رضا مددی از زندگی شخصی و کاری اش می گوید ، قهرمانی در قفس + عکس
رضا مددی
وارد قفس که می شود، نفس در سینه ها حبس می شود.
هنوز چند ثانیه از نواخته شدن زنگ شروع راند نگذشته که گردن حریف را می گیرد و او را به
زمین می کوبد.
نفس های حریف به شماره می افتد، چند ثانیه دیگر که می گذرد حریف تسلیم شده و داور دست این
مبارز ایرانی را به عنوان برنده «قفس» بالا برده است.
«رضا مددی» مبارز ایرانی رشته خشن و خطرناک «ام ام ای» شاید در ایران چهره ای چندان شناخته شده نباشد
اما یکی از مشهورترین ورزشکاران رشته پربیننده و جنجالی قفس در جهان است، مبارزی که تا حالا حتی یک بار
هم «ناک اوت» نشده است.
زندگی یکی از اعجوبه های ورزش «مبارزه در قفس» در جهان را با هم مرور می کنیم.
رضا مددی را در جهان با نام «درنده عصبانی» می شناسند.
می گوید این لقب فقط مخصوص کسانی است که قدرتمندند و سرسخت.
او می گوید برایش فرقی نمی کند که ح-ریفش کیست و چه ملیتی دارد.
او تنها به «برد» فکر می کند.
مددی سال هاست که در «سوئد» زندگی می کند و در این سال ها در بیشتر شهرهای اروپایی و آمریکایی
در قفس مسابقه داده است، مبارز بودن در خونش است و مبارزه مهم ترین قسمت زندگی اش است.
او بعد از مدتی محرومیت، خیلی سریع به دوران موفق گذشته بازگشته است و موفق شده زیر نظر سازمان «یو
اف سی» که بزرگترین سازمان برگزار کننده مسابقات ورزش «ام ام ای» در جهان است، دوباره مسابقه بدهد.
مددی در چندین فیلم هالیوودی و سوئدی نیز به عنوان بازیگر، ایفای نقش کرده است.
همچنین دو مستند جالب و هیجان انگیز نیز درباره زندگی اش و سختی هایی که کشیده، ساخته شده است.
«از نارمک تا ریودوژانیرو» نام یکی از فیلم های مستندی است که یک کارگردان سوئدی از زندگی او ساخته است.
در این فیلم کارگردان از منطقه نارمک تهران تا شهر ریو در برزیل، رضا مددی را همراهی می کند و
از مسابقاتش تصویر می گیرد.
اما در این میان یکی از فیلم های مستندی که درباره زندگی خصوصی «رضا مددی» ساخته شد، جنجال زیادی به
پا کرد و باعث شد او پس از محرومیت، دوباره به سازمان یو اف سی دعوت شود.
نام این مستند، « سگ عصبانی» سات.
کارگردان در این فیلم از دوران محرومیت و آسیب دیدگی های رضا و زندگی شخصی اش فیلم می گیرد.
زمانی که این فیلم منتشر شد، اخباری جنجالی درباره رضا در روزنامه ها چاپ شد و به گوش مدیران سازمان
یو اف سی رسید.
چند روز پس از پخش آن فیلم، دعوتنامه ای برای شروع مجدد مبارزات به مددی داده شد و او دوباره
به دوران قدرتش برگشت.
مهارت های عجیب و غریب این ورزشکار در قفس باعث شده تاکنون هیچ کدام از ورزشکاران این رشته، جرأت کل
کل با او را پیدا نکنند.
زمانی که خبر برگزاری مسابقه او به گوش مردم سوئد می رسد، سالن ۱۵ هزار نفری پر می شود از
طرفدارانش.
این استقبال در کشوری که استادیوم ورزش های اول آن یعنی فوتبال و بعد هاکی معمولا بیش از ۵ هزار
بیننده را به خود ندیده است خیلی شگفت انگیز است.
با رضا مددی به مصاحبه نشستم که در باشگاه معروف «آل استار» بعد از یک تمرین سنگین بوکس همراه با
مدیر برنامه های خود «بهزاد مجیدی» مشغول برنامه ریزی برای مسابقه آینده بود.
از کشتی تا قفس
«رضا مددی» متولد سال ۱۳۵۷ است و فرزند ته تغاری یک خانواده پر جمعیت ایرانی.
۱۲ ساله بود که از ایران به کشور سوئد مهاجرت کرد: «در منطقه نارمک تهران به دنیا آمدم آن هم
در یک خانواده پر جمعیت.
تا ۱۲ سالگی در منطقه پونک تهران بزرگ شدم و خاطرات دوران کودکی ام به کوچه و پس کوچه های
منطقه پونک گره خورده است.
ورزش را از دوران نونهالی شروع کردم.
خوب به یاد دارم با همان سن کم، ورزش همه چیزم شده بود.
تا خودم را شناختم وارد رشته «کشتی» شدم.
این رشته را در «باغ فیض» زیر نظر استاد «محمد علی حساس» شروع کردم و اولین مدالم را در رشته
کشتی کسب کردم.»
او مدت ها در این رشته فعالیت کرد و کشتی گرفت، حتی زمانی که از ایران به
سوئد نقل مکان کردند نیز زیر نظر بهترین مربیان کشتی، این رشته را ادامه داد و بارها مدال آور شد
تا اینکه با فدراسیون کشتی کشور سوئد به مشکل برخورد.
سال ۲۰۰۶ بود که از رفتن روی تشک کشتی در کشور سوئد دلسرد شد و تصمیم گرفت دیگر کشتی نگیرد.
او فردای آن روز همراه با دوست صمیمی اش که در رشته «ام ام ای» فعالیت می کرد به سالن
مسابقه «مبارزه در قفس» رفت.
«ناراحت بودم.
نمی شد کشتی را آنگونه که دوست دارم در این کشور ادامه بده.
خسته شده بودم.
یک روز دوستم که یک مبارز در رشته «ام ام ای» بود به من پیشنهاد داد تا با هم به
محل برگزاری مسابقه اش برویم، قبول کردم و رفتم.
زمانی که مبارزها را در قفس دیدم چند دقیقه ای بی حرکت و بدون آنکه حتی یک کلمه حرف بزنم
در جایم خشکم زد.
من گمشده ام را پیدا کرده بودم.
این همان رشته ای بود که من سال ها دنبالش بودم.
یک مبارزه سخت و هیجان انگیز.»
مسابقه تمام شد.
او همراه با دوستش از سالن بیرون آمد و تصمیم گرفت که به سراغ این ورزش برود و وقتش را
تنها برای این رشته بگذارد: «فردای آن روز تعطیل بود و باشگاهی باز نبود تا بروم و نام نویسی کنم
و ورزشم را شروع کنم.
روز دوشنبه که سر زد من جوانی بودم با یک دنیا آرزو و امید.
می خواستم قهرمان این رشته بشوم.»
چهار ماه بعد او اولین مبارزه خود را در کشور فنلاند انجام داد اما
خاطره خوشی از آن روز ندارد: «۴ ماه تمرین کردم و برای اولین مبارزه ام به نام کشور فنلاند رفتم.
آن روزها پسری جوان بودم که ماه ها به عشق بودن در قفس تمرین کرده بودم اما زمانی که حریفم
وارد قفس شد، با دیدن عضلات قدرتمندش روحیه ام را باختم.
من باید با کوهی از عضله مسابقه می دادم.
متاسفانه نتوانستم آن مبارزه را ببرم.
در این مسابقه به شدت عصبانی برخورد کردم و این عصبانیت باعث شد چند اخطار بگیرم و بازنده میدان شوم.
بعد از این باخت روحیه خوبی نداشتم اما با کوله ای پر از تجربه به کشور سوئد برگشتم.
آن روز یاد گرفتم که عصبانیت در قفس حتی می تواند باعث مرگت بشود و همین تجربه تا امروز همراهم
است.
از آن به بعد هر وقت که می خواهم در قفس عصبانی برخورد کنم یاد آن باخت تلخ می افتم.
هر چند امروز هم به من می گویند درنده عصبانی اما این به خاطر سرعت و قدرتم است.
من سال هاست سعی دارم روی عصبانیتم در قفس خط بکشم.» رضا مددی برایمان از لقبش می گوید: «در کشور
سوئد و آمریکا معنی این لقب اصلا بد نیست و فقط ترجمه اش به فارسی کمی زشت جلوه می کند.»
او بعد از آن درباره دلیل این نام گذاری می گوید: «همه چیز از روزی شروع شد که مدیر برنامه
هایم از من پرسید که آیا موافق این لقب هستم.
منطقش هم درباره این لقب این بود که حروف اول فامیلی من با حروف «م» و «الف» و «دی» شروع
می شود که اگر این سه حرف را کنار هم بگذاریم معنی عصبانی می دهد و از آنجا که حرکات
من در قفس شبیه یک گرگ عصبانی است، این لقب بهترین لقبی است که می توانم داشته باشم.
البته در اینجا و آمریکا این لقب خیلی لقب خوبی است و به معنی سرسختی و قدرت است اما زمانی
که به فارسی ترجمه می شود کمی زشت به نظر می رسد.»
۲۰ بازی و ۱۵ برد
در کارنامه ورزشی اش تاکنون ۲۰ مبارزه بزرگ
ثبت شده است.
می گوید در سایت معروف «شردگ» که اطلفاعات کامل مربوط به بازی ها و مبارزات این رشته در سراسر جهان
ثبت می شود فقط ۱۸ مسابقه از او کار شده است: «در طول این چندین سال ۲۰ بار وارد قفس
شدم و مسابقه حرفه ای دادم که ۴ بار باخت داشتم و ۱۵ بار برد و یک بار هم مسابقه
انجام نشد.
یعنی اینکه ورزشکاری که قرار بود با من وارد قفس شود اعلام کرد که بیمار است.»
می خندد و می
گوید که البته اصلا به این موضوع فکر نکرده که حریفش ترسیده با او وارد قفس شود.
او می گوید بردهایی که داشته برایش شیرین ترین لحظه های زندگی اش را ساخته و برای او بسیار خاطره
انگیز است: «زندگی من به گونه ای نیست که برایم برد و باخت مهم نباشد.
من هر روز تمرین های سختی را انجام می دهم، مجبور هستم وزن خودم را بالا ببرم و یا کاهش
وزن داشته باشم.
روزها و شب هایی می شود که خانواده ام را نمی بینم.
گاهی اوقات روی تپه ها هنگام دویدن از خستگی بیهوش می شوم چرا که هر برد برایم یک پیشرفت شیرین
محسوب می شود.»
اما در بین تمام مسابقه هایی که تاکنون انجام داده است هیچ وقت مسابقه اش با «مایکل
جانسون» را از یاد نمی برد و می گوید گل سرسبد بردهایش زمانی بود که مایکل جانسون حریف آمریکایی اش
زیر دست و پای او نفس نفس می زد و احساس خفگی می کرد.»
جانسون حریف بسیار قدری بود؛ آنقدر
که در راند اول نزدیک بود با یک لگد کارم تمام شود اما ایستادم و تا می شد قدرتم را
نشانش دادم و در راند سوم در حالی که زیر دست من بی حرکت مانده بود، تسلیم شد.
دست من در قفس بالا رفت و این برد، من را به سمت یک موقعیت خیلی خوب برد.»
من و ۴ باخت
این مبارز
حرفه ای خاطرات تلخ و شیرین زیادی در زندگی اش دارد که بیشتر آنها وصله خورده است به مبارزه هایی
که در قفس داشته: «تلخ ترین خاطره در دوران ورزشی ام برمی گردد به سه باختی که داشتم.
البته هیچ وقت باختم در اولین مسابقه را جزو لیست باخت هایم حساب نمی کنم چون برایم مهم بود که
به آرزویم برسم.
یعنی در قفس مبارزه کنم، به همین خاطر گاهی که کارنامه کاری ام را مرور می کنم و به
آن روز می رسم با خودم می گویم رضا همین که نشستی و توانایی هایت را حساب و کتاب کردی
و تصمیم گرفتی وارد قفس شوی کافی است و نباید اولین باخت را زیاد جدی بگیری اما یک باخت دیگر
هم داشتم که برایم خیلی ناراحت کننده بود.
در کشور انگلیس باید به قفس می رفتم، تصمیم گرفته بودم در یک وزن بالاتر مسابقه بدهم و متاسفانه به
حریفم باختم.
البته خیلی خوب است که آدم به حریف قدر و ماهر ببازد.
همیشه می گویم حریفم در این مسابقه حقش بود من را ببرد.»
او ادامه می دهد: «باختم در کشور برزیل
مقابل حریفی به نام «کریستیانو مارسلو» نیز خیلی برایم دردناک بود.
مدت ها به خاطر این باخت به کیسه بوکس مشت می زدم و با خودم می گفتم که حریف بعدی
ام را باید طوری شکست بدهم که همه خاطره آن باخت را فراموش کنند.
البته من آن مسابقه را برده بودم و با ناداوری نامم به عنوان بازنده اعلام شد و دست حریف برزیلی
بالا رفت.
خیلی ها بعد از رأی داوران گفتند که برنده واقعی این بازی من بودم.
اما آخرین باختم در مسابقه اخیری که در کشور ایرلند داشتم نیز خیلی ناراحتم کرد.»
البته مددی حتی در مسابقاتی
هم که باخته است هیچ وقت ناک اوت نشده است و هر سه باخت او با رأی داوران و بر
اساس امتیازدهی آنها بوده است.
«ریچ کلمنتی» را بردم و رفتم یو.اف.سی
ورزشکار قهرمان می گوید یکی از قوی ترین حریفانش «ریچ کلمنتی» بوده است؛ مبارز مشهوری از آمریکا: «یکی از باتجربه
ترین و به جرأت می توانم بگویم اعجوبه ترین مبارزانی که دیده ام «ریچ کلمنتی» بود.
او مانند یک افعی به تمام معنا وارد قفس شد.
همان ابتدای مسابقه شروع کردم به کار کردن روی روحیه و اعتماد به نفسش ولی نتوانستم راهی پیدا کنم تا
روحیه اش را خراب کنم، از لحاظ اعتماد به نفس هیچ چیزی کم نداشت، از هر طرف به سمتش حمله
می کردم یک کارت برنده رو می کرد.
حتی یک بار اگر نجنبیده بودم مبارزه را باخته بوم.
زمانی که توانستم خودم را نجات دهم در ذهنم این موضوع را مرور کردم که من نیامده ام تا بازنده
این قفس باشم.
بالاخره هر طوری بود خودم را جمع و جور کردم و گفتم تو یک درنده عصبانی هستی و باید همینطور
بمانی، همین هم شد.
موفق شدم ک مرند «سوپر یورو چلنج» را بگیرم و همین برد هم باعث شد وارد سازمان معروف یو اف سی
شوم.
این ورود برای من و زندگی ام خیلی مهم بود.»
قهرمان ایرانی در سوئد
اگر نام رضا مددی را در
سایت های سوئدی جستجو کنید، نام او علاوه بر موفقیتش در مبارزاتش، با یک خبر دیگر هم بارها و بارها
تکرار شده است.
خبر اقدام شجاعانه این ورزشکار در فضای مجازی و روزنامه های سوئدی سروصدای زیادی به پا کرده است.
مددی این ماجرا را برای مان اینگونه تعریف می کند: «درست اواسط ماه مبارک رمضان بود.
در سوئد، روزه گرفتن خیلی سخت است.
ساعت دو بامداد سحری می خوردم و ساعت ۱۰ شب، افطار می کردم.
آن روز همراه با دوستم برای قایق سواری به یک دریاچه رفته بودیم.
استکهلم پر است از دریاچه های کوچک و بزرگ که می توانی سوار بر قایق از این طرف شهر به
آن طرف شهر بروی.
مدتی قایق سواری کردیم تا اینکه من برای خریدن طناب از قایق پیاده شدم.
از آنجا که اسکله، نزدیک رستوران دوستم بود سری هم به رستوران دوستم زدم.
در رستوران عده ای آمریکایی من را دیدند و پرسیدند که من همان رضا مدیدی ام.ام.ای هستم؟ وقتی جواب مثبت
دادم آنها از من خواستند که چند دقیقه ای با آنها عکس یادگاری بگیرم اما در همین زمان ناگهان چشمم
به مردی آلمانی افتاد که با دو دختر بچه خردسالش که یکی از آنها حدود ۳ ساله بود و کالسکه
ای را هل می داد و دیگری در آغوشش بود از کنارمان رد شدند.
ناگهان کالسکه دختربچه گیر کرد و پدرش مجبور شد بچه ای را که در آغوش داشت روی زمین بگذارد تا
کالسکه را راه بیندازد و در همین زمان یکباره با یک موج سنگین، کودک خردسال که حدودا یک سال و
نیمه بود به داخل آب افتاد.
بچه سبک بود و خیلی سریع به زیر آب رفت، به سرعت به داخل دریاچه شیرجه زدم و کودک را
نجات دادم اما چند لحظه بعد، مشکل دیگری پیش آمد.
پدر کودک که به داخل آب پریده بود، خودش دچار مشکل شده بود و در حال غرق شدن بود، آن
روز مجبور شدم بعد از نجات کودک، پدر او را هم نجات بدهم.
هنوز صدای کمک خواستن دختر ۳ ساله در گوشم است.»
او ادامه می دهد: «بعد از نجات دادن این دو
نفر، گردشگران آمریکایی به مرد آلمانی گفتند که این مرد، رضا مددی مشهور است و بعد هم از من خواستند
که همراه هم عکس بیندازیم.
من مخالفت کردم.
یعنی به نظرم این کار خوبی نبود که با افرادی که چند لحظه پیش از مرگ نجات یافته اند، برای
خودنمایی عکس بیندازم.
برای همین وقتی متوجه شدم همه چیز رو به راه است، آنجا را ترک کردم اما متاسفانه گردشگران آمریکایی اخبار
این حادثه را در فضای مجازی منعکس کردند و بعد هم خبر رسانه ای شد.
راستش را بخواهید من اصلا دلم نمی خواست که این خبر منعکس شود.»
رضا، اعتقاد قلبی شدیدی به این مسئله
دارد که خداوند همیشه به او کمک می کند.
می گوید این حادثه باعث شده با اعتقاد و ایمان بیشتری نماز بخواند: «من معتقدم که خداوند تنها کسی است
که می داند چه کسی را کجا بفرستد.
شاید باورش سخت باشد اما من تنها چند هفته قبل از این حادثه در یکی از ایستگاه های آتش نشانی
شهر استکلهم آموزش های خیلی دقیق و سختی را در زیر آب دیده بودم تا غریق نجات بشوم.
برای همین خیلی آماده بودم و می دانستم که در چنین موقعیت هایی باید چگونه رفتار کنم.»
بازگشت به قفس
رضا مددی بیش از ۱۰ سال است که به عنوان مبارز حرفه ای در قفس مسابقه می دهد و در
این زمان چندین بار پیش آمده که از این ورزش خسته شده اما هر بار یک اتفاق باعث شده او
دوباره به قفس برگردد: «بالاخره گاهی وقت ها آدم خسته می شود.
من از سال ۲۰۰۶ در این رشته ورزشی به صورت حرفه ای کار می کنم.
گاهی با خودم می گویم دیگر بس است رضا، تا کی می خواهی به این مسابقه ها ادامه دهی؟ اما
هر بار برایم یک اتفاق جالب می افتد و به من روحیه دوباره شروع کردن می دهد.
برای مثال یک روز همراه با دوستم به یک مجتمع تجاری رفتیم تا خرید کنیم.
در راه به او گفتم که دیگر نمی خواهم وارد قفس شوم اما همان لحظه ناگهان فرد معلولی را دیدم
که روی صندلی چرخ دار است و نمی تواند در یک فروشگاه را باز کند، جلو رفتم و برایش در
را باز کردم.
نگاهم کرد و اسمم را صدا زد.
سخت صحبت می کرد و بعضی از کلماتش را متوجه نمی شدم اما بالاخره به من فهماند که از طرفداران
بازی های من است و اقوام و دوستانش بازی های من را دنبال می کنند.
دستش را گرفتم و گفتم خوشحالم که طرفدارانی مثل او دارم.
درخواست عکس یادگاری کرد و با هم عکس گرفتیم و خداحافظی کردم.
هنوز چند قدم از او دور نشده بودم که دوباره به سمتش برگشتم.
پیراهن ورزشی ام.ام.ای را که برای خودم خریده بودم امضا کردم و به او هدیه دادم.
به دوستم گفتم دیدی همین چند لحظه پیش بود که به تو گفتم دیگر نمی خواهم مبارزه کنم اما نظرم
برگشت، می روم و سعی می کنم به عشق همین پسر معلول، بازی بعدی ام را هم ببرم.»
چقدر جایزه
می گیری؟
خیلی از طرفداران مسابقه های ام.ام.ای دوست دارند بدانند که جایزه هایی که برنده های قفس، دریافت می
کنند چقدر است؟ مددی در پاسخ این سوال می گوید: «بیشترین جایزه نقدی که گرفتم حول و حوش ۱۳۰ هزار
دلار بود که بعد از برد مایکل جانسون به من داده شد.
البته یک بار هم فردی که به مبارزه های من علاقه مند شده بود، اسپانسرم شد.
او در کشور امارات تجارت خوبی برای خودش داشت و مبلغ ۲۰۰ هزار دلار به عنوان اسپانسر در اختیار من
گذاشت.»
مددی رازش را فاش می کند
مددی در فضای مجازی بارها شاهد پیام هایی از جانب طرفدارانش بود که
از او می پرسیدند که در هفته چند ساعت و چه تمرین هایی را انجام می دهد؟ او در این
مصاحبه پرده از راز چند ساله خود برمی دارد و می گوید هر روز تمرین می کند به جز یکشنبه
ها.
او درباره سخت ترین تمرین هایش می گوید ۱۰ کیلومتر دویدن در یک منطقه کوهستانی در روزهای سه شنبه و
دویدن در یک پیست اسکی، از سنگین ترین تمرین هایش است.
در بقیه روزهای هفته هم او بدنسازی، جوجیتسو، بوکس و مبارزه در قفس را تمرین می کند.
او تاکنون آسیب جدی ندیده است که به خاطر آن آسیب دیدگی خانه نشین شود.
البته باید بدانید که این ورزشکار ایرانی ضربه های سنگینی که به دنده ها و سرش وارد شده و باعث
شکستگی و کوفتگی شده است را آسیب جدی نمی داند: «خدا را شکر من آسیب دیدگی جدی نداشته ام و
بارها چشم هایم به دلیل مشت های سنگین، آسیب دیده و بخیه لازم داشته اما خیلی زود این مشکل حل
شده است.
همچنین نفس کشیدن بارها و بارها به دلیل مشت و لگدهایی که خوردم سخت شده است اما باز هم زود
خوب شده ام.
به هر حال من آدمی نیستم که این آسیب دیدگی ها را آسیب دیدگی جدی بدانم و بگذارم این موضوعات
ساده خانه نشینم کنند.»
به زندگی خصوصی من خوش آمدید
دو نفر از برادران رضا و مادرش در ایران زندگی
می کنند و بقیه اعضای خانواده خارج از کشور هستند.
پدرش در دوران کودکی او فوت کرده است.
او چند سال پیش ازدواج کرده است و برای اولین بار در مصاحبه هایی که داشته از زندگی خصوصی اش
می گوید: «اصولا درباره زندگی خصوصی ام با خبرنگاران صحبت نمی کنم.
در نشریات اگر مطلبی درباره زندگی خصوصی من خواندید بدانید موثق نیست چون من به ندرت مصاحبه می کنم و
در همان مصاحبه های کم هم خیلی عادت ندارم درباره زندگی خصوصی ام حرف بزنم اما می دانم در ایران
خیلی طرفدار دارم و به عشق همان طرفدارها برای تان می گویم.
چند سال پیش ازدواج کردم.
همسرم سوئدی – لهستانی است.
دوتا پسر دارم به نام های «نوحا» و «یونا» به معنی نوح و یونس.
من زیاد قرآن می خوانم و علاقه خاصی به حضرت نوح (ع) و حضرت یونس (ع) داشتم و دارم.
داستان زندگی هر دو پیامبر را بارها و بارها خوانده ام، به همین خاطر زمانی که خدا به من یک
پسر داد، نامش را نوح گذاشتم.
یک روز هم بعد از نماز به خدا گفتم درست است که در مشکلات گیر افتادم و این روزها خیلی
درگیرم اما اگر یک پسر دیگر به من بدهی به خاطر عشقم به حضرت یونس (ع)، حتما نامش را یونس
می گذارم.
همین هم شد و خدا به من یک پسر داد.
امروز نوح ۲ ساله است و یونس ۸ ماهه.
خدا را شکر می کنم که زندگی سالمی دارم.»
او می گوید از زمانی که کودک بوده، مادرش را سر
س جاده در حال نماز خواندن دیده و همین باعث شده که نمازش ترک نشود: «خوشحالم که یک مسلمان به دنیا
آمده ام.
ماه رمضان روزه می گیرم و ماه محرم به عشق امام حسین (ع) عزاداری می کنم.
به نظرم فرقی ندارد در ایران بزرگ شده باشی یا سوئد، مسلمان که باشی نام حسین (ع) که بیاید تنت
می لرزد.»
مجله همشهری سرنخ