یکشنبه, ۱۵ مهر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید! (۱)

اشتراک:
صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید! (۱) مهارت های زندگی
صابر ابر صابر ابر یک دهه پس از اولین حضور سینمایی، امروز با کارنامه ای قابل دفاع و محبوبیتی قابل توجه، در فضای سینما و تئاتر و گاهی هنرهای تجسمی پرسه می زند و به قول خودش با زندگی و هنر عشق می کند و امیدوار است خروجی این سبک زندگی و این شور و […]

صابر ابر

صابر ابر یک دهه پس از اولین حضور سینمایی، امروز با کارنامه ای قابل دفاع و محبوبیتی قابل توجه، در
فضای سینما و تئاتر و گاهی هنرهای تجسمی پرسه می زند و به قول خودش با زندگی و هنر عشق
می کند و امیدوار است خروجی این سبک زندگی و این شور و اشتیاق و احترام، به مخاطبان هم منتقل
شود.
در روزهایی که بار دیگر با نمایش «کالیگولا» روی صحنه است و با «قندون جهیزیه» هم از اکران سهمی دارد،
شنیدن حرف های او از آنچه گذشت و آنچه خواهدآمد می تواند چشم اندازی از مسیری ده ساله را پیش
روی سیل علاقه مندان و هنرجویان پرشمار و بی آینده بازیگری باز کند که خیلی هایشان آمده اند تا
صابر ابر شوند.

به نظر می آید رابطه ات با مطبوعات و رسانه چندان خوب نیست؛ یا به ش مشکوکی یا اذیت شده ای. منظورم روابط عمومی به آن معناست که خیلی از بازیگران و هنرمندان با اهالی رسانه دارند. اگر درست حدس زده ام دلیلش چیست؟

این به نظرم اسمش روابط عمومی نیست، چون روابط عمومی یک موضوع دوطرفه است.
یک اتفاق تعاملی است.
واقعیتش این است که در این سال ها چیزی که از آن پرهیز کرده ام مصاحبه است.
به نظرم مصاحبه به این معنا که گزارشی را از وضعیت یک بازیگر یا سینماگر بدهیم که دارد چه کاری
انجام می دهد، تعریف درستی نیست.
برای گفت و گو کردن باید دلیلی وجود داشته باشد، چون گزارش حال ما که در حال اتفاق افتادن است؛
این که بخواهم در مورد چه می کنیم و چه می شود و اینها حرف بزنم، برایم جذاب نبوده است.
از آنجا که خیلی روی این قضیه وسواس داشته ام شاید این جور تداعی شده که سخت گیرم.

صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید!

من آدم چشم تو چشم هستم. باید آدم ها را ببینم، به شان گوش بدهم و باهاشان حرف بزنم. این مدل من است

خاطره بدی از گفت و گوهای گذشته داری؟

چند باری که مصاحبه کره ام، در مقابل توقع و انرژی و وقتی که برایش صرف کرده ام، اتفاق خوبی
نیفتاده است؛ با توجه به این که همیشه خواسته ام که مصاحبه را قبل از انتشار بخوانم و تنظیم و
ویرایش آن را ببینم.
دلیلش زمان بندی اشتباه مطبوعات ماست؛ مثلا بارها شده ازم یادداشت خواسته اند برای یک فیلم، به فاصله دو روز!

دو روز که خیلی خوب است!

[می خندد] آره، تازه دو روز عالی است! بعضی وقت ها می گویند همین امروز به ما یادداشت بدهید درباره
فلان فیلم یا موضوع .

الان که یادداشت تلفنی هم مد شده؛ پشت تلفن بگو تا ما بنویسیم!

خب این دیگر نوشته من نیست، یادداشت
کس دیگری است.
به خاطر همین چیزها مقداری در این زمینه سخت گیر شده ام.
الان چون داریم به طور خاص برای مجله ۲۴ گروه همشهری حرف می زنیم، چند تجربه ای که با این
مجموعه داشته ام خوب و بده و همه چیزش به صورت حرفه ای انجام شده است.

پس فرمول و کلمه کلیدی بین تو و رسانه برای انجام کارها «اعتماد» است؟

خیلی زیاد.
برای این که با آنها صادقم.
اگر بخواهم چیزی را از جایی نقل کنم، حتما موضوع کپی رایت برایم مهم است.
درست است که در کشورمان قانون کپی رایت نداریم، اما کپی رایت انسانی که داریم.

این حضورهای رسانه ای رابط بین شماها و مردم است، حتی گاهی بیشتر از پرده سینما و صحنه نمایش.
در ضمن ویترین اطلاع رسانی فیلم ها الان بازیگران هستند و باید تعهد خبررسانی و تبلیغات رسانه ای فیلمی که
بازی کرده ای وجود داشته باشد.
با این احساس نیاز چطور کنار می آیی؟ می دانی که بدون این حضورهای مداوم رسانه ای صفحه های مجازی
پرمخاطبی داری و توانسته ای ارتباطت را با مخاطبان و طرفداران حفظ کنی.

این خیلی بد است که همه جای دنیا رسانه یک بازوی قابل اعتماد است، ولی در کشور ما بخش اعتمادش
کمتر از جاهای دیگر است.
البته همه جا افرادی هستند که منتظر باگ های زندگی افراد مشهور هستند، اما انگار در ایران اینها بیشتر حضور
دارند.

یعنی حاشیه جای متن را گرفته و متن را برده به حاشیه؟

دقیقا.
این همان نکته ای است که آدم را نگران می کند.
به همین خاطر جاهایی که از دستم بر می آید سعی می کنم یادداشت بدهم و جایی هم که تو
زنگ می زنی بی هیچ بهانه ای می پذیرم، چون این اعتماد متقابل وجود دارد و وقتی منبع انتشارش مجله
۲۴ باشد و گفت و گو با تو اتفاق می افتد، خب آدم با خیال راحت پیش می رود.

در سینما و پذیرش نقش هم همین فرمول «اعتماد» برایت اصل است؟

آنجا قضیه یک کم پیچیده تر است.
قطعا اعتماد به کارگردان و عوامل اصلی یکی از فاکتورهاست.
در ابتدای پروژه این اعتمادسازی را با تهیه کننده و کارگردان شروع می کنم و در طول فیلم هم با
فیلمبردار و صدابردار و بقیه عوامل، یکی یکی به آدم ها اعتماد می کنم و پیش می روم.

یعنی آن بحث روابط عمومی را در اینجا به این شکل پیاده می کنی؛ در ارتباط فردی با آدم ها؟

دقیقا.
شاید این جمله بسیار درستی است که من خیلی آدم فردی ای هستم.
تک به تک با آدم ها راحت تر به نتیجه می رسم.
به همین دلیل شاید از بیرون این طور به نظر برسد که نسبت به ارتباط با مطبوعات خیلی سخت گیرم،
اما واقعا این طور نیست.

خیلی از بازیگران و هنرمندان که به قول هادی عامل خیلی چغر و بدبدن هستند راحت با بچه های رسانه
کنار می آیند و در ارتباط اند.
تو با این که آدم صمیمی و راحتی هستی، بین اهالی رسانه خیلی محبوب نیستی؟

من آدم چشم تو چشم
هستم.
باید آدم ها را ببینم، به شان گوش بدهم و باهاشان حرف بزنم.
این مدل من است.

آیتم ها و نکته های مشخصی برای این جلباعتماد در وهله اول و بدون شناخت قبلی داری؟ وقتی وارد یک
پروژه می شوی، نقطه شروع این پروسه اعتماد کجاست؟

قطعا از فیلمنامه.
در مطبوعات من صابرم، اما برای فیلم یک نقش و شخصیتیم.
باید ببینم چقدر به سناریو وصلم، چقدر می فهممش و چقدر جایم در این قصه درست است.
مرحله بعدی این که قرار است با چه کسی کار کنم؟ وقتی می خواهم شصت روز در یک پروژه با
آدم هایی همکار باشم، باید همدیگر را درک کنیم و بفهمیم.
خیلی وقت ها بوده که نقش خوبی هم داشته ام، ولی چون در پروژه حسم خوب نبوده، ازش خداحافظی کرده
ام.

 صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید!

صادقانه می گویم در دوران بازیگری اشتباه کم نکرده ام

پس، از آن بازیگرهایی نیستی که بگویی من حرفه ای
ام، کارم را می کنم و به من ربطی ندارد شرایط چطوری است؟

اصلا نمی توانم بگویم دارم نقشی را
بازی می کنم و مهم نیست کی به کیه! برای من اجرای قوانین حرفه ای در شکل ایده آلش مهم
است.
پرنسیب حرفه ای خیلی اهمیت دارد؛ این که بتوانیم گپ بزنیم.
اصلا حرف زدن برایم مهم است.
به نظرم اولین قانون زندگی معاصر این است که بتوانیم با هم دیالوگ برقرار کنیم.
وقتی نتوانم با کسی حرف بزنم، شک ندارم که به درد هم نمی خوریم.

پس در انتخاب نقش و ورود به پروژه اعتماد قدم اول نیست؛ باید یک استانداردی از کیفیت و جود داشته
باشد و بعد موضوع اعتماد پیش می آید؟

بله.

نمایش کالیگولا

پس بیشتر به متن اعتماد می کنی تا افراد؟

دقیقا.
خیلی وقت ها می شود که سناریویی که از دوستان کاراولی می آید خیلی خوب است، ولی در جلسه اول
گفت و گو با سازنده متوجه می شوم چیزی گیرم نمی آید.

داری می گویی آدم قابل اعتماد کمتر است تا متن قابل اعتماد؟

نمی گویم این طوری نیست.
ولی فکر می کنم اعتماد را می شود به وجود آورد.

یعنی اگر زمینه درست باشد، اعتماد شکل می گیرد؟

داستان، همان دیالوگ برقرار کردن است؛ این که تو چرا من
را صدا کردی؟ چرا می خواهی من در این کار باشم؟ پس بگذار باشم و با هم پیش برویم.
هرکس به اندازه وسعش باشد.
این حرفم قرار است مکتوب شود و من به همین راحتی می گیوم که تا به حال نشده به کارگردانی
بگویم من می خواهم این طور بشود.

هیچ وقت نخواسته ام برای شخص خودم اتفاقی بیفتد، برای بهتر شدن فیلم و نقش چرا، ولی برای خودم
نه.
فیلم که دیگر پروژه شخصی نیست.
فیلم یک خروجی مشخص دارد که قرار است مردم ببینند و درباره اش صحبت و قضاوت کنند.
این خروجی از حاصل جمع کار تک تک آدم های درگیر پروژه حاصل می شود.

صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید!

هیچ وقت بازیگر حرفه ای نخواهم شد

به تیم ورک در فیلمسازی خیلی جدی اعتقاد داری؟

بی شک.
به نظرم مهم ترین اتفاق سینماست و اگر نیفتد، آن فیلم قطعا سینما نیست.

اگر فلاش بک بزنیم و به عقب برگردیم، صرف نظر از اندکی اطلاعات شبیه مجلات زرد و سایت های شایعه
ساز، اطلاعات کمی از گذشته تو وجود دارد؛ همه چیز خلاصه می شود به این که صابر از شاگردهای بااستعداد
موسسه کارنامه بوده و برای فیلم اول و دومش هم اتفاق های خوبی افتاد و تندیس خانه سینما گرفته و
خلاصه ناگهانی آمدی! اولین جرقه های گرایش به نمایش مال چه موقعی است؟ این کرم بازی کردن و نمایش دادن
از کجا به جانت افتاد؟!

از خیلی کودکی.
درباره اتفاق هایی در طول زندگی ام غمگینم، چون راستش خیلی از آدم ها دور و اطرافم را اذیت کردم،
بابت چیزهایی که به بازیگری ربط داشت.
بازیگری مهم ترین چیزی است که در زندگی دوست داشتم و دارم.

درباره این توضیح بده.
چطور با بازیگری بقیه را اذیت کردی؟

در دوران دبستان و راهنمایی و حتی آمادگی لحظه هایی بود که داشتم
نقش بازی می کردم و خودم آگاه بودم و اطرافیانم نه! مثل مردن اول صبح در تخت خواب که مادرم
خبر نداشته، ترک کردن خانه و از دور خانه را پاییدن برای این که رفتارها را تماشا کنم.

این جور شیطنت ها برای من نقطه آغاز بازیگری بود.
از جایی به بعد احساس کردم به این اتفاق ها وابسته ام، کما این که معتقدم زندگی انسان ها به
بازیگری وابسته است.
همه داریم بازی می کنیم و آن چیزی که هستیم، نیستیم.
آن قدر بازی می کنیم که وقتی هم شکل واقعی خودمانیم، از بیرون شکل دیگری به نظر می رسیم! برای
من از خیلی کودکی زندگی این شکلی بوده، تا زمانی که فکر کردم دیگر می خواهم این را اعلام کنم
و نشانش بدهم.

خاطرت هست این اتفاق در چه دوره ای بود؟

دوره راهنمایی بود که یک اجرای مدرسه ای داشتم و خواهر
خانم مرضیه برومند که رابط درس ریاضی ما بود، بعد از اجرا گفت که باید تو را به خواهرم معرفی
کنم.
این طوری وصل شدم به دنیای حرفه ای.
پیش خانم برومند رفتم و تست دادم که تست عجیب و غریبی هم بود.

برای کار خاصی تست گرفت؟

برای سریالی که سال ۷۹ ساخته شد به نام «داستان های نوروز».
آن سریال اولین تصویری است که از بازیگری تلویزیون دارم و دیگر هیچ وقت برای تلویزیون بازی نکردم.
آنجا بود که فهمید بیش از پیش شیدا و شیفته این جهانم و کار دیگر نمی توانم بکنم.

تصمیمم را گرفتم که می خواهم این کار را به شکل حرفه ای دنبال کنم.
شروع کردم به مشاوره و گپ زدن با آدم هایی مثل مصطفی احمدی، مرضیه برومند و خیلی های دیگر که
در آن پروژه کنارم بودند.
بعد هم وصل شدم به موسسه کارنامه.
دوره سوم کارنامه بود و آقای پرویز پرستویی مدیر آموزش بودند.
حبیب رضایی و مهتاب نصیرپور هم بودند و از دوره های پربار موسسه بود…

برای کسی که عشق و استعداد ذاتی بازیگری دارد، گذراندن چنین دوره های آکادمیکی چقدر کاربرد دارد؟

شک نکن که
خیلی

بعضی ها معتقدند چنین دوره هایی بازیگر را مهار می کند، شور و شیدایی ذاتی او کم می شود
و گاهی بازیگر را با استفاده غلط از تکنیک آشنا می کند که مخل خلاقیت اوست.

تکنیک غلط از جایگاه غلط می آید.
هیچ تکنیکی بی دلیل به وجود نمی آید.
به همین دلیل همیشه گفته ام در مدارس سینمایی ما خیلی کم و به ندرت اتفاق خوب می افتد.
آموزش غلط هم از مدیریت غلط می آید و هیچ وقت جلسات مشترک بین مدرس ها وجود ندارد که بگویند
قرار است این خط را ادامه بدهیم.
سر کلاسی می روی و می گویی بروید فلان تئاتر را ببینید، اما هنرجوها می گویند در کلاس قبلی مدرس
گفته اصلا تئاتر نبینید! اگر بخواهی همین را از ذهن هنرجو پاک کنی که باید برود و ببیند، خودش یک
پروسه شش ماهه است.

خیلی ظالمانه است که آدم ها را دچار یک ذهن مغ شوش و بدون خط مشترک نامنظم و گاهی متناقض کنیم
و بعد رها شوند.
اینها می مانند در یک وضعیت وحشتناک که نمونه هایش را تا دلت بخواهد داریم می بینیم.
اگر قرار است یک اتفاق آکادمیک بیفتد، حتما باید در یک گروه مشخص با یک خط فکری و مسیر مشترک
و تعداد مشخصی از افراد باشد.
وقتی شصت نفر سر یک کلاس بازیگری نشسته اند چطور ممکن است به همه این افراد رسید؟

صابر ابر از زندگی شخصی و کاری اش می گوید!

خداشانس بودم تا
خوش شانس

جدول ضرب هم نمی شود یادشان داد، چه برسد به بازیگری!

دقیقا! آن هم این دنیا پیچیده بازیگری؛
این دنیای عجیب تمام نشدنی.

از همه بدتر این که اغلب اوقات گزینشی هم در کار نیست و هرکس شهریه را بدهد می تواند هنرجوی
بازیگری باشد!

می تواند باشد و این بی انصافی در حق کسی است که با امید می آید و چیزهای
مهم زندگی اش را رها می کند که فقط آنجا بنشیند.
این سودای وحشتناک او را نابود خواهدکرد.

انگیزه خیلی از بچه هایی که وارد این مدارس می شوند، خود تویی و چند نفردیگر که از آموزشگاه ها
به دنیای حرف های رسیده اند.
می گویند وقتی صابر ابر و فلانی و فلانی رسیده اند من هم می رسم؛ منتها متوجه نیستند که این
یکی از چرخ هایی است که برای این مسیر به کارشان می آید.
آموزشگاه به نظرشان سکوی پرتاب است.
تو به کارنامه به عنوان سکوی پرتاب نگاه کرده بودی؟

برای حرفی که می خواهم بزنم شاهدانی وجود دارند؛ زمانی
که دوره ام را با نمره «الف» به پایان رساندم، به من فیلمی پیشنهاد شد و من نپذیرفتم!

اسم فیلم
را هم لابد نمی گویی!

نه، چون بعدها با آن آدم کار کردم و خیلی لذت بردم.

چرا قبول نکردی؟

فکر می کردم هنوز بلد نیستم.
مطمئن بودم که آن موقع نمی توانم بروم جلوی دوربین.
شروع کار حرفه ای دیگر مثل کار مرضیه برومند صرفا یک تجربه نبود.
قرار بود جایی بروم و از کاری که انجام می دادم دفاع کنم.
نه سوادم نه توانم برای بازیگری سینما اندازه نبود و فقط دوره ای را در یک آموزشگاه گذرانده بودم.
همیشه به بچه ها می گویم بگذارید این اندوخته ها در شما نشست کند و بفهمیدش.
تجربه های کوچک می شود کرد.
هزارتا فیلم کوتاه می توانی بازی کنی.
وقتی وارد کاری می شوی که پسند سینمایی دارد و قرار است ماندگار باشد، دیگر اجازه اشتباه نداری.
برای این که خفتت را می گیرند.
پس فردا می گویند آن چه بود بازی کردی؟

نقطه شروع برایت مهم بود؟

خیلی مهرم بود.
صادقانه می گویم در دوران بازیگری اشتباه کم نکرده ام.
با کارم صادقم چون او با من صادق است و با هم تعارف نداریم! ایستاده و دائم دارد تماشایم می
کند و می گوید حواست باشد.
بارها و بارها پروژه هایی به من پیشنهاد شده با مبالغ خیلی هیجان انگیز، که اگر ظرف پنج سال قرار
بود بشوم صابر، در عوض پنج ماه می شدم…

شاید هم نمی شدی!

آفرین، قطعا نمی شدم! فکر این بود که نمی شوم یا فوقش آدمی می شدم که
به راحتی قابل حذف بود.
کسی نبودم که به م اعتماد کنند.

پیشنهاد بازیگری سینما اوج رویای کسی است که به این فضا می آید.
این که پیشنهاد اول را قبول نکردی نگرانت نکرد که دیگر ممکن است اتفاق نیفتد؟

راستش چرا، خیلی! فکر
می کردم شاید این تنها فرصتی است که دارم، ولی از آن طرف هم فکر می کردم تنها فرصت همیشه
بهترین فرصت نیست.
خاطرم هست در دفتر کارنامه نشسته بودم و می گفتم اجازه بدهید من نروم، برای این که واقعا می ترسیدم.
وقتی با بچه های کلاس شروع به تمرین و اتود و نمایش خوانی می کردم، می دانستم نمی توانم صبر
کنم تا زمانی که بشود و باید عجله می کردم.
اشتباهی که بین بچه ها وجود دارد این است که فقط می خواهند بشود و به بعدش فکر نمی کنند.
تمرینش را هم نمی کنند.

من دیه گو مارادونا هستم

خودت هنوز هم تمرین می کنی که آماده بمانی؟

همین الان- شاید هر روز نه-
اما اکثر روزها نشده که چیزی را تمرین کنم.
نمی خواهم یادم برود.
باید روی فرم باشم.
قرار است بمانم و باید سلامت باشم.
باید چیزهایی بخوانم و ببینم تا به روز بمانم، بدانم کجا چه اتفاقی دارد می افتد این که حالادیگر بازیگر
شده ام و تمام، خیلی غلط است.

آفتی که خیلی از بازیگرهای ما را نابود کرده؛ نمی بینند و نمی خوانند، چون فکر می کنند کارشان انجام
شده و اتفاقی که باید افتاده؛ مَرکبشان از پل گذشته و دیگر لازم نیست کار بکنند!

بدترش این است که
الان قبولی و ورودی به این حرفه دیگر کار سختی نیست.
وقتی فیلمی بازی می کنند و احیانا بحث جایزه و تندیس و اینها هم که می شود، می گویند خب
دیگر اتفاق افتاد.
من کنکور قبول شدم و دکترایم را هم گرفتم؛ حالا دیگر باید بروم مطب بزنم و در آن بنشینم.

تداوم حرفه ای جزو ایده هایت بود؟ چیزی که الان وجود ندارد.

به شدت.
هنوز هم که هنوز است ایده آل هایم عوض می شود و این خیلی ترسناک است.
بارها مشاورم گفته تو چطور این حجم کار را انجام می دهی و به بازیگری هم می رسی؟ می گویم
این کارها را می کنم تا برای بازیگری چیزی کسب کنم.
اینها تمرین های من است، منتها به شکل دیگر.
تمرین های از جنس دیگر، کجا بروم و ورک شاپ ویژه برای بهترشدن کارم ببینم؟ تو به من بگوم صابر
فلان جا برو به دردت می خورد.

قبول دارم که وجود ندارد، به جایش چه می کنی؟ ورک شاپ صابر ابر کجاست؟

مشاهده شهری خیلی برایم اهمیت
دارد و بزرگ ترین کلاس است.
با مترو این طرف و آن طرف می روم، اتوبوس بی آر تی سوار می شوم.
در تاکسی می نشینم تا رفتارها را ببینم و ثبت و ضبط کنم.
مهم ترین کلاس بازیگری، زندگی کردن است.
باید یادم نرود که باید زندگی کنم تا بتوانم روی پرده زندگی را بازی کنم.
چیزهای خیلی ساده؛ این که بدانم چطور صبح بیدار شوم، کی صبحانه و ناهار بخورم، چه جوری بپزمش.

همه چیزهایی که به شان می گوییم روزمرگی.
نمایش روزمرگی خود سینماست و بهترین آثار تاریخ قرار بوده همین روزمرگی را تصویر کند.
خیلی کار ساده ای به نظر می رسد، اما سخت ترین کار است.

این درس بزرگی است که خودم گوشه ذهنم دارم؛ این که کاری نکردن خیلی سخت تر است.
الان می توانم این لیوان آبی را که جلویمان هست بیست مدل بخورم، ولی مهم این است که چطور بخورم
تا عادی به نظر برسد و نشان بدهد دارم تشنگی رفع می کنم.

بیلی وایلد می گوید بازی در نقش کور و معلول و عقب مانده ذهنی سخت نیست، اما این که جلوی
دوربین موقع بستن گره کراوات بگویی عصر چه ساعتی برویم تنیس و باورپذیر باشد، سخت است…

خیلی سخت است.
به به…
به به! عجب مثالی.
در اجرای نقش های عجیب، باگ قصه خیلی لو نمی رود و شاید فقط کسانی بفهمند که با این آدم
ها سر و کار دارند.
ولی یک چای خوردن ساده سخت است.
همه تجربه نوشیدن چای را دارند و همه خدا را شکر تجربه بیماری سخت ندارند.
بیننده می پذیرد و با داستان و بازیگر جلو می رود و خودش را توجیه می کند.
زندگی توجیه ندارد.

به نظرت این زندگی روی پرده سینما چقدر در شکل گیری محبوبیت تاثیر دارد؟ مخاطب این حس را خوب می
گیرد
.

از خیلی قبل تر فهمیدمش؛ از وقتی به جامه دور و اطرافم نزدیک تر شدم.
از سال ۸۵ در سینما هستم و پنج سال طول کشید تا فهمیدم باید بزنم بیرون و از همین مردم
چیزهایی بگیرم.

مخصوصا این که گفتی آدم چشم تو چشم هستی و بادی با مخاطب مستقیم و رو به رو در ارتباط
باشی.

خیلی.
شاید این جواب بهتری برای سوالت باشد.
هیچ وقت فیلمی را در موقع تدوین در دفتر ندیده ام.
حتی اگر ازم خواسته شده، دوست نداشته ام این کار را بکنم.
دلم می خواهد در سالن سینما و با مردم ببینم.
خیلی وقت ها دوست داشتم فیلم را ببینم و تماشاگرها را نگاه کنم تا بفهمم در لحظه ای که مثلا
می خواستم اتفاقی در حال و صورت آنها شکل بگیرد، اتفاق می افتد یا نه؟! اگر نیفتاد پس اشتباهم کجاست؟
این شکل سنجش برایم خیلی درست بوده و جواب گرفته ام.
مگر برای چه کسی کار می کنم؟ برای همین مخاطب.

همه چیز برای فروش

واکنش های مردم چقدر هوشمندانه است و می شود به ش اعتماد کرد؟ اصلا به سلیقه
عمومی اتکا کردن به نظرت درست است؟

مرز اصلی همین سلیقه عمومی است.
سلیقه عمومی هیچ وقت برای من ملاک درست و قطعی نیست و مرزهای تشخیص دیگری هم برای کار و تمرین
هایم وجود دارد.

چه ملاک هایی برایت اولویت و اهمیت دارد؟

خیلی برایم مهم است که وقتی پروژه ای ساخته می شود بی
زمان و بدون تاریخ مصرف باشد.
خیلی از فیلم هایی که ساخته شده برای یک برهه و مقطع مشخص و کوتاه است.

بیشتر یک تیتر بوده تا سوژه فیلم.

من فیلمی که برای یک تیتر ساخته شده باشد بازی نمی کنم.
سعی می کنم فیلم هایی بازی کنم که بشود ده سال بعد هم راجع به ش حرف زد، ده سال
بعد برایش تیتر زد، بشود ده سال بعد فیلم را دید و لذت برد.
قطعا اشتباهاتی داشته اما سعی ام همیشه این بوده است.

هرچه می گذرد خروجی سینمای ایران با این طرز فکر و تصور منافات بیشتری پیدا می کند.
اصلا فکر کن تمام موجودی یک سال سینمای ما جلوی تو باشد و حق انتخاب داشته باشی، کدام یک از
اینها را باید بازی کنی؟ الان قضیه انتخاب بین بد و بدتر شده…


و این خیلی تلخ است و همه انرژی آدم هدر می رود.
از اول فروردین ۹۴ شروع به فیلمنامه خواندن می کنم و می بینم الان پاییز است و هنوز هیچ کدام
را دوست نداشته ام.

آخر سال هم که می شود و فیلم ها را می بینیم سوال این است که کدام از این فیلم
ها را بازی می کردم خوب بود؟

سوال همین است که تو بگو در این محصولات یک ساله کجا جای
پای من خالی است؟

پس این همه انرژی و تصورات ایده آل کجا می رود و تکلیفش چیست؟!

همین کارهای
دیگری که می کنم [می خندد].
مثلا تئاتری باشد که ازش لذت ببرم.
از اول امسال که می دانستم قرار است بروم سیر نمایش «کالیگولا» نمی توانستم بگویم چه حالی داشتم.
سال ۸۹ که کالیگولا را بازی کردم به دوستانم می گفتم هیچی دیگه نمی خوام.
مگر چه می خواستم یا قرار بود چه اتفاق دیگری برایم بیفتد؟ می خواستم نقشی بازی کنم که غم، شادی،
دیوانگی، شیدایی، جنون، مگر و خلاصه همه چیز در آن وجود داشته باشد.
خوش به حال کامو، خوش به حال کامو، همیشه می گویم خوش به حال کسانی که جیزهایی دارند که بابتشان
همیشه ازشان یاد می کنیم.

فکر می کنم «کالیگولا» از آن نمایشنامه هایی است که یکی می نویسید و ابدی می شود.
ابدی و س بی زمان و مکان.
همان چیزی که در هر دورانی می تواند تیتر باشد که از آن لذت ببرم، حتما با آن کیف می
کنم و اگر نباشد، خیلی چیزهای دیگر.

مثل چی؟

مثل نقاشی، مثل سفالگری، طراحی داخلی.
شاید از بیرون این طور به نظر برسد که دارم کارهای مختلفی می کنم.
اما نه، دارم تمرین های مختلف می کنم، برای نقشی که شاید اتفاق بیفتد.

وقتی درباره تئاتر صحبت می کنی هیجان زده ای و زمانی که حرف سینما می شود، فس و بی حال
می شوی! دلیلش این است که الان وضع تئاتر بهتر از سینماست یا به کلی ترجیحش می دهی به تصویر؟

به نظرم تئاتر هر مهم تری است.
الان هم که در وضع فعلی قطعا ترجیحم تئاتر است.
مردم خیلی خوب این را فهمیده اند.
ببین الان کدام سالن تئاتر خالی می رود؟و کدام سالن سینمایی دارد پر می رود؟! چقدر خوب بود اگر رشد
مخاطب تئاتر همین طوری پیش می رفت و سالن های سینما هم چنین وضعی پیدا می کرد.

از سالی که آن فیلم ناگفته را رد کردی، تا بازی در فیلم شاعر زباله ها و مینای شهر خاموش
چقدر فاصله بود؟

یک سال و نیم بعد از آن قضیه «شاعر زباله ها» پیش آمد.
پرویز پرستویی بازی گردان فیلم بود و فکر می کردم کسی هست که حواسش به م باشد.

باز همان داستان «اعتماد» است؟

دقیقا.
این که کسی دارد از بیرون نگاهم می کند و نمی گذارد خطا بروم.
فیلمنامه درخشان و شاعرانه ای هم بود، کارگردان فیلم هم محمد احمدی بود که کنارش لذت می بردم و کارش
از جنس دیگری است.
البته آن زمان نمی فهمیدم«از جنس دیگری» است یعنی چه؟ آن موقع می گفتم آدم باحالی است و جالب است
که با او کار کنم.
بعدش هم «مینای شهر خاموش» با امیرشهاب رضویان که از آن دست آدم هایی است که با قطعیت و صراحت
می گویم هر وقت صدایم کند، نخوانده به او می گویم چشم.

یعنی احساس دین را همیشه با خودت داری؟

بله، امیرشهاب رضویان خارج از دنیای سینما هم با من از جنس
انسانیت و آداب حرفه ای رفتار کرد.
داستان استادانم به کنار، اما در ورود به سینما امیرشهاب از آن کسانی بود که خیلی کنارم بود.

می شود گفت خیلی خوش شانس بودی که گیر چنین آدم هایی افتادی؟

خداشانس بودم تا خوش شانس [می خندد]!
خیلی تلخ است، ولی اگر روزی فکر کنم حالم در سینما خوب نیست، دیگر نخواهم بود.
برایم مهم است که در سینما از خواب بیدارشوم، بروم سر پروژه و کیف کنم و اگر روزی احساس کنم
صرفا دارم کار می کنم و از کارم لذت نمی برم، قطعا روز آخر کارم خواهد بود.

پس به تعبیری هنوز بازیگر حرفه ای (توی گیومه) نشده ای؟!

به تعبیری هیچ وقت بازیگر حرفه ای نخواهم شد!
اگر معنای حرفه ای بودن این باشد که چه کار دارم چه خواهد شد، بروم سر صحنه و دیالوگم را
بگویم و چک دستمزدم هم که پاس می شود، پس همه چیز ردیف است و دیگر چه می خواهم…
من نیستم واقعا! نمی توانم بروم.
بلد نیستم.
می روم و هیچ کاری از دستم بر نمی آید.

بعضی اوقات رفته ام سر پروژه ای و خواسته ام این بار مقاومت کنم و به آن تعبیر کار
حرفه ای بدهم؛ حتی فیلمنامه هم خوب بوده، ولی پنج جلسه که رفته ام سر دورخوانی گفته ام ببخشید، نمی
توانم.
من مال اینجا نیستم و خداحافظ!

در آن یک سال و نیم چه اتفاقاتی افتاد که فکر کردی الان دیگر
وقتش رسیده و باید کار سینمایی شروع کرد؟

کم کم که رفتم جلو فهمیدم باید وارد شوم و اشتباهاتم را
در فضای حرفه ای بسنجم.
نه گفتن زیاد هم خطرناک است، چون ممکن است تبدیل به وسواس و بیماری بشود که نمی خواستم دچار بشوم.
مثل بگویم تا ده سال بازی نمی کنم چون قرار است فلان نقش را بازی کنم! کدام فیلم؟ کو نقش؟
اصلا بی خیال واقعا! به خاطر همین کمی با خودم روراست شدم، چیزهایی را حذف کردم و چیزهایی جایگزینش شد
و گفتم الان دیگر وقتش است.

ادامه دارد…

مجله سینما

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
مهارت های زندگی
بیشتر >
ترک اعتیاد