود.

یعنی اصلا عقاید سیاسی مطرح نبود؟

اصلا! نه عقاید سیاسی و نه اجتماعی.
فضای «کارگاه نمایش» فضایی بود که برای کارهای کارگاهی ساخته شده بود و ما از صبح تا آخر شب آن
جا مشغول به کار بودیم و بعد از اجرا هر کسی دنبال کار خودش می رفت.

معمولا آن جا چه نوع نمایش هایی اجرا می شد؟

هر جور تئاتری که تصور کنید ما کار می کردیم،
کارهای «قهوه خانه ای» را آقای خلج می نوشت و متون نمایشی نویسنده های خارجی را هم کار می کردیم.
آزاد بود و هر کاری می خواستیم، می کردیم.

خودتان بیش تر با چه جور کارهایی ارتباط برقرار می کردید؟

کارهای آقای خلج؛ چون مردمی بودند و کاراکترها از
متن همین مردم بودند.

بیش تر نقش منفی بود یا مثبت؟

همه جور نقشی بود اما من از ابتدا هم خیلی به بازی در
نقش منفی حساسیت نداشتم.
هر چند الان نقش های منفی را بیش تر از نقش مثبت دوست دارم…

کارگردانی هم کردید؟

نه، همه جور کاری در تئاتر کردم اما کارگردانی نه…

چه سالی «کارگاه نمایش» را ترک کردید؟

سال ۵۰، ۴۸ بود که من را از کارگاه نمایش بیرون کردند.

دلیلش؟

طرز فکرم با آن ها نمی خواند! هیچ وقت دلیلش را درست نفهمیدم.
نفهمیدم چه طور وارد شدم و چه طور بیرونم کردند!

شما گفتید که طرز فکر مطرح نبود؟

اشتباه نشود، من
گفتم که بحث سیاسی نمی کردیم؛ نمی پرسیدیم کی چپ است و کی راست؛ اما همین الان اگر ماها طرز
ف کرمان با هم نخورد، اصلا با هم صحبت هم نمی کنیم.

خب این چه جور طرز فکری بود که نمی خواند؟

باور می کنید که نمی دانم؟! شاید هم شیطنت های
خودم بود…
شاید چون بازیگوش بودم، بیرونم کردند!

بعد مسیرتان به کدام سمت منتهی شد؟

بیرونم کردند و بعد دوباره آمدند دنبالم
که در اجرای نمایشی به اسم «شباط» در لهستان، به کارگردانی آقای خلج شرکت کنم.
بعد از آن نمایش در چند کار دیگر «کارگاه نمایش» هم بازی کردم اما وقتی به کل آن جا را
ترک کردم به باغ مخروبه ای در تجریش رفتم و در آن جا ترشی، رب و مربا درست می کردم.

این مربوط به قبل از انقلاب است؟

بله.

چه شد که دوباره به عرصه بازیگری برگشتید؟

تا سال ۶۳ من مشغول ترشی درست کردن بودم تا این که
در سال ۶۳ مرحوم «رضا ژیان» دنبالم آمد و گفت این کارها چیست که می کنی! و من را به
«محله بهداشت» برد.

با «رضا ژیان» در گروه «کوچه» بودید؟

بله، البته ما با گروه های دیگر هم کار می کردیم ولی گروه
اصلی مان گروه «کوچه»ی آقای خلج بود.
«رضا ژیان» من را به «محله بهداشت» برد؛ در آن جا نقش «عمو شیر» را بازی می کردم و با
همین نقش بود که در بین مردم شناخته شدم.
بعد هم فیلم «عقاب ها» را با مرحوم «خاچیکیان» کار کردم.

با «خاچیکیان» چه طور آشنا شدید؟

ایشان هم من را در «محله بهداشت» دیده بود.
او من را برای نقش «خلبان» در فیلمش انتخاب کرد.
حالا روی چه حسابی این کار را کرد، نمی دانم! چون من خیلی کوچک بودم و اصلا نمی دانم که
به آن نقش می خوردم یا نه، بعد هم فیلم «یوزپلنگ» را با هم کار کردیم.
با «خاچیکیان» چهار فیلم کار کردیم که «بلوف» و «مردی در آیینه» هم جزو آن ها بود.
این طور پایم به سینما باز شد و در کنار آن چند فیلم هم برای تلویزیون کار کردم.

سریال «چنگک»!

آن سریال مربوط به سال ۵۲ بود.

پس قبل از انقلاب هم در تلویزیون کار می کردید؟

راستش الان یادم نمی آید که «محله بهداشت» اول بود
یا «چنگک»!

«محله بهداشت» که مربوط به بعد از انقلاب است!

بله، مربوط به سال ۶۴ بود.
سریال «چنگک» سریالی پلیسی بود که هر هفته قصه ای جداگانه داشت و من در چند قسمتش بازی کردم.
یک قسمتش را با آقای «سهیل سوزنی» کار کردم و یک قسمتش را هم را با آقای «فریبرز صالح»

اولین
نقش منفی؟

«یوزپلنگ».

الان گفتید که نقش های منفی را بیش تر دوست دارید…

بله، مثلا در «به کجا چنین شتابان» نقشم مثبت بود.
نقشی که «علی عمرانی» بازی کرد را آقای طالبی ابتدا به من پیشنهاد کرد و قرار بود زنده یاد «شکیبایی»
نقشی را که من بازی کردم بازی کند.
حتی با ایشان قرارداد هم بسته بودند اما آقای «شکیبایی» مرحوم شدند.
در جست و جوی بازیگر بودند که سناریو را برای من فرستادند و من دیدم که چه قدر این نقش
منفی خوب است.
گفتم آقای طالبی من آن نقش را نمی خواهم.
آقای طالبی گفتند نقشی که می خواهی منفی است اما من همان نقش منفی را ترجیح می دادم.

چرا نقش منفی را بیش تر دوست دارید؟

برای این که دست و بال بازیگر بازتر است.
شما در نقش مثبت محکومید که الکی خوب باشید! ولی مثلا در همین «به کجا شتابان» را اگر ببینید، شخصیت
منفی ویولن می زد، آدم می کشت، جاسوس بود، دزد بود، عاشق زنش بود، بچه هایش را دوست داشت یعنی
تمام بعدهای انسانی را داشت.
در نقش منفی شما همه کاری می کنید اما در نقش مثبت شما هیچ کدام از این کارها را نمی
توانید بکنید.

این ویژگی های «نقش مثبت بعد از انقلاب» نیست؟ مثلا ما «لات های لوطی مسلکی» داریم که…

خوب آن روزها نقش های منفی و مثبت کمی فرق داشت اما من در مورد کارهای خودم دارم حرف می
زنم.
آن موقع شاید شخصیت ها کمی بیش تر حالت خاکستری داشتند.

پس با شرایط فعلی ترجیح می دهید که نقش منفی بازی کنید؟

نه، اگر شخصیت های مثبتی مثل «کیان» مختارنامه
باشد، دوست دارم ولی اگر نقش مثبت قرار باشد که نقش مثبت خنثی باشد، ترجیح می دهم نقش منفی را
بازی کنم.

بازی کردن نقش منفی پیچیدگی هایی دارد؛ شما مجبورید حس های منفی شخصیت داستان را در خودتان ایجاد کنید.
این به این معنی است که انرژی های منفی در شما وجود دارد که آن را آزاد می کنید یا…
؟

من فقط نقش را بازی می کنم.
مثلا وقتی من در «بوتیک» بازی کردم (که خیلی منفی بود) یا مثلا در «شب بیست و نهم»، هیچ کدام
از ویژگی هایی که در آن شخصیت ها بود در وجود خودم نبود.

ممکن نیست پتانسیل هایی در شما باشد که فقط به خاطر «خوب بودن» جلویش را بگیرید؟

حالا فکر می کنید
اگر پتانسیل هایش باشد هم می توانید آن نقش را خوب بازی کنید؟ سخت ترین نقش این است که آدم
بخواهد خودش را بازی کند، برای این که خودت را هیچ وقت نمی توانی ببینی.
من با دیدن شما، می توانم مشکلات شخصیتی یا میزان عاطفه و محبت شما را درک و بازی کنم اما
خود آدم نمی تواند ویژگی های منفی و مثبتش را دریابد یا مثلا ببیند که حرکات خودش چه جور است؛
مدام که جلوی آینه نایستاده!

نقش هایی وجود دارد که در آن شخصیت منفی ذاتا پلید است، مثل نقش «شمر»
اما من به عنوان تماشاگر زمانی نقش منفی را باور می کنم که جنبه های انسانی را هم در این
شخصیت ببینم…

خب این موضوع بر می گردد به متنی که نوشته شده و در درجه دوم بازی شما، متاسفانه الان خیلی
ها هستند که نقش های منفی را به شکل سیاه و بدمن بازی می کنند در حالی که نقش های
منفی جذابیت هایی دارد که باید آن ها را پیدا کنی که تماشاچی، هم لذت ببرد از نقش و هم
قابل باور باشد.

اما الان تا در مورد نقش منفی حرف می زنند، بازیگر گرهی در ابراوانش می اندازد و خشمی در
نگاهش می آورد که انگار همین الان از جهنم فرار کرده است در حالی که نقش منفی جذابیت هایی دارد
که من به عنوان کسی که زیاد این نوع از نقش ها را بازی کرده ام، خیلی آن را می
فهمم.
من در بازی نقش های منفی چیزهایی یاد گرفته ام که اگر بخواهم ۱۰۰ سال بازیگری را درس بدهم، نمی
توانم آن ها را آموزش دهم چون چیزهایی بوده که حین کار کردن به آنها رسیده ام.

برای بازی در فیلم«بوتیک» از چه نمونه ای استفاده کردید؟

نه برای نقش مثبت «کیان» در «مختارنامه» ما به ازا
داشتم و نه برای «شاپوری» در «بوتیک».
این نوشته بود که راه را به ما نشان می داد.
مثلا در جایی از فیلم، «آتی» به من (در نقش شاپوری) می گوید: «تو از چه جور آدمی خوشت میاد»
و من جواب می دهم: «آدمی که زن باشه!»…
یعنی برایش مهم نیست که شخصیت طرف مقابلش کیست! زن باشد، حالا هر چه می خواهد باشد.
پس ببینید این نوشته است که شما را در آن چه می خواهید بازی کنید، راهنمایی می کند.

منطق ذهنی شخصیت منفی را چه طور پیدا می کنید؟ در همین فیلم «بوتیک» مثلا چه طور به جای «شاپوری»
فکر کردید؟

خون نوشته به آدم راهنمایی می دهد! من در عمرم به کسی نگفتم که به من یک چایی
بدهد اما در فیلم به شاگردم می گویم برایم «تریاک» بگیرد! «دستور دادن» اصلا در وجود من نیست ولی «شاپوری»
مدام دستور می دهد! این را بگیر، آن را بیاور…
یا مثلا در صحنه ای برای پیدا کردن ناخن بی ارزشش که روی فرش افتاده، شخصیت دو نفر را خرد
می کند؛ همه این صحنه ها و کلمات تو را راهنمایی می کند.
من همیشه می گویم که هیچ چیز مثل سناریو نمی تواند راهنمایی ات کند.

شما فقط باید باهوش باشید و آن را انتخاب کنید.
وقتی از «دیوید لین» پرسیدند: «سینما چیست؟»، گفت: «سه چیز؛ اول سناریو، دوم سناریو، سوم سناریو».
واقعا سناریو مهم است.
وقتی یک متنی خوب نوشته می شود، شما واقعا نمی توانید آن را بد بازی کنید.
وقتی جملات زیبا دارد و آن جملات شما را به طرف نقش راهنمایی می کند، کار شما به عنوان یک
بازیگر بسیار ساده است.
البته خب روش هایی هم دارد که خود بازیگر باید بلد باشد.

آیا تا به حال شخصیتی منفی بازی کرده اید که ویژگی های منفی در متن نباشد و شما خودتان «زیرمتن»ها
را به آن اضافه کنید؟

در فیلم «ملکوت» یک نقش منفی سیاه بود؛ کسی که پول یک بیوه زن را
هم می خورد.
من به آقای آهنج، کارگردان کار گفتم که این نقش خیلی سیاه است.
من این نقش را بازی نمی کنم و بعد از مشورت با او قرار شد که رگه هایی از طنز
را به شخصیت اضافه کنیم.
در حقیقت اگر کارگردان دست بازیگر را باز بگذارد، حتی می توان نقش سیاه را سفید کرد یا دست کم
خاکستری!

نظرتان درباره بازیگری نقش های منفی، آن چنان که امروز اتفاق می افتد، چیست؟

منفور و سیاه بازی می
کنند و کلیشه ای یا در حرف زدن ادای یک بازیگر دیگر را در می آورند.
«بیان» خیلی مهم است.
از نظر من در بازیگری ۵۰ درصد کار بیان است.
این که چه طور دیالوگ را بیان کنید؛ دیالوگ مثل گوهری می ماند که باید یاد بگیرید چه طور آن
را خرج کنید.
باید دانه دانه مانند الماس از آن استفاده کنید اما بعضی ها آن را ناگهانی بیرون می ریزند.

باید اول نقش را تجزیه و تحلیل کنید و بعد خودتان را در قالب آن نقش بگذارید تا بعد
بتوانید دیالوگ های آن را ادا کنید.
نقش «شاپوری» در «بوتیک» برای من یک لبه تیغ بود.
اگر کمی آ ن طرف تر بازی می کردم، مثل بدمن های قدیمی می شود و اگر کمی آن طرف
تر بازی می کردم، تبدیل به کلیشه می شد! باید جوری بازی می کردم که منحصر به فرد باشد و
خوشبختانه این اتفاق هم افتاد!

خیلی از بازیگرها برای این که بتوانند یک شخصیت را بازی کنند، سیر گسترده ای
را برای پیدا کردن آن آدم در اجتماع آغاز و تلاش می کنند آن آدم را تقلید کنند.
برای شما این اتفاق چه طور می افتد؟ برای این که کاراکترسازی کنید یا در «بوتیک» یا در جاهای دیگر؟

بله، درست است .
بعضی ها می روند و می گردند که این نقش شبیه این فرد در اجتماع است و بعد همان را
بازی می کنند.
اما اگر شما بخواهید کاراکترسازی کنید باید خودتان را جای آن شخصیت قرار دهید.
تیپ سازی هم قصه خودش را دارد، مثلا خیلی ها برای بازی پیرمرد به سرفه کردن و ادای پیرها را
درآوردن اکتفا می کنند اما من خیال می کنم برای بازی در نقش یک پیرمرد باید پیر شوی! این باعث
می شود که تماشاچی شما را باور کند، حتی اگر موهای تان مشکی باشد و صورت تان بدون چین و
چروک!

این را از کجا یاد گرفتید؟

از تئاتر! من هرچه دارم از تئاتر دارم ولی ریشه اش در جاهایی
است که نمی دانم از کجا می آید.
در «ال سید»، سوفیا لورن به چارلتون هستون می گوید: «تو این همه جنگاوری را از کجا به دست می
آوری؟» و هستون پاسخ می دهد: «وقتی یک جنگاور به جنگ می رود، خودش نمی داند این همه رشادت را
از کجا می آورد»، خودش پیش می آید، بازیگر هم دقیقا همین است.

یکی از مشکلاتی که بازیگران نقش منفی دارند، این است که بقایای نقش منفی شان را با خودشان به جامعه
می برند…

من شاید با تله فیلم هایی که بازی کردم، ۶۰ یا ۷۰ فیلم بازی کردم اما حتی یک دیالوگ از
نقش منفی ام را به خانه نبردم.
اگر قرار باشد من هر نقشی را که بازی می کنم با خودم به خانه ببرم که یک روز دیوانه
ام و یک روز قالتم.
تنها نقشی که کمی روی من تاثیر گذاشت، آن هم بعد از زمانی که از تلویزیون پخش شد، بازی در
نقش «کیان» ایرانی در مختارنامه بود.

آن هم به خاطر نظراتی که مردم داشتند…
اگر بخواهم نقشی که بازی می کنم، روی من تاثیر بگذارد که آدم هر روز یک شکل می شود.
بازیگری مثل شنا کردن در آب است.
شما در آب شنا یاد می گیرید اما روی فرش خانه تان شنا نمی کنید.
تجربه بازیگری مربوط به همان عرصه بازیگری است، نه دنیای واقعی!

تا حالا شده بعد از بازی در نقش منفی
به شما ابراز احساسات منفی کنند؟ مثلا بگویند آقای «شاپوری» من از شما متنفرم؟!

تا دل تان بخواهد! سر «شب
بیست و نهم» علنا جلویم فحشم می دادند! ولی من لذت می بردم.
چون تازه متوجه می شدم که چه قدر تاثیرگذار بوده ام.

بعد از پیش آمدن این وضعیت جسمی برای شما، باز هم پیشنهاد بازیگری داشتید؟

کارهای الکی! آن کاری که برایم
جدی باشد؛ دلم بخواهد بازی کنم، خیر…
البته به تازگی قرار است در فیلم آقای پیمان قاسم خانی بازی کنم و تازه قراردادش را بستم و جزو
کارهایی است که دوست دارم بازی کنم.

نامش چیست؟

هنوز معلوم نیست.

روزنامه سینما

گردآوری:

اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
مهارت های زندگی
بیشتر >