سپند و کمند امیرسلیمانی اززندگی شخصی و دوران کودکی شان می گویند
سپند امیر سلیمانی و کمند امیرسلیمانی
کمتر پیش میآید که خواهر و برادرها هر دو یک حرفه را انتخاب
کنند، وارد دنیای هنر شوند و هر دو نفردر دسته چهرههای سینما و تلویزیون قرار گیرند.
کمند و سپند امیرسلیمانی خواهر و برادری دوست داشتنی هستند که زندگیشان از کودکی با هنر گره خورده و
حتی بازیهای کودکانه این خواهر و برادر هم بیربط به دنیای نمایش و سینما نبود و اصلیترین سرگرمی دوران کودکی
شان تئاتر و خواندن نمایشنامههای رادیویی و ضبط آنها در نوارهای کاست بوده است.
در یکی از روزهای بهاری میزبان این خواهر و برادر صمیمی دنیای سینما و تلویزیون شدیم و با آنها درباره
روابط و خاطرات دوران کودکیشان گفتوگو کردیم.
با سپند زیاد شوخی میکردم
کمند : روابط ما هم مانند همه خواهر و برادرها به دو بخش کودکی و بزرگسالی تقسیم میشود.
رابطهمان در دوران کودکی مختصات خود را داشت که شامل همان کل کلها و قهر و آشتیها و شوخیهای دوره
کودکی بود.
من از سپند بزرگتر بودم و خیلی سر به سر برادر کوچکم میگذاشتم.
البته سپند همیشه میگوید من اذیتش میکردم (میخندد) ولی من فکر میکنم از قانون بزرگتر بودن استفاده کرده، تا میتوانستم
با او شوخی میکردم و آخرش مانند تام و جری با هم خوب میشدیم و صلح میکردیم.
(میخندد)
سپند : رابطهمان خیلی خوب است و حرف مشترک زیادی برای گفتن داریم.
البته کل کلهای دوران بچگی برای همه اتفاق میافتد که خیلی عادی است و همه، این ماجراهای تام و جری
را داشتهاند (می خندد) اما سالهاست که از آن دوران با همه خاطرات بامزهاش عبور کردهایم و حالا مانند دو
دوست هستیم.
مثل تام و جری بودیم!
کمند: تقریبا همه کودکی من در کنار سپند و بازی با برادرم گذشت.
از همان ابتدا به تئاتر علاقه داشتیم و یکی از بازیهایمان اجرای نمایش بود یا اینکه در نقش گوینده، نوار
کاست ضبط میکردیم و هر وقت فرصت پیدا میکردیم مشغول اجرای برنامههای مختلف میشدیم.
نقش پشتیبان را برای هم داریم
کمند: تا یک سن و سالی بزرگتر بودن من مشخص بود که
شامل زورگوییهای کودکانه، حمایت، میانجیگری و محبت بود اما از وقتی وارد دوران نوجوانی و جوانی شدیم این روند چرخید
و حالا این سپند بود که از من حمایت میکرد و مراقب من بود و هست.
فکر میکنم این موضوع مصداق بارز همان جمله معروف است که میگویند از هر دست بدهی از همان دست پس
میگیری.
در کل در تمام طول زندگیمان یاد گرفتهایم از هم پشتیبانی کنیم.
هیچوقت در رابطه مان حساب و کتابهای خواهر، برادری وجود ندارد و هیچ کاری را بهخاطر اینکه فکر میکنیم وظیفه
داریم، انجام نمیدهیم و همه از روی محبت است.
کمند سحرخیز است و من شب بیدار
کمند: این روزها همه گرفتارند و مشغلهها زیاد است اما هرگز از دیدار هم غافل نمیشویم.
تفریحات مشترکی داریم و گاهی به سفرهای یکی، دو روزه و سفرهای کاری میرویم.
سپند: با هم مسافرت میرویم اما مدل زندگی من و کمند کمی باهم متفاوت است؛ مثلا کمند عادت دارد
زود بخوابد و حسابی سحرخیز است اما من اهل فیلم دیدن در شبها هستم و کلا دیر میخوابم.
بهخاطر همین وقتی سفر میرویم هماهنگ کردن برنامههایمان کمی مشکلدار است.
(میخندد)
از وقتی به یاد داریم بازیگریم
کمند: اینکه شغلمان یکی است رابطه را جالبتر میکند چون همیشه حرفهای مشترک برای گفتن داریم.
راستش را بخواهید ما اصلا وقت نکردیم درباره بازیگری حتی فکر کنیم چون از وقتی به یاد داریم بازیگر بودهایم.
اتفاقا چند روز پیش عکسی از خودم و سپند پیدا کردم که در آن سپند چهار ساله و من هشت
سالهام و روی صحنه تئاتر مشغول بازی هستیم.
همکار بودن مان به نوعی به ما کمک میکند.
میتوانیم درمورد کارهای پیشنهادی با هم صحبت کنیم و گاهی از کار هم انتقاد میکنیم که هرگز باعث دلخوری مان
نمیشود.
سپند: بله در مورد کار معمولا مشورت میکنیم و من هم هیچوقت از انتقادهای کمند در مورد کارم دلخور
نمیشوم.
بهطور حتم صادقترین و دلسوزترین منتقدهای یکدیگر هستیم.
دلخوریها را زود برطرف میکنیم
سپند: به یاد ندارم مشاجره داشته باشیم اما گاهی ممکن است اختلاف نظرهایی بین مان به وجود بیاید که
همان هم خیلی ادامه پیدا نمیکند یعنی حتی به چند دقیقه هم نمیرسد و در همان مکالمهای که ممکن است
از هم دلخور شویم حل میشود و فراموش میکنیم.
کمند: در سیستم خانوادگیمان دعوا و مشاجره جایی ندارد اما بالاخره طی چهل سال دلخوریهایی پیش میآید.
خوشبختانه من و سپند خیلی اهل گپ و گفت هستیم.
یعنی اگر هم دلخوریای باشد بلافاصله با هم صحبت میکنیم و رفع میشود.
خانه هایمان نزدیک هم است
کمند: به جز سالهایی که من ایران نبودم همیشه خانههای ما خیلی نزدیک بوده؛
به همین خاطر مرتب همدیگر را میبینیم و گاهی با هم ناهار یا شام میخوریم.
حتی سالهایی که ایران نبودم بهخاطر دلتنگیای که نسبت به برادر و خانوادهام داشتم مرتب به ایران میآمدم و هر
روز در تماس بودیم.
سپند: هر روز با هم صحبت میکنیم و اگر بتوانیم، دست کم هر دو سه روز یکبار همدیگر را
میبینیم.
اهل سورپرایز کردن نیستیم
کمند: سپند همیشه روز تولد من را بهخاطر دارد و برایم کادو میخرد.
مدل کادو خریدن مان هم اینطور است که از هم میپرسیم چه چیزی لازم داریم و در موردش حرف میزنیم.
خیلی اصرار نداریم یکدیگر را با چیزهای به دردنخور سورپرایز کنیم.
(میخندد) حتی گاهی ممکن است من بگویم چیزی لازم دارم و سپند بگوید تو بخر من پولش را میدهم.
سپند: همانطور که کمند گفت درباره خرید هدیه برای هم همیشه مشورت میکنیم.
خوبیاش این است که اینطوری بیشتر هوای هم را داریم.
تازه اینطوری خیلی هم به صرفهتر است.
(می خندد)
ایلیا عشق من است
کمند: وقتی پسرم ایلیا کوچکتر بود الگویش در رفتار و پوشش سپند بود؛
مثلا اگر سپند موهایش را بالا میزد، ایلیا هم همین کار را میکرد و کلا از داییاش در همه موارد
پیروی میکرد.
سپند: ایلیا عشق من است.
بیاندازه دوستش دارم.
الان کمکم دارد برای خودش مردی میشود و شاید کمتر ابراز احساسا ت کند اما هر وقت از او در
مورد آدمهای مورد علاقه زندگیاش بپرسید، بعد از مادر و پدرش من نفر اول صف هستم.
کمند: چیزی که برایم جالب بود این است از همان ابتدا و حتی وقتی ایلیا خیلی کوچک بود سپند
با او مثل یک فرد بزرگسال رفتار میکرد و شاید همین موضوع باعث شد ایلیا خیلی سپند را دوست داشته
باشد.
عروس کوچک پدرسالار
سپند: فکر میکنم یکی از به یاد ماندنیترین کارهای کمند همان مجموعه پدرسالار بود.
در زمان پخش همه حرصشان از دست عروس کوچک پدرسالار در میآمد و در مورد این شخصیت حرف میزدند.
البته این موارد برای ما عادی است و من حرفی نمیزدم.
(میخندد)
کمند: اگر هم میگفت با من طرف بود.
(میخندد)
خاطرات بامزه کودکی
کمند: سپند به موسیقی علاقه زیادی دارد و در نوجوانی کلاس دف میرفت.
حتی مدتی بازیگری را کنار گذاشت و به دنبال موسیقی بود.
یادم هست یک روز به او در خانه زنگ زدم و از پشت تلفن با هیجان گفتم: «سپند برو تلویزیون
رو روشن کن بزن شبکه سه داره اجرای دف تو و دوستت رو نشون میده» سپند هم هول شد و
تلفن را قطع کرد و رفت و وقتی به سمت تلویزیون رسید تازه یادش افتاده بود که اصلا از اجرای
شان فیلمبرداری نشده، (میخندد) یکبار هم با هیجان آمدم خانه و الکی گفتم «سپند زود باش بیا، فرشاد پیوس توی
مغازه سر کوچه اس.» سپند هم که خیلی فرشاد پیوس را دوست داشت سریع شال و کلاه کرد و رفت
مغازه سر کوچه و…
(می خندد)
مجله زندگی ایده آل