زندگی نامه کالین فرث ، بازیگری که از موفقیت می ترسد ! + عکس
کالین فرث
چیزی از جنس بازندگی در کالین فرث هست.
چیزی که قهرمانانه نیست.
چیزی از جنس سکوت به جای صدا.
انفعال به جای عمل.
چیزی از جنس بازندگی حتی وقتی نقش برنده ها را بازی می کند.
حتی وقتی در نقش دارسی ازخودراضی بازی می کند.
نقشی که تلویزیونی بود اما سینما او را با آن کشف کرد.
دارسی چه جور آدمی است؟ یک خودشیفته خوش قلب که روی لبه منفوربودن راه می رود.
آدمی که به شکل معصومانه و کودکانه ای فکر می کند خداست.
فکر می کند هیچ وقت نخواهدباخت و طرد نخواهدشد و «نه» نخواهید شنید.
غافل از این که خواهدشد و خواهد شنید.
غافل از این که درون همه ما بازنده ای زندگی می کند.
بازنده ای که می شود او را درک کرد، بخشید و دوست داشت.
بازنده ای که اگر اجازه پیدا کند بیرون بیاید و خودش را نشان بدهد، می تواند شبیه کالین فرث
باشد.
کسی که دوستش داریم.
چون طرف انسانی ما را بازی می کند.
طرف آسیب پذیر، ترسان، دستپاچه و تنهای ما را.
نویسنده جدافتاده تنها با دستیاری پرتغالی که کلمه ای از حرف های او را نمی فهمد در «درواقع عشق»، نقاش
مقروض رمانتیک کم کلام، با یک فوج بچه در «دختری با گوشواره مروارید».
استاد دانشگاه داغ دیده منزوی در «مرد مجرد».
پدر عیالوار مستاصل در «پرستار مک فی»، پادشاه الکن در «سخنرانی پادشاه» و حتی مامور مخفی در «کینگزمن» (جنتلمنی که
مجبور است بیشتر از آن چیزی که می خواهد و می پسندد بی رحم باشد).
«این مرد نمی تواند حرف بزند اما باید بزند.
این خواسته اش یا تمایلش نیست.
وظیفه اش است.
رو به رو شدن با سکوت.
کشتی گرفتن با سکوت.
هیچ عنصر قهرمانانه ای در این موقعیت وجود ندارد.
این یک موقعیت خیلی انسانی است».
توصیفی که در حرف های فرث درباره خیلی از نقش هایش می شنوید؛ «فیلمنامه «مرد مجرد» را که خواند ترسیدم.
این متن پر از سکوت بود و سکوت می تواند مثل یک شکنجه باشد.
زخمی ات کند.
و در عین حال می تواند محافظتت کند.
ازش می ترسیدم اما قبولش کردم.
شاید خودم را انداختم توش که ترسم تمام شود».
شجاعتی که فروتنانه توصیف شده است و شاید واقع گرایانه.
فرث در مصاحبه ای در جواب این سوال که آیا فکر می کند جذاب است گفته «نمی دانم.
مثل این که چیزی دارم که آدم ها از آن خوششان می آید اما به هر حال چیزی نیست که
خودم بتوانم توی آینه ببینمش».
آدم نمی تواند وسوسه نشود و او را با مارچلو ماسترویانی مقایسه نکند.
مردی که جذاب است چون نمی تواند.
چون مردد است.
چون می ترسد.
چون بازنده درون ما را به رسمیت می شناسد و در نمایش آن، با بندبازی میان تصمیم و ترس، فروتنی
و غرور، بلاهت و هوش، سکوت و صدا کاری می کند که بتوانیم درکش کنیم و دوستش داشته باشیم.
آن چیز یا کسی که توی آینه نمی توانیم ببینیمش.
فضیلت فرث بودن
کالین فرث از چهارده سالگی می دانست که می خواهد بازیگر شود.
بعدها وقتی به مدرسه درام لندن رفت و بازیگر کاربلدی شد در یکی از مصاحبه هایش گفت «عاشقی، تجربه دردناک
و نابودکننده ای است»، اما کمی بعدتر با بازی در فیلم «سخنرانی پادشاه» ثابت کرد که نه عشق بلکه کلام
و حرف زدن از دردناک ترین تجاربی است که برتی (فرث) باید با آن گلاویز بشود و جان به در
ببرد.
جرج پنجم باید تخت سلطنت را به پسرانش واگذار کند، اما یکی از وارثانش عاشق بیوه زنی شده و دومی
هم الکن و خجالتی است.
این بار راه رسیدن به سلطنت نه با گوش بری و گردن زنی، که با آویختن به کلمات مهیا
می شود درست مثل عاشقی کردن.
در عاشقی هم باید دل سنگ محبوب را به سحر کلمات، موم کرد و دشواری «گفتار» و «عشق» از این
سراست.
عاشق در حضور محبوب، الکن می شود و بازیگر نوپا هم در مقابل تماشاگر حریص.
جرج پنجم خطاب به برتی می گوید: «از وقتی رادیو اومده ما دیگه بازیگریم نه پادشاه».
و «سخنرانی پادشاه» درباره اولین بازی برتی در نقش پادشاه انگلستان است.
لیونل (جفری راش) درمانگر برتی برای تمرین، نمایشنامه هملت را به دست برتی می دهد.
بازیگری، همان تله موشی است که هملت با آن شاه قاتل را شناخت و در «سخنرانی پادشاه» هم همین طور.
در هملت شاه بد، شاه قاتل است و در «سخنرانی پادشاه» شاه بد، شاه الکن است.
انگار همه برتی را برای بازی بزرگی آماده می کنند.
اما برتی به عریانی همان پادشاه لختی است که به میان مردم رفت و انتظار تحسین هم داشت با این
تفاوت که یکی لخت است و دومی الکن.
برتی باید هیولای سکوت را گردن بزند وگرنه سلطنت انگلستان بر باد می رود چون یک پادشاه خوب، یک بازیگر
حراف است.
اما گردن زنی سکوت در کنف افشاست.
باید حرف بزنی و افشا کنی تا پرده های آویخته سکوت پایین بیفتند.
در جایی از فیلم وقتی لیونل روی صندلی سنت ادوارد می نشیند، برتی با هراس و حرص نزدیک لیونل می
رود و از او می پرسد: «می دونی روی چی نشستی؟» لیونل می گوید: «خب معلومه، روی صندلی!» برتی با
حرص می گوید: «از روی صندلی پاشو.
زود باش».
لیونل می گوید: «چرا باید بلند شم؟» برتی داد می زند: «چون من پادشاهم و باید به حرفم گوش
بدی».
اما گوش لیونل به این نقل و فریادها بدهکار نیست تا این که برتی فریاد می کشد: «گوش کن، دارم
باهات حرف می زنم!» و ناگهان غول لکنت از پا می افتد.
«سخنرانی پادشاه»، بیش از هر چیز درباره بازیگری است و این قلمرو در کنترل کالین فرث قرار گرفته و زیر
پاهای او محکم شده است.
کالین فرث گرما و سرمای فیلم را تعدیل می کند.
هوای معتدل، ذات بازیگری فرث است.
او نه آن گلوله آتشینی است که با ورودش به صحنه، همه اجزا شعله بگیرند نه سرمای زمهریر است که
با آمدنش باقی عناصر را از پویایی بیندازد.
اما با ورودش همه حواس، هوشیار و جمع می شوند تا توطئه بعدی رسوا بشود.
گزاف نیست اگر بگوییم او هیچکاک بازیگران است.
وقتی در فیلم «سخنرانی پادشاه»، برتی از راهروهای باکینگهام عبور می کند تا به محل ضبط صدا برسد، طوری قدم
بر می دارد که مخاطب تصور می کند پادشاه در حال نزدیک شدن به چوبه دار است.
به قول راجر ایبرت نمی شود دست کالین فرث را خواند.
گویی چشمان فرث خواندنی نیستند.
نمی توان با اتکا به این چشم های پیش بینی ناپذیر، فصول بعدی را خواند یا حدس زد.
در «مرد مجرد»، فرث (یا جرج فاکنر) عاشق دل شکسته ای است که محبوبش را در اثر سانحه تصادف از
دست داده و حالا در گرداب اندوه غرق شده.
جرج که هنوز با فقدان محبوبش کنار نیامده تصمیم می گیرد.
در پایان روز خودکشی کند، اما ناگهان شارلوت (جولین مور) یکی از رفقای دیرینه اش با او تماس می گیرد
و از جرج می خواهد تا به دیدار او برود.
در مهمانی شام، جرج با حرف های شارلوت متوجه خیانت محبوب مرده اش می شود اما تماشاگر هرگز نمی تواند
با توسل به چشمان فرث پی ببرد آیا او از خودکشی صرف نظر می کند یا خیر.
در پایان فیلم وقتی اسلحه جرج پیش دوستش دیده می شود مخاطب آهی از سر خاطرجمعی می کشد که چه
خوب شد که نمرد، که ناگهان جرج به رعشه می افتد و می میرد اما نه با گلوله تفنگ، که
به خاطر حمله قلبی.
انگار مرگ سرنوشت جرج است که از آن حذر ندارد و حتی اگر خودکشی هم نکند، باید بمیرد.
از این سبب است که ایبرت معتقد است با خیره شدن به چشمان فرث نمی توان افکار او را خواند.
فرث به سیاق کهنه کاران، کارت برنده اش را رو نمی کند.
ذره ذره تماشاگرش را مشتاق می کند.
سختی کار فرث در «مرد مجرد»، نمایشی موقر و کم حرف از خلوت مرد میانه سال و عاشقی است که
خودش می داند در حال سپری کردن آخرین روز زندگی اش است.
مردی که در دهه شصت زندگی می کند و علی رغم محیطی که در آن تربیت شده، پی زندگی خلاف
عادت را تنش مالیده است.
«مرد مجرد» بدون هیچ تمرینی و طی ۲۱ روز فیلمبرداری شد.
تام فورد میزانسنی به بازیگران نداد، به عوض آنها را آزاد گذاشت.
فرث درباره تجربه اش در این فیلم می گوید: «فورد نگفت چه کار بکنم یا نکنم، فقط من رو آزاد
گذاشت.
احساس کردم فرصتی به م داده شده که باید ازش بهره ببرم و کاری بکنم؛ فرصتی که در اختیار اغلب
بازیگران قرار نمی گیره.»
در «دختری با گوشواره مروارید»، فرث در نقش ورمیر نقاش ظاهر می شود؛ نقاشی کم حرف
و کم کار که کلماتش رنگ اند.
انگاری کلمات، چالش فرث هستند.
آدم های کم حرف یا الکنی که در کارنامه بازیگری اش دیده می شوند کم نیستند.
فرث برای بازی در نقش ورمیر، مجموعه آثار ورمیر را مطالعه کرد، طوری که در انتها به ورمیرشناس خبره ای
بدل شده بود.
اسکارلت جوهانسون، هم باز فرث در «دختری با گوشواره مروارید»در مصاحبه ای گفته: «فرث طوری بازی می کنه که
انگار همه نقاشی ها رو خودش کشیده».
شیوه فرث همدلی یا یکی شدن با نقشی که بازی می کند نیست، او هر نقشی را مطالعه و بررسی
می کند.
کما این که در «دختری با گوشواره مروارید» در نقش عاشق ظاهر نمی شود بلکه در مقام نقاشی ظاهر می
شود که به یکی از مدل های نقاشی اش دل بسته است.
در سریال تلویزیونی «غرور و تعصب» و فیلم سینمایی «خاطرات بریجیت جونز» که اقتباسی از رمان «غرور و تعصب» جین
آستین بود، خودش را مکلف به خواندن کتاب آستین ندید بلکه گونه آقای دارسی را مطالعه و نقش را بازی
کرد.
علی رغم این که کتابی از آستین نخوانده بود، نقش دارسی را پذیرفت و بعدها به قدری شیفته آستین شد
که وقتی در مصاحبه با یکی از مجلات فرانسوی از او پرسیدند زنان مهم زندگی است چه کسانی هستند، پاسخ
داد: مادرم، همسرم و جین آستین.
یکی از بهترین دارسی ها را کالین فرث بازی کرده است.
شاید یکی از لحظات نادر و فراموش نشدنی بازی کالین فرث لحظه ای است که او (دارسی) در برکه ای
شنا می کند و با لباس های خیس و ظاهر آشفته بر درگاه خانه الیزابت ظاهر می شود تا به
زن بگوید هرچند مرد مغروری است اما عاشق او شده.
بعدها در «بیمار انگلیسی» هم در نقش شوهری عاشق اما حسود ظاهر شد که رضایت داشت همسرش (کریستین اسکات توماس)
به دست خودش بمیرد تا این که به دستان دیگری سپرده شود.
در کارنامه بازیگری کالین فرث جوایز اسکار، گلدن گلوب، بفتا و چندین جایزه معتبر دیگر دیده می شود، اما او
ستاره ای است که همه تلاشش را صرف این می کند تا شهرتش کمرنگ تر شود.
به نظر فرث «بازیگری بچگانه است.
از خواب بیدارت می کنن، سوار ماشینت می کنن و می ری سر کار.
اونجا هم لباس هات رو به ت می پوشونن.
دقیقا مث یه بچه هیجده ماهه باهات رفتار می کنن».
پدر و مادر فرث در محیطی آموزشی کار می کردند که از ظواهر اشرافی و مکش مرگ مایی دور بود.
خود او در جایی گفته: «موفقیت به اندازه شکست، ترسناک است».
چنین محیط آموزشی روی تربیت فرث تاثیر بسیاری داشت، چنان که او هر نقشی را بررسی و مطالعه می کرد.
کالین فرث در کودکی مجبور بود به خاطر شغل پدر و مادرش به کشورهای مختلفی سفر کند.
او تا چهارسالگی در نیجریه زندگی می کرد و به خاطر نحوه تربیتش همواره نسبت به مردم احساس مسئولیت می
کرد.
او از اخراج پناه جویانی که به جمهوری کنگو می رفتند جلوگیری کرد و به قبایل منطقه کمک های زیادی
رساند.
فرث در یکی از مصاحبه هایش گفته است: «والدین و اجداد من یا تدریس می کردند یا پزشک و
کشیش بودند.
به همین خاطر احساس مسئولیت و کار برای دیگران با من رشد کرده.
در نتیجه کاری که می کنم نوعی فضیلت نیست، بلکه نتیجه نحوه تربیت من است».
شاید از سر چنین تربیتی است که شیوه بازی کالین فرث خالی از طمطراق اما دل نشین و از سر
صبر و متانت است.
انگار او یکی از ماست که نمی خواهد بازی کند بلکه می خواهد خودش باشد؛ خودی که از موفقیت هم
به قدر شکست می ترسد.
کالین فرث در ۳۵ سالگی با این مینی سریال ۳۲۷ دقیقه ای به ستاره ای محبوب تبدیل شد.
او قبل از غرور و تعصب بازیگری معمولی بود که نقش هایش در فیلم ها و سریال های مختلف چندان
دیده نشده بود.
آقای دارسی این مینی سریال انگلیسی پرمخاطب نامش را سر زبان ها انداخت و او را به عنوان بازیگری خوش
چهره و خوش بیان شناساند.
محبوبیت سریال باعث شد فرث تا سال ها همچنان به عنوان آقای دارسی شناخته شود و نقش های جدیدش در
فیلم های غیرتاریخی با استقبال مواجه نشود.
——————————————————————————–
درواقع عشق (Love Actually)؛ ۲۰۰۳
نقش کمدی بهترین راهی بود که فرث می توانست با آن سایه سنگین دارسی
«غرور و تعصب» را کمرنگ کند و توانایی های دیگرش را به نمایش بگذارد؛ به خصوص یک نقش کلیدی در
یک کمدی رمانتیک.
فرث در اینجا نقش مرد بخت برگشته ای به اسم جیمی را بازی می کند که شکست عشقی اش را
با یک عشق جدید جبران می کند و در نهایت به یک جور شیدایی غبطه برانگیز می رسد.
——————————————————————————–
دختری با گوشواره مروارید (Girl with a Pearl Earring)؛ ۲۰۰۳
فرث برای این نقش تحقیقات زیادی انجام داد، تکنیک
های اولیه نقاشی را یاد گرفت و برای بازسازی چهره ورمیر به سراغ هر منبعی که پیدا می شد رفت
ورمیر در فیلم نقاش کاربلدی است که زنی حسود دارد و بچه هایی پرسروصدا.
با این حال همچنان پیش می رود و می خواهد کار خودش را انجام دهد.
پیتر ویر که «دختری با گوشواره مروارید» اولین فیلمش محسوب می شد گفته بود تلاش کرده تصاویر فیلم را شبیه
نقاشی های ورمیر کند و جلوه ای خاص به آنها ببخشد.
——————————————————————————–
مامامیا! (Mamma Mia)؛ ۲۰۰۸
«مامامیا!» از معدود تجربه های رادیکال کارنامه کارلین فرث است.
حضور او هم مانند حضور مریل استریپ در این فیلم موزیکال خبری شوک آور بود و خیلی ها نسبت به
نتیجه اش بدبین بودند.
فیلم که به نمایش درآمد مشخص شد فرث و دیگر بازیگران فیلم کار خودشان را به خوبی انجام دادند،
اما به دلیل فیلمنامه نه چندان جذاب، حاصل کارشان خیلی به چشم نیامده است.
با این حال کلیپ های آوازخوانی بازیگران و ترانه های بامزه شان بیشتر از خود فیلم دیده شده است.
——————————————————————————–
مرد مجرد (A Single Man)؛ ۲۰۰۹
«مرد مجرد» درست در زمانی ساخته شد که کالین فرث بعد از دو
دهه تجربه در سریال ها و فیلم های مختلف در بازیگری به کمال رسیده بود.
حالا او یکی از قبال اعتناترین بازیگران مرد انگلیسی هزاره جدید محسوب می شد.
نقش دشوار جرج فالکانر در این فیلم بدون صدای دل نشین و غم گرفته فرث روی تصاویر لطفی نداشت.
همینطور بدون چشم های سرشار از اندوه او که مخفیگاه مطمئنی برای اشک های سرازیر نشده اش بودند.
هرچند به دلیل همین نقش برای اولین بار تا نامزدی بهترین بازیگر مرد نقش اول اسکار پیش رفت، اما خود
فیلم به دلیل مضامین حساسیت برانگیزش چندان دیده نشد و فروش زیادی هم نکرد.
——————————————————————————–
سخنرانی پادشاه (The King’s Speech)؛ ۲۰۱۰
جرج ششم در «سخنرانی پادشاه» یک شاه نقش برای کالین فرث بود.
نقشی که نشان دهنده همه توانایی های تحسین برانگیز مرد نقش اول را هم نصیبش کرد.
شکنندگی جرج ششم به خاطر لکنت زبان حسی بود که فرث در انتقال آن سنگ تمام گذاشت.
هنرنمایی او در این فیلم طوری بود که کسی در استحقاق او برای دریافت جایزه اسکار شک نکرد.
——————————————————————————–
تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس (Tinker Tailor Soldier Spy)؛ ۲۰۱۱
هیچ چیز به اندازه حضور بازیگران توانمند نمی توانست کمک
حال این درام جاسوسی- معمایی باشد؛ بازیگرانی که بتوانند با قدرت بیان و میمیک های کنترل شده حس و حال
سرد و خوفناک فیلم را به خوبی منتقل کنند.
کالین فرث قطعا یکی از همین بازیگران بود که در کنار گری اولدمن جزو برگ برنده های فیلم به حساب
آمد و عیار تیم بازیگران آن را چند پله بالا برد.
به خصوص با صورتی که در این فیلم عامدانه بی حس و حال شده و به اقتضای شغلش سردی خاصی
پیدا کرده بود.
——————————————————————————–
گامبیت (Gambit)؛ ۲۰۱۲
«گامبیت» از فیلم های کوچک اما قابل اعتنایی است که هر بازیگر بزرگی میان پروژه های
پرزحمتش کار می کند تا نفسی تازه کند و اوقات خوشی را برای خودش در حین کار فراهم کند.
نقش هری دین برای کالین فرث چالش بزرگی نبود.
تنها چالش او شاید بازی در نقشی بود که چنددهه قبل مایکل گین به شکلی تماشایی از عهده اش برآمده
بود.
با این حال کاراکتر دل نشین و لحن سرخوشانه و شوخ و شنگ فرث به مهم ترین برگ رنده «گامبیت»
تبدیل شد.
فیلم بدون او قطعا خیلی زود فراموش می شد.
——————————————————————————–
جادو در مهتاب (Magic in the Moonlight)؛ ۲۰۱۴
«جادو در مهتاب» به فیلم بزرگی تبدیل نشد اما تقریبا همه
تماشاگران آن اتفاق نظر داشتند که کالین فرث در ساخت لحن شوخ و شنگ وودی آلن در این فیلم نقش
تاثیرگذاری داشته است.
فرث به اقتضای نقشش (یک شعبده باز) باید آدمی قانع کننده هم به نظر می رسید که او با تکیه
بر صدا و لهجه جذابش به خوبی از عهده اش برآمد.
او از طرف دیگر باید آدمی عاشق پیشه هم به نظر می رسید که در اینجا مکث ها و نگاه
های همیشه جذابش به کار آمدند و نتیجه را تا حد زیادی قابل قبول کردند.
——————————————————————————–
کینگزمن: سرویس مخفی (Kingsman: The Secret Service)؛ ۲۰۱۴
فرث در ۵۴سالگی با بازی در این فیلم یکی از دشوارترین
نقش هایش را تجربه کرد.
او از اول تصمیم گرفته بود تا جایی که می تواند بدون حضور بدلکار در صحنه های اکشن بازی کند
و در نهایت هم توانست هشتاد درصد این صحنه ها را به نام خودش ثبت کند.
از طرف دیگر برای رسیدن به آمادگی جسمی لازم به شش ماه تمرین بی وقفه تن داد که هر روز
ساعت ها وقتش را می گرفت.
نتیجه تبدیل به یک کمدی اکشن دلچسب شد که خیلی ها از تماشایش به وجد آمدند، اما خود فرث اجازه
نداد پسرهای یازده و سیزده ساله اش به تماشای آن بنشینند.
مجله همشهری